چهارشنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۸۸

نيمچه فيلمنامه اي به نام "پرشين لاست" يا "گمشدگان لاستـــيكي!"..آخرين قسمت!

آنچه گذشت:
بيخيال شو تو رو قرآن!...اصلا حسش نيست خلاصه نويسي كنم!

قسمت آخر:
يا منو با خودت ببر يا خودتو با من چيكار داري!؟

سعيد با اِتان به صورت كاملا خصوصي و پشتِ بامبوهاي بسته(درب!) گفتمان نموده و موفق ميشود كه از او حرف بكشد.(شكنجه!!؟؟...ابدا !..فقط گفتمان!).پس از چند دقيقه سعيد با سرعت به سمت سِدكريم ميدود و در گوش او چيزي ميگويد.
سدكريم(با خوشحالي)-برادران و خواهران عزيز! با تلاشهاي شبانه روزي جنابِ برادر سعيد موفق شديم كه از آن مرتيكه نفوذي يك نكته مهم را بيرون بكشيم و آن اين است كه در چند كيلومتري داخل جزيره يك امامزاده وجود دارد و ما ميتوانيم تا رسيدن تيم نجات در آنجا مجاور شويم!
گوهر-چقدر خوبه هر جاي خوش آب و هوايي كه ما تو مملكتمون داريم امامزاده داره ها!!
در حالي كه جماعت مشغول جمع نمودن وسايلشان بودند و اِبي هم به آنها تراكمِ امامزاده را ميفروخت دوباره آن صداي مهيب از روبرو و پشتِ سر شنيده شد.
حسن(در حالي كه به سمتِ شمال جزيره اشاره ميكند)-اوه رفقا! آنجا را بنگريد!!
در اين لحظه چند دستگاه پاجيرو سياه رنگ با سرعت به سمت آنها آمده و جمعيت را محاصره نمودند.از يكي از ماشينها مردي ريز جثه و بسيار سفيد در حالي كه پوتين به پا داشت خارج شد كه نامش ولاديمير فِرِند كلاشينكف بود!(معادل : بنجامين!-روس-خريدار گاز و همه چيز كلا!-سياستمدار خفن-هم پيمان!-بقيه شو نميتونم بگم!!) و رو به آنها فرياد زد:
"شما با چه اجازه اي وارد مستعمره روسيه شده ايد!؟..نيمه شمالي اين جزيره جزو روسيه است و شما بايد هرچه سريعتر اينجا را ترك كنيد!
هنوز سخنان ولاديمير تمام نشده بود كه از سمتِ جنوبِ جزيره چند قايق موتوري سياه رنگ وارد شدند و آنها هم ملت را محاصره نمودند از آنوَر!.از يكي از قايق ها مردي تنومند و سياه چرده خارج ميشود كه نامش ابوخالد منشاوي است!(معادل: بنجامين!!-اماراتي!-رييس كمپين تغيير نام خليج فارس به خليج عربي!-مدعي تصاحبِ و در آوردن تنبان ايرانيان!..منظور تنب كوچك و بزرگ است لطفا سوءِتفاهم نشود!!).او هم رو به جمعيت فرياد زد:
"انتم و انتن به جه (چه) حقي في هذا الجزيرة مسقوط!..شق الجنوبي هذه الجزيره في التراب الامارات و هذا مال الابي!
اِبي(با عصبانيت)-بابا بالاخره اينجا تو درياي خزره يا تو خليج فارس!؟
ولاديمير و ابوخالد يكصدا گفتند: "هر دو!"
ولاديمير شروع به ارائه توضيحات مينمايد:
"چند سال پيش در ايران طرحي آغاز شد مبني بر اينكه درياي خزر را از طريق كانال به خليج فارس متصل نمايند.كلنگ اين طرح زده شد و سطح رويي كانال خاكبرداري شد ولي مثل بقيه طرح ها نيمه كاره ماند اما به دليل رانش زمين و فرسايش خاك كانال مذكور روز به روز گود تر شد و خود به خود به يك كانال كامل تبديل شد!.از آنجايي كه سهم ايران در درياي خزر بسيار ناچيز بوده و در كل مثل مهريه است(!) بر طبق قرارداد نيمه شمالي اين جزيره متعلق به روسيه است.اماراتي ها هم كه ادعاي تصاحب خليج فارس و جزاير سه گانه را داشتند اقدام به خريدن نيمه جنوبي اين جزيره از بومي هايش نموده و آنها را بيرون نمودند!پس نتيجه ميگيريم كه شما بدون اخذِ رواديد و بدون اجازه ما در اين جزيره سقوط نموديد!!
حُضار از شنيدن اين سخنان كَف و خون قاطي نموده و لنگ در هوا مانده بودند!

