پنجشنبه، آذر ۰۷، ۱۳۸۷

کلیلیسم و دمنیسم!.(سیر حکمت در آکادمی جنگل!)،قسمت دُیُّم(دوم!)

کوسه گفت:بنده به نمایندگی اپوزیسیون آبزیان رادیکال (خودش هم اِذعان داره!)عرض می کنم که باید با خشونت با همه چیز برخورد کنیم اصلاً باید دیکتاتوری عمل کرد تا دشمنان حساب کار دستشان بیاید، آقا جان الآن دنیا را نظامی ها می چرخانند.در پی فرمایشات کوسه،ائتلافِ دلقک ماهی و اره ماهی به نفع او کنار کشیدند. نوبت به عروس دریایی رسید که از حزب مادیان و نسوان جنگل ودریا بود،گفت: آقایان!، بیایید کمی به دور از افکار تحجّری و رادیکالیستی تصمیم گیری کنیم. چه اشکالی دارد که یک مادِّه به مسند جنگل بنشیند. بنده به تمام مادیون جنگل وعده می دهم که در صورتی که انتخاب شوم اولین کاری که می کنم این است که این لایحۀ حمایت از نرهای جنگل را بِالکُل لغو خواهم کرد. اظهارات عروس دریایی با استقبال حضّار ماده ونیز نرهای فمنیست رو به رو شد. هشت پا و نیز ماهی قرمز به نفع عروس دریایی کنار کشیدند. نوبت خرچنگ شد، گفت:بنده می خواهم تذکر بدهم که اصلاً ما سوراخ دعا را گم کرده ایم آقایان!، مسئلۀ ما مسئلۀ دریا نیست،مسئلۀ کل جنگل است!.عزیزانی که پیشتر از بنده سخن گفتند غالباً معلوم الحال هستند. همین آقای نهنگ، همیشه دو قورت ونیم اش باقی است و ممکن است ما را فدای زیاده طلبی های خودش گرداند. یا همین جناب کوسه،که پرونده های فساد اخلاقی بیشماری دارد و حتی در محکمۀ جنگل از ایشان به عنوان اراذل و اوباش نام برده میشود!. به نظر بنده این دو عزیز صلاحیت ندارند، البته سرکار خانم عروس دریایی جای خودشان را دارند ولی به نظر بنده شخصی باید انتخاب شود که به هر دوی این اماکن،یعنی جنگل ودریا تسلط داشته باشد. بنده وجناب میگو به نفع جناب لاک پشت کنار می رویم و اعلام می کنیم که حزب چَپَکی اندیشان راست پیما به ایشان رأی خواهد داد. لاک پشت که تازه از راه رسیده بود، سرش را از لاکش درآورد و پس از اینکه لبخند ملیحی تحویل حاضرین داد گفت:از جناب خرچنگ ومیگو سپاسگزارم که بنده را لایق این امر می دانند،خدمتِ شما عارضم که برنامه های بنده عبارتند از:گسترش خطوط پیاده رو مخصوص حیوانات آرام رونده و نیز خطوط مخصوص تندرو معروف به BRT برای حیوانات سریع رونده، افتتاح پروژه برج دیده بانی در جنگل و زیر نظر گرفتن اطراف و نیز احداث تونل از جنگل به دریا برای سهولت رفت و آمد حیوانات!. حلزون نیز از جانب اپوزیسیون میانه روهای آرام پیما به نفع لاک پشت از دور رقابت ها کنار کشید. نوبت فیل شد، گفت:بنده به نمایندگی از حزب فیلاری فیلینتون که تشکیل شده است ازجنابان فیل ماهی و فیل دریایی،دراینجا حاضر شدم و باید عرض کنم که به نظر اینجانب سلطان جنگل باید یک حیوان درشت جثه و آقازاده باشد تا زیر پای بنده و امثال بنده له نشود!. البته بنده یک گلایه ای هم دارم که اخیراً بر علیه بنده شب نامه پخش کرده اند به این مضمون که من از موش میترسم! ویا بنده را جنگل فروش نامیده اند که هی یاد دیار هندوستان می کنم و آنجا مستغلات دارم،در همین اواخرهم که بنده را با فنجان مقایسه کرده اند. بنده از این قبیل اقداماتِ مذبوحانه شاکی هستم ولی امیدوارم که اگرانتخاب شوم بتوانم بدون هیچ چشمداشتی به امورات رسیدگی کنم!. در پی سخنان فیل،مورچه خوار نیز به نمایندگی از جامعهء بادکشان مقیم گفت: بنده خود بارها با چشمانم دیده ام که جناب فیل چه خدمات ارزنده ای برای جنگل انجام می دادند،بنده خود بارها وقتی با اتوبوس جهانگردی تصادف می کردم دچار یأس فلسفی می شدم ولی این جناب فیل بود که با آن خرطوم گرمشان بنده را مورد لطف و بادکش قرار می دادند و زیر خرطوم من را می گرفتند، بنده به حمایت ایشان از این رقابت کنار می کشم!.