آنچه گذشت:
بابا تازه اولشه!..چيزي نگذشته كه!
********
قسمت دُيُّم:
بابا تازه اولشه!..چيزي نگذشته كه!
********
قسمت دُيُّم:
علائدين و معصومه خاتون در حال گفتمان هستند(به لطف ع.ف.جاويد زيرنويس زبان پشتو رسيد دستمون)!
معصومه-آقا علائدين! مگه به من قول ندادي كه منو ببري نيويورك! پس چرا داريم ميريم تهران!؟
علا-آخه اين يارو جواد از ما پرسيد كه حمل كالا و مهمات بلدي؟ منم گفتم اگه به كنده كاري ربطي نداشته باشه‘ها بلدم.بعدش گفت بيا نعش بابا منو بكش منم بهت پول باربري خوبي ميدم.(پس از گفتن اين جملات علائدين كمي خود ر ا زير جنازه جابه جا ميكند و به زنش لبخند ميزند!)
معصومه-اين آقاي دكتر خيلي مردِ خوبيه ها! از صبح تا حالا 130 تا جعبه خرما خيرات كرده تو فرودگاه.
علا-آره خيلي آدم دست به خيريه!(چيه!!؟..فكر كردي الان علائدين بايد بزنه تو گوش زنش كه اين حرفو زده اونم راجع به يه مرد غريبه!!؟؟..نخير عزيز من! اين جناب علائدين از اون قشر روشنفكر افغانستانه!..در ضمن ما ايرانيها رو همه دوست دارند صد در صد!)
كمي آن طرفتر از اين دو افغاني عزيز يك جوان مو سيخ سيخي در حال هِد زدن است.نام اين جوان كه كلي زنجير در انواع مختلف حتي زنجير چرخ به خودش آويزان نموده بهرام مانكن است(معادل:چارلي-خواننده موسيقي رپ زيرزميني!-شيطان پرست و معتاد به انواع مواد مخدر!-انگل و طفيلي!-ساز تخصصي سنتور(!) و زنبورك!-مشمول ارشاد-ني ناش ناشم بلده!).
خانومي با صداي بسيار ريز و حالي به حالي كننده در بلندگوي فرودگاه اعلام ميكند:از مسافرين پرواز 1+12 اردبيل هوا(اردبيل اير!) به تهران خواهشمنديم كه سوار هواپيما شوند! آقا هول نده!
بهرام مانكن نگاهي به اطراف مي اندازد و مردي را روي ويلچر ميبيند كه به او لبخند ميزند‘آن مرد كسي نيست جز سِدكريم(معادل: جان لاك!-از اهالي خون گرم قزوين!-قطع نخاع شده-داراي انواع صفات حسنه-يك آدم خاص-هميشه در صحنه-داراي چشم برزخي-دارنده هاله نور به انضمام مدرك دكتراي افتخاري از اكسفورد!-همه چي تموم!-كلا جواد هاشمي ديگه!!)
(خداوكيلي در اين قسمت حقش بود كه سريال در تعليق فرو مي رفت ولي چون ديديم كه ممكنه شما از تعليق بيش از حد در اين صحنه كف و خون قاطي نماييد تصميم گرفتيم كه همچنان ادامه دهيم!)
نما: روز-داخلي-همان فرودگاه مهر آبادِ اردبيل!
(بابا جان شما چرا اينفدر گير ميدين!!؟..درسته كه اردبيل مهرآباد نداره ولي شما هنوز نفهميدين كه ما كلا يك لوكيشن فرودگاه بيشتر نداريم!؟عزيز من ما امكانات نداريم!..بودجه نداريم!..تحريميم!..ولمون كن بابا الان نور ميره!)
همه به صف ايستاده اند تا سوار طياره شوند كه ناگهان اصغر و اكبر دعواشون ميشه!(معادل: شانون و بون!!-دو تا برادر دو قلو-چيه!؟؟..حتما فكر كردين تو فيلمهاي ايراني بايد فرت و فرت دختر مجرد ريخته بشه!؟..نه داداش من! اين كارها مال بلادِ كُفره نه ما!..همين اكبر و اصغر خودمونو عشقه!)
اصغر-من از تو بزرگترم اكبر پس من بايد كنار پنجره بشينم!
اكبر-ببين برادريمون جاي خودش ولي من اگه كنار پنجره نشينم حالم به هم ميخوره!
اصغر-نه خير!..من بايد كنار پنجره بشينم تا پوست تخمه هامو تف كنم بيرون!
اكبر-تو تخمه با خودت اوردي اون وقت به من ندادي!؟
اصغر-[…]
اكبر-[…] خودتي […]
خلاصه داشته كار بالا ميگرفته كه يكنفر از ميان جمعيت دادم ميزنه كه آقا صلوات برفِس!
اين كسي كه جمعيت را به آرامش دعوت نمود شخصي بود به نام آقاي دوست گلي!(معادل: رُز و شوهرش ادغام شده در هم!-فول انرژي مثبت-هميشه خندان-هميشه يك شاخه گل سرخ در دست-همون دكتر آزمنديان خودمونه!-واسه خودش دكان وا كرده!-سوهان روح!-رو اعصاب!).