********
پايان بندي اول(به سبكِ معترضانه و فيلم مستند و روشنفكرانه!):

جواد-پس اگه ما اجازه نداريم اينجا بمونيم چيكار كنيم؟!
ولاديمير-آن دسته از شماها كه براي خودتان يك پا مغز هستيد و چيزي بلديد ميتوانيد با ما به روسيه آمده و كلا روي سر ما جا خواهيد داشت!
ابوخالد-هولاء هم كه خيلي بول(پول!) دارند قادرند ادامه حيات مه النحن في المارات و سرمايه كذاري(سرمايه گذاري!)...دلار...ماني!!..حبيبي!
كيوان-پس من براي ادامه فعاليت موسيقايي ام به امارات رفته و به ني ناش ناشم ادامه ميدهم!
جك-من هم چون دكترم به همراهِ عمه ام گوهر به روسيه ميروم!
عبدو-انا مع الحنيف امشي في المارات!..بيكاز (زيرا!) ديس پلِيس ايز وري وري گود اند ايز مَچ ويت آس فرهنگ!!
اكبر و اصغر و مهري هم امارات را انتخاب نموده و مهري پس از اين انتخاب روسري اش را برميدارد!
ابي-سان آو دِ گوساله!..شيت!..منم به خاطر اون خيابونه كه تو دبي هست ميرم اونجا!..لامصب خيلي خفنه!
حسن-اوه دود!...اوه دوست!..روسيه روسيه ما داريم مياييم!
آقاي دوست گلي هم كه قبلا خودكشي كرده!
لازم به ذكر است كه سدكريم هم به همراه سعيد به صورت كاملا پنهاني به وسيله قايق بادي از جزيره خارج شده و ديگر خبري از آنها نميشود!
********
پايان بندي دوم(اكشن!):
پايان دوم به اين صورت است كه ملت غيرتِ ملي شان بالا زده و اقدام به مبارزه با متجاوزين مي نمايند و در همين لحظه نيروهاي مرزي ايراني هم به آنها ملحق شده و آنها را نجات ميدهند!

********
پايان بندي سوم(فيلمفارسي!):
ولاديمير و ابوخالد ناگهان دچار سكته قلبي شده و به درك واصل ميشوند و مسافرين هم جزيره را تصاحب نموده و با هم ازدواج ميكنند و كلا گل و بلبل ديگه!!

********
پايان بندي چهارم(حماسي):
ملتِ هميشه در صحنه از طريق پرتاب سنگ نيروهاي خصم را كنفيكون نموده و پرچم را به اهتزاز در مياورند!

********
پايان بندي پنجم(تخيلي):
از آنجايي كه اطلاعات در كشور ما بسيار قوي است مسافرين به محض سقوط در جزيره در كسري از ثانيه توسط نيروهاي نجات نجات پيدا كرده و به خانه هاشان بازگردانده ميشوند!(در صورت استفاده از اين پايان بندي از قسمتِ سوم به بعد اين فيلمنامه كاربردي ندارد!)
********
پايان بندي ششم(نامردانه و دراماتيك!):
كل افراد حاضر در جزيره توسط نيروهاي دشمن كشته ميشوند!

********
پايان بندي هفتم(تنبل منشانه!):
چون من ديگه حوصله نداشتم اين داستان رو ادامه بدم مجبور شدم كه يجوري سر و ته اش را هم بياورم!..وگرنه ميخواستم راجع به يك دگمه اي كه بايد هر صد و چهارده ثانيه يكبار فشار داده شود تا اورانيوم غني شده آزاد نگردد بنويسم ولي بنا به صلاحديد و كمبودِ بودجه بيخيال شدم!!...اصلا خر ما از كره گي دُم نداشت!..من رو چه به فيلمنامه نويسي!!؟!!...والا

پنجشنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۸

نيمچه فيلمنامه اي به نام "پرشين لاست" يا "گمشدگان لاستـــيكي!"..قسمت پنجم

آنچه گذشت:
پامون به زمين گرم رسيد پس صلوات دوم رو جلي تر ختم كن!

قسمت پنجم:
عنوان-"ما هميشه در صحنه جزيره حضور داريم!"