حال نوبت به کرگدن بود، او گفت:بنده به عنوان حیوانی که سالها در قوای جنگی جنگل مشغول به نبرد و رزم بوده ام و توانسته ام که به عنوان ژنرالی برسم وبه هر چیز مشرف شوم، اعلام می کنم که بنده با حرفهای جناب کوسه تا حدی موافقم.با تساهل و تسامح نمی توان کاری از پیش برد، باید گازنبُری عمل کنیم و به مواضع دشمن یورش ببریم و در هر جایی که رفتیم قدرت خود را بیان کنیم و از موضع زورمندی حرف بزنیم. ما باید اقداماتِ بی نظیر را در بوتو(بوته!) خفه کنیم!،زیرا همۀ دشمنان می دانند که جنگل ما بسیار غنی است و هرکسی به ما میرسد میگه شما زَر داری!.(احتمالا کرگدن از نژاد نظامیان پاکستانی بوده!).ما باید جنگ های نمایشی شاخ به شاخ و کُشتی گونه را راه بیاندازیم تا همه ببینند و ترس برشان دارد.پس از فرمایشاتِ کرگدن،کانگورو که از گروهِ فشارات و نوسانات بود گفت:من در همینجا اعلام می کنم که همه جوره با جناب ژنرال کرگدن همراه هستیم و در هر دعوا و بزن بزن حاضر میشویم برای بوکس و از شکستن انگشتِ سَبّابه و سر و کلّۀ مهاجمان و مهاجران(!) هم هیچ اِبایی نداریم!.بنده از جانب جناح کیسه داران خود جوش به نفع جناب کرگدن کنار می کشم!(کانگورو در دو جناح عضو بود!).پس از اِفاضاتِ کانگورو،تمساح کمی خود را جابجا کرد و دهان مبارکش را که به زاویۀ صد و سی درجه باز بود و یک پرنده در آن مشغول اورتودنسی بود،بَست و گفت:احسنت بر ژنرال کرگدن!،ایشان بسیار مواضع شفاف و روشنی را اِتِّخاذ نموده اند و به نظر من هم بهتر است که ما از عقایدِ میلیتاریستی ایشان دفاع کرده و روح جنگ را فراموش نکنیم.تنازع بقاءِ ما در جنگیدن است آقایان!.به نظر من سلطان جنگل باید یک حیوان کاریزماتیک و پر قدرت بوده و تاکتیک و ادبیاتِ جنگ طلبانه را خوب بلد باشد!.نوبت به گورکن رسید که این حیوان با خندۀ موذیانه ای مشغلۀ زیاد را بهانه قرار داد و با مارموزی خاصی خود را به حزبِ کرگدن و تمساح وصل کرد و با چند تا چشمکِ ریز و تیز به نفع ایشان از دور رقابتها کنار کشید!.نوبت به عقاب رسید،او با وقار و جذبۀ خاصی گفت:من مدتهاست که از سیاست کناره گیری کرده ام و قصد نداشتم که در این مقوله هم وارد شوم،ولی به اصرار هم حزبان و هم مسلکان بر آن شدم که پنجه آزمایی کنم.سپس نگاه عاقل اندر سفیهی به جمع انداخت و اضافه کرد:من هم با ایدۀ سخنران قبلی موافقم با این تفاوت که به نظر من ما باید خود را آماده کنیم برای تسخیر تمام جنگلهای دنیا!،من میخواهم که حزب نازیسم عقابی را در همۀ جنگل ها پیاده کنم!.من اعلام میکنم که در صورتِ احراز پستِ سلطانی،جنابِ شاهین را وزیر اول(معاون اول) و جنابان باز و قوش را مشاوران خودم قرار میدهم!.پس از سخنان عقاب،بیشتر پرندگان گوشتخوار یکصدا گفتند:های عقاب!.خرس که مشغول خاراندن خود با تنۀ یک درخت بود گفت:.....ادامه دارد!