*******
معصومه-آقا علائدين! مگه به من قول ندادي كه منو ببري نيويورك! پس چرا داريم ميريم تهران!؟
علا-آخه اين يارو جواد از ما پرسيد كه حمل كالا و مهمات بلدي؟ منم گفتم اگه به كنده كاري ربطي نداشته باشه‘ها بلدم.بعدش گفت بيا نعش بابا منو بكش منم بهت پول باربري خوبي ميدم.(پس از گفتن اين جملات علائدين كمي خود ر ا زير جنازه جابه جا ميكند و به زنش لبخند ميزند!)
معصومه-اين آقاي دكتر خيلي مردِ خوبيه ها! از صبح تا حالا 130 تا جعبه خرما خيرات كرده تو فرودگاه.
علا-آره خيلي آدم دست به خيريه!(چيه!!؟..فكر كردي الان علائدين بايد بزنه تو گوش زنش كه اين حرفو زده اونم راجع به يه مرد غريبه!!؟؟..نخير عزيز من! اين جناب علائدين از اون قشر روشنفكر افغانستانه!..در ضمن ما ايرانيها رو همه دوست دارند صد در صد!)
كمي آن طرفتر از اين دو افغاني عزيز يك جوان مو سيخ سيخي در حال هِد زدن است.نام اين جوان كه كلي زنجير در انواع مختلف حتي زنجير چرخ به خودش آويزان نموده بهرام مانكن است(معادل:چارلي-خواننده موسيقي رپ زيرزميني!-شيطان پرست و معتاد به انواع مواد مخدر!-انگل و طفيلي!-ساز تخصصي سنتور(!) و زنبورك!-مشمول ارشاد-ني ناش ناشم بلده!).
خانومي با صداي بسيار ريز و حالي به حالي كننده در بلندگوي فرودگاه اعلام ميكند:از مسافرين پرواز 1+12 اردبيل هوا(اردبيل اير!) به تهران خواهشمنديم كه سوار هواپيما شوند! آقا هول نده!
بهرام مانكن نگاهي به اطراف مي اندازد و مردي را روي ويلچر ميبيند كه به او لبخند ميزند‘آن مرد كسي نيست جز سِدكريم(معادل: جان لاك!-از اهالي خون گرم قزوين!-قطع نخاع شده-داراي انواع صفات حسنه-يك آدم خاص-هميشه در صحنه-داراي چشم برزخي-دارنده هاله نور به انضمام مدرك دكتراي افتخاري از اكسفورد!-همه چي تموم!-كلا جواد هاشمي ديگه!!)
(خداوكيلي در اين قسمت حقش بود كه سريال در تعليق فرو مي رفت ولي چون ديديم كه ممكنه شما از تعليق بيش از حد در اين صحنه كف و خون قاطي نماييد تصميم گرفتيم كه همچنان ادامه دهيم!)
نما: روز-داخلي-همان فرودگاه مهر آبادِ اردبيل!
(بابا جان شما چرا اينفدر گير ميدين!!؟..درسته كه اردبيل مهرآباد نداره ولي شما هنوز نفهميدين كه ما كلا يك لوكيشن فرودگاه بيشتر نداريم!؟عزيز من ما امكانات نداريم!..بودجه نداريم!..تحريميم!..ولمون كن بابا الان نور ميره!)
همه به صف ايستاده اند تا سوار طياره شوند كه ناگهان اصغر و اكبر دعواشون ميشه!(معادل: شانون و بون!!-دو تا برادر دو قلو-چيه!؟؟..حتما فكر كردين تو فيلمهاي ايراني بايد فرت و فرت دختر مجرد ريخته بشه!؟..نه داداش من! اين كارها مال بلادِ كُفره نه ما!..همين اكبر و اصغر خودمونو عشقه!)
اصغر-من از تو بزرگترم اكبر پس من بايد كنار پنجره بشينم!
اكبر-ببين برادريمون جاي خودش ولي من اگه كنار پنجره نشينم حالم به هم ميخوره!
اصغر-نه خير!..من بايد كنار پنجره بشينم تا پوست تخمه هامو تف كنم بيرون!
اكبر-تو تخمه با خودت اوردي اون وقت به من ندادي!؟
اصغر-[…]
اكبر-[…] خودتي […]
خلاصه داشته كار بالا ميگرفته كه يكنفر از ميان جمعيت دادم ميزنه كه آقا صلوات برفِس!
اين كسي كه جمعيت را به آرامش دعوت نمود شخصي بود به نام آقاي دوست گلي!(معادل: رُز و شوهرش ادغام شده در هم!-فول انرژي مثبت-هميشه خندان-هميشه يك شاخه گل سرخ در دست-همون دكتر آزمنديان خودمونه!-واسه خودش دكان وا كرده!-سوهان روح!-رو اعصاب!).
*******
(خداييش اين صحنه آقاي دوست گلي تعليق نداره!؟...اصلا تعليق رو حال ميكني!؟....جون ميده واسه اينكه بيننده مشتاق بشه تا ببينه بعدش چي ميشه!...چي!!؟..صداتو بيار پايين!..چرا كولي بازي در مياري حالا!؟..جنبه داشته باش خب!...اصلا دلم ميخواد آب ببندم توش!...چارديواري اختياري!...باز داره داد و بيداد ميكنه!...بابا من كه گفتم قراره ايرانيزه بشه!..ايرانيزه شدن همين چيزارو هم داره ديگه!...ايشالا جذاب ميشه يواش يواش!...طبق همون قانوني كه گفتم مال بابام نيست پس ادامــــــــــــه دارد!!)