راز خلقت

خاک،پاک بود که آدم شد.
شیطان،فرشته بود که اهرمن شد
آدم،بی هوس بود که حوّا آمد!
حوّا بی هوا بود که طرد شد
زمین اَمن بود که انسان آمد.
آسمان آبی بود،سیاه شد
زمین می چرخید،لرزان شد.
جنگل سبز بود،بیابان شد.
صلح،خواب بود که جنگ شد.
عجل بیکار بود،سرش شلوغ شد!
زمینی ،که روزی،دور بود،گور شد
قرار بود، انسان، خِیر باشد،شَر شد!
و خدا با خود گفت:چه می خواستیم و چه شد!
آری،....خدا نیز،بیکار بود که خدای ما شد!!!!

پنجشنبه، آبان ۳۰، ۱۳۸۷

کلیلیسم و دمنیسم!(سیر حکمت در آکادمی جنگل!)..قسمت اول

روزی روزگاری،یک جنگلی بود،پُُُُُُُُُر دار و درخت و سرسبز(البته قاعدتا جنگل باید پُر دار و درخت و سرسبز باشد در غیر این صورت به بیابان تغییر کاربری میدهد!).این جنگل از لحاظ موقعیت جغرافیایی و ژئوفیزیکی هم به کوه راه داشت هم به دریا هم به صحرا هم به شهر و اتفاقا خیلی هم پَرت بود و دور افتاده!.تو این جنگل حیوونهای زیادی زندگی میکردند که همه با هم در صلح و صفا بودند و بهرمند از یک جنگل مدنی!.حیوونهای این جنگل با این که خیلی خوب و ناناس و گوگوری مگوری بودند اما دو تا نقطه ضعف اساسی داشتند .اولی این بود که خیلی حرف میزدند وسر و صدا میکردند که همین کارشون باعث میشد که هم زود توسط حیوانات درندۀ جنگل های مجاور شناسایی وشکار شوند و هم توسط آدمیزادگان شکارچی!.دومین موردِ ضعفشون هم این بود که سلطان نداشتند و کسی در رأس جنگل نبود که به رتق و فتق امور بپردازد !.البته خود حیوانات جنگل هم از این دو نقطه ضعف اطلاع داشتند و می دانستند که اشکال کارشان کجاست ولی هی امروز و فردا می کردند و کاری از پیش نمی بردند . تا اینکه یک روز جنگل از زمین و آسمان مورد هدف شکارچیان قرار گرفت و از هر حیوانی حداقل سی چهل نمونه شکار شدند و شکارچیان نیز پس از این فتح پیروزمندانه بند و بساطشان را جمع کردند و با قهقهه های کَر کننده و تناول مقداری گوشت از جنگل رفتند تا به کارشان برسند،ولی پیدا بود که این شکار بدجوری زیر دهانشان مزه کرده و حتماً باز هم به جنگل حمله ور خواهند شد . یکسری از حیوانات جنگل که دیدند هوا پسه و اوضاع خرابه،بار و بندیلشان را جمع کردند و راهی جنگلهای غربت شدند.ولی یکسری دیگر از حیوانات که عِرق جنگلی داشتند اعلام کردند که جایی نمیروند و شعار سر دادند که دوباره میسازمت جنگل ! و شروع کردند به برگزاری نشست و کنفرانس و تجمع و تظاهرات.در آخر به این نتیجه رسیدند که از هر نژاد ونوع حیوان،یکی را که از همه داناتراست و دارای صلاحیت را به عنوان نماینده انتخاب کنند و در محفلی به بحث بنشینند و یک حیوان اصلح را به عنوان سلطان جنگل برگزینند. کنفرانس در تاریخ مقرر و ساعت مورد نظر و با حضور یک حیوان از هر نوع رسمیت یافت.(چیه؟!،خیلی بَرات عجیبه که همه چیز طبق برنامه پیش میره؟!). طبق توافق حضار قرار شد که حیوانات به ترتیب حروف الفبا به ایرادِ سخن پرداخته و برنامه های خود را جهت احراز پست سلطانی قرائت نمایند. طبق الفبا اولین حیوانی که شروع کرد به سخن گفتن نهنگ بود!(حیوونن دیگه ! اگه الفبا بلد بودند که حیوون نمیشدن!).نهنگ گفت: بنده کوچکتر از آن هستم که بخواهم در این جمع فرهیخته سخنوری کرده و از خود تعریف نمایم ولی به اصرار دوستان قبول زحمت نموده و در این محفل دوستانه ظاهر شدم که البته خود می دانید برای نهنگ جماعت چقدر سخت است که در خشکی دوام بیاورد و به کمک دوستان که زیرم لگن گذاشتند و آب رویم میریزند است که دوام می آورم.خدمت شما عرض کنم که بنده به سبب معاشرتی که با افراد مهمی همچون یونس و تنی چند از آدمی زادگان نویسنده مِن جمله همینگوی و ژول ورن و پدر ژپتو داشته ام توانسته ام که بر کمالات خود بیافزایم که همین در سیاست خارجی جنگل می تواند مثمر ثمر باشد،و نیز به سبب جثۀ بزرگ وزور زیادی که دارم می توانم حملات دشمنان را از دریا سرکوب کرده و نیز اپوزیسیون آبزیان تکنوکرات را هدایت نمایم؛بنده دیگر عرضی ندارم. پس از نهنگ نوبت دلفین بود که سخنرانی کند ولی به سبب هوش زیادی که داشت به نفع نهنگ از رقابتها کنار کشید وبهانه آورد که به دلیل آسیب دیدگی هنگام حرکت زدن و انجام دادن اطوار محیرالعقول و پاره شدن رُباتِ صلیبی،نمی تواند در رقابتها شرکت کند!.پس از دلفین نوبتِ کوسه بود که به عنوان یک آبزی فالانژ سخنرانی کند؛کوسه گفت:.........ادامه دارد!

ُ

سراشیبی

در سراشیبی ِ راهی هستیم،

بس مخوف و تاریک...

با سرعتِ نور،

می تازانَنِمان با شَلاق...

که نمی دانم چیست این "هُش" گفتن..؟...

گر نگویند و نزنند آن شلاق،

نیز خواهیم رفت باز، بس که این راه سراشیب است!..

می تراود خون

از ضربتها....

چیست این "هُش" گفتن..؟،این "هِی" کردن...؟!

نمی دانم!!....

جای شلاق فقط می سوزد!....

پنجشنبه، آبان ۲۳، ۱۳۸۷

خوشا شیرازو وضع شیر تو شیرش!

آقای صفارهرندی در جمع مردم شیراز اعلام کردند که مهمترین جاذبۀ توریستی و فرهنگی این شهر مزار حضرتِ شاهچراغ و الباقی امامزادگانش است!.پیرو این بیاناتِ گهربار به مسئولین امر توصیه میشود که هرچه سریعتر اقدام به پاکسازی و انهدام اماکنی مانند حافظیه،سعدیه،پاسارگاد و تخت جمشید نموده و به جای آنها زائرسرا و دارالشفا تاسیس کنند!.برای اینکار هم لازم نیست که افکار عمومی را مجاب نمایند و بهانه های کافی برای انجام چنین اقدامی را دارند،مثلا همین حافظ و سعدی که این اواخر بر همه روشن شد که ایرانی نیستند و باید هرچه سریعتر دیپورت گشته و به موطن اصلیشان ارجاء شوند!،پاسارگاد هم که تا چند وقت دیگر به دریاچه تبدیل میشود،می ماند تخت جمشید که آن هم متعلق به طاغوتیان است و تکلیفش معلوم و باید با خاک یکسان شود که به لطفِ مسئولان این برنامه در شرُف اجرایی شدن است!،پس می ماند همین بقعاتِ حضرت شاهچراغ و الباقی امامزادگان که امید است توریستهای خارجی پس از تغییر کاربری بناها و اماکن یاد شده هرچه سریعتر و به صورتِ فوج فوج و دسته دسته به پابوس امامزادگان مشرف شوند!.به این میگویند اشاعۀ یک فرهنگِ اصیل ایرانی!!.

اوباما،کومبا کومبا

پس از مدتها کِش و قوص و جنجال و جنگِ زرگری و شوهای تلویزیونی،بالاخره باراک اوباما به کاخ سفید راه پیدا کرد.خدا وکیلی خسته شده بودیم از بس این جورج بوش اجنبی با اون لهجه و صدای مسخره اش هِی فِرت و فِرت کشور ما را محور شرارت می نامید و به ایران می گفت اِران!.من هیچوقت نتوانستم مردمان دیار فرنگ را درک کنم،آخر مگر انتخابِ یک رییس جمهور این همه پایکوبی و خوشحالی دارد؟!.ما که تو مملکتمون اصلا از این جنگولک بازی ها نداریم!،شاید هم دلیلش این باشه که از انتخاب شدن رییس جمهورهایمان ذوق زده نمی شویم چون معتقدیم که دنیا محل گذره!!.در حال حاضر در پی رییس جمهور شدن اوباما،اکثریت مردم دنیا در حال شادمانی و انجام حرکاتِ موزون هستند که این امر خودش به تنهایی گویای این است که کشورهای دنیا چقدر درگیر فساد و مسایل پیش پا افتاده هستند!.به هر حال ما هم خوشحالیم از این بابت که قرار است از این به بعد یک سیاهپوستِ شیک و زن و بچّه دار با صدایی زیباتر از بوش و با لهجۀ قابل تحمّلتری نسبت به او سخنرانی کند و لااقل وقتی میخواهد ما را به عنوان محور شرارت معرفی کند و تحریمها را برعلیه ما تشدید کند نام کشور ما را درست تلفظ می کند تا ما متوجه شویم که او با ماست!!..(البته ما که حُسن نیتمونو ثابت کردیم و رییس جمهورمون هم برای اوباما پیامکِ تبریک آمیز فرستاد!.فقط الان بَر و بَچز مُشتهاشون رو گره کردن و دارن هِی به من سُقُلمِه میزنن که از حاجی بپرس که بالاخره ما بگیم مرگ بر آمریکا یا نه؟!!!)

سه‌شنبه، آبان ۲۱، ۱۳۸۷

خاطرۀ دلبرکان غمباد گرفتۀ خاک بر سر من!

نه خیر!،هیچ کاریش نمی شود کرد!.این سقّ ما را سیاه گرفته اند!،برای خودمان یک پا نوستراداموس شدیم!بلکه هم بیشتر از او !. این که یک آدم همیشه پیش گویی های منفی اش بگیرد خیلی اعصاب خرد کن است. البته بنده در نوع پیش گویی تنها نیستم ودر این امر خطیر بسیار افراد دیگری هستند که از این مزیت برخوردار هستند!.(الان پا نشی شال و کلاه کنی بیای پیشم که فالتو بگیرما ؟!ما از اوناش نیستیم داداش !،حیطۀ ما حیطۀ فرهنگیه!!). همان طور که در داخل پرانتزعرض کردم ، پیش گویی های بنده ودوستانم در مقولۀ فرهنگ ، بالاخص در عرصۀ مطبوعات است. در کمپین پیش گوهای ما افراد زیادی حول و حوش چندین میلیون نفرعضو هستند که غالباً در تمامی پیش گویی هایشان متفق القول هستند!. ما پیش بینی های زیادی را انجام دادیم که فقط به ذکر چند نمونۀ آخرشان که در ذهنم است اکتفا می کنم . ما یک زمانی پیش گویی کردیم که روزنامۀ شرق را می بندند ، خوب درست از آب در آمد. پیش گویی کردیم مطبوعۀ هم میهن را مسدود می کنند که پس از آن مطلب سر سبز بر باد دهی که در مورد خواب بزرگان چاپ کرد، توقیف شد . چند ماه قبل هم پیش بینی کردیم که هفته نامۀ شهروند امروزرا می بندند که البته کمی دیرتر این اتفاق افتاد . بنده از آستانۀ تحمل مسئولان تعجب کرده بودم که چرا توقیف این هفته نامه این قدر به طول انجامید . به هر حال این مجله هم به آرشیو خا طرات ما پیوست!. باعث افتخار و مباهات ماست که جناب صفار هرندی هم چندی پیش اعلام کرده بودند که با مطبوعات منتقد دولت باید برخورد شود . چون ما با ایشان مواضع کاملاً مشرک ومتوازنی در عرصه انسداد داریم . کلاً به نظر ما هر چیزی که قابلیت بسته شدن را دارد باید بست ، حالا می خواهد در باشد ، می خواهد روزنامه باشد یا چشم یا دهان یا گوش یا دست یا لوله(!) هیچ فرقی نمی کند . ما با شعار" دیگی که واسه من نجوشه می خوام سر سگ توش بجوشه " پابر عرصۀ رقابت فرهنگی گذاشتیم و امید است تا چند وقت دیگر پیش گویی های ما در مورد توقیف روزنامۀ اعتماد هم به واقعیت بپیوندد . در ضمن ما پیش بینی می کنیم که اگر وضع بر همین منوال بر طبق خواسته های ما پیش رود درآینده شاهد روزنامه های کیهان ، کیهان سیاسی ، کیهان ورزشی ، کیهان اقتصادی ، کیهان فرهنگی ، کیهان جوان ، کیهان خانواده ،کیهان بچه ها ، کیهان پزشکی و کیهان سینما ( اگر سینمایی بماند! ) وکلاً کیهان همه چیز خواهیم بود . در ضمن به نظر ما دلیلی ندارد که آقای صفارهرندی و الباقی دوستان این قدر خون خودشان را کثیف کنند و حرص بخورند !. این مطبوعات وابسته و قلم به مزد، خودشان آتو را می دهند و خودشان را می بندند!،ولی نمی دانم چرا ما می فهمیم ولی خودشان نمی فهمند!!!.پیش گویی می شود که چون مجلۀ "ارژنگ" را به دلیل شباهت به مجلۀ توقیف شدۀ "هفت" توقیف کردند،پس حتما روزنامۀ اعتماد ملی را هم به دلیل شباهت به اعتماد توقیف خواهند کرد!.کلا هر چیزی که مشابه داشته باشد باید مسدود گردد!.در آخر هم قابل ذکر است مدیر مسئول مجلۀ ارژنگ اعلام کرده بود چون تعطیلات آخر هفته بوده دیر فهمیده که مجله اش توقیف شده!،به همین دلیل امید است که با تصویب قانون کاهش تعطیلات،این عزیزان فرهنگی به سرعت در جریان ساقط شدنشان قرار بگیرند!!!

پنجشنبه، آبان ۱۶، ۱۳۸۷

پاشنۀ آشيل،چشم اسفنديار،مدركِ كردان!

با چشماني گريان و دستي لرزان و قلبي بريان و حنجره اي نالان از اين همه عصيان،اين سطور را مي نويسم.قطراتِ اشكم از دَم مَشكم بر روي مانيتورم مي چكد و رنگين كماني گِرد و زيبا مي آفريند...جان؟!..قطرۀ اشكم چطوري ريخته رو مانيتور؟!...اِ..راست مي گويي عزيز!،قطراتِ عطسه ام را با قطراتِ اشكم اشتباه گرفتم!.به هر حال در انبوهِ غم و اندوه از هِجر يار و فراق آن غمّاز،اين مصيبت نامه را كتابت مينمايم.در اين لحظات به يادِ سخنان گهربار استادِ گرام جناب وودي آلن افتاده ام كه در فيلم تعمّق برانگيز ""MATCH POINT ايراد نموده بودند به اين مضمون كه زندگي شبيه بازي تنيس است؛آن هنگامي كه توپ به تور برخورد ميكند اگر خوش شانس باشي وارد زمين حريف ميشود و اگر بد شانس باشي وارد زمين خودت!.حالا حكايتِ اين كردان بيچاره است!.بنده در همينجا و از طريق همين تريبون اعلام ميكنم كه غلط كردم،خبط كردم،اصلا چيز خوردم،چيز ديگه!،حالا شما فكر كن شِكر!.اصلا بنده كارم شكر خوردن است!،وَجَنات و ظواهراتِ بنده هم كاملا گوياي اين امر است و عن قريب است كه از اين شكر خوردنهاي مداوم به ديابت مبتلا گردم!.من اگر ميدانستم كه آن شوخي هايي كه با جنابِ كردان كردم مِن بابِ مدرك،منجر به بركناري ايشان ميشود عُمراً همچين خزعبلا تي مينوشتم!.به خدا بنده اهل آجُر كردن نان كسي نبوده و نيستم،ما را چه به نان بُري!.اين آقايان نماينده از خود نپرسيده اند حالا كه اين بندۀ خدا را از كار بيكار كردند ايشان كه چند سر عائله دارند نان زن و بچه اش را از كجا تامين كند؟!.با اين مدرك فوق ديپلمي كه ايشان دارد كه بايد كاسۀ گدايي دستش بگيرد!.نمايندگان عزيز!،حالا ما داغ بوديم و يه چيزي گفتيم،شما كه علوم سياسي خوانده ايد چرا خام شديد!.اگر قرار باشد كه اينقدر به حرف ما گوش دهيد و مِن بابِ طبع ما كار كنيد كه سنگ روي سنگ نمي ماند!.گفته اند مردم سالاري ولي نه تا اين حَد!.آن از آن روزي كه پنج نفر بازاري ريختند تو خيابان و شعار دادند كه ماليات نمي دهند و شما گفتيد چشم و لغوش كرديد،اين هم از امروز كه به خاطر چند نفر از خدا بي خبر مثل بنده كردان را از نان خوردن مياندازيد!.اينقدر به ما حال ندهيد لطفاً،اگر بخواهيد اين حال دادنها را ادامه دهيد فردا پس فردا رومون زياد ميشه اون وقت توقع داريم كه تورم تك رقمي بشه،مسكن ارزون بشه،جنگ نشه!،از كمترين حقوق شهروندي برخوردار بشيم و غيره و غيره!.اصلا شما از خود نپرسيده ايد حالا كه ايشان را بركنار كرديد ما طنز نويس جماعت از كجا سو‍‍ژه پيدا كنيم؟!،به چه كسي گير بدهيم؟!،بنده كاري به اين اصلاح طلبان ندارم كه چون مي دانستند كه اگر كردان بركنار شود ديگر نمي توانند نقطه ضعف و سوتي اي از دولت پيدا كنند با استيضاحش مخالف بودند،دردِ من دردي زير بناييست!.آه كه اين گريه امانم را بريده!.باز هم به ياد فيلمي كه پيشتر ذكرش رفت افتادم و حال نيك مي فهمم كه چقدر زندگي آقاي كردان شبيه زندگي "نولا"ي بيچاره است!.ايشان خيلي بد شانس بودند.در اين فيلم "اسكات" دقيقاً نقطۀ مقابل "نولا"ست و بسيار خوش شانس كه اين نولاي بدبخت هم گول همين اسكاتِ نمك به حرام را ميخورد و توسط او هم به ملكوتِ اعلا مي پيوندد!.اين آقاي كردان ما هم گول همين آقاي اسكات را خورد!،حالا اينكه اين آقاي اسكات كيست زياد مهم نيست!!.خلاصه كه شانس چيز خيلي خوبيه!...در اين سطور آخر با وجداني متلاطم،از جناب كردان حلاليت مي طلبم و اميدوارم كه بنده را عفو فرمايند و نيز اميد است كه در سطوح بالاي دولتي از وجود ايشان بهره ببرند!!.در ضمن به ايشان توصيه ميكنم كه در انتخاباتِ پيش رو حتماً شركت كنند،خدا را چه ديدي،شايد توپش امتياز آورد!،ولي اگر ايشان رييس جمهور شود خيلي مملكتِ باحالي خواهيم داشت!،يك شادي ملي توپ!!!

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

من كيم؟ اينجا كجاست؟!