پس از سقوطِ موفقيت آميز (!) هواپيما به داخل جزيره افرادي كه زنده مانده اند به سرعت به دنبال جا براي مستقر شدن گشته و كليه خوردنيها غارت ميشود!(لازم به ذكر است كه به دليل كمبودِ امكاناتِ گريم و غيره به هيچكدام از مسافريني كه زنده مانده اند هيچگونه جراحت جدي وارد نشده به جز چند خراش سطحي كه بر صورت آنها قابل رويت ميباشد!!..در ضمن به دليل كمبود بودجه و اينا اصلا لاشه هواپيما وجود نداشته و كلا همه چيز پودر شده رفته!..سوال بيجا نپرس آقا!..حركت كن!)
نما: روز-داخلي يا خارجي!-جزيره
جواد كه تنها دكتر موجود در جمعيت است يك گوشه نشسته و از طريق منشي اش با دادن وقتِ قبلي بيماران را ويزيت ميكند.نام منشي جواد گوهر است.(معادل: كيت-بازداشتي در بندِ زندان زنان-زني بسيار خير انديش!-سر به سنگ خورده-فراري از خانه با بوت!-لوتي-در اينجا عمه جواد هم هست!-داراي سن خر پيره!)
هر كسي كه به جواد مراجعه ميكند به وسيله چسبِ زخم و بروفن(حالا هر نوع مصدوميتي كه باشه!) ويزيت گشته و پولش را پرداخت ميكند.آنهايي هم كه پولي ندارند با تيپا و اردنگي از جلوي مطبِ فرضي پرتاب گشته و پذيرش نميشوند!
(نكته!: به دليل برخي اشكالات هيچگونه الكل و اتانول و غيره براي ضد عفوني وجود نداشته و جواد به وسيله تُف و آب معدني و ادرار اين امر خطير را انجام ميدهد!)
سِدكريم هم به صورت خودكار و خودجوش و بر طبق عادت و فرهنگ و عرف و اينا وظيفه ليدري را بر عهده گرفته و از طريق انتخاباتي كاملا آزاد به اين پُست ميرسد.نامبرده از طريق تبليغ به وسيله برگهاي سبز اوكاليپتوس براي خود هواداراني در جزيره گرد آورد!(سرعت رو حال كردي خداييش!؟..انتخاباتِ سالم و بعدش شمارش آرا به اين سرعت در دنيا بي سابقه است!)(مخاطب عزيز دقت داشته باشد كه شخصيتهاي اين فيلنامه هيچگونه تشابه داخلي يا خارجي نداشته و كليه شخصيت پردازيها اتفاقي بوده به جون عمه ام!)
از آنجايي كه هر ليدري بايد اسكورت داشته باشد؛سدكريم اين وظيفه را به سعيد محول نمود.(سعيد-معادل: همان سعيد!-از افسران لبناني و جزو نيروهاي فشار!-مقيم ايران-هرگز ركابي نمي پوشد و هميشه با كت و شلوار است!-مثل بلبل فارسي بلغور مينمايد!)
سدكريم پس ار احراز پستِ ليدري شروع به دادن تذكرات و ارشاداتِ لازمه گشته و ملت را توجيه مي نمايد.
سدكريم-برادران و خواهران گرامي توجه داشته باشند كه اولا بنده جزيره را به دو قسمت تقسيم نموده ام به اين صورت كه مردها اينور و زنها هم اونور! ثانيا هيچ احدالناسي حق پوشيدن ركابي و شلوارك را نداشته و همه ملزم به حفظ پوشش و شئونات هستند در غير اينصورت با گشتِ ارشادي كه به رياستِ جنابِ سعيد اداره ميشود با خاطيان ابتدا نرم و نازك و اگر جواب نداد به صورت چُست و چابك و با شدت با آنها برخورد ميكنيم! ثالثا بنده به شما قول مي دهد مادامي كه در اين جزيره هستيم تمام موزها و نارگيل ها را بر سر سفره هاي شما خواهم آورد! رابعا بنده براي حفظ روحيه شما اقدام به تشكيل دو تيم فوتبال گل كوچيك نموده و حتي سهام آنها را هم به شما واگذار مينمايم تا سر شما گرم شود كلا!!
پس از اين سخنان بود كه هواداران دو تيم به همراهِ ليدرهاشان كه يكي اِبي و ديگري اصغر بود به جان هم افتادند و مربيان آنها هم براي هم كُري ميخواندند به اين صورت كه فلاني گروهبان قندعلي هم نيست چه برسه به ژنرال و از اينگونه حرفها!..خلاصه قائله با وساطتِ علائدين و اكبر خاتمه پيدا كرد!
وقتي كه فضا آرام شد كيوان شروع به پرسيدن چند سوال مهم كرد:
كيوان(با تكان دادن سر و دست و انگشتِ سبابه به صورتِ مشمئز كننده!)-آقايون خانوما! يكيتون به من زودي بگه اين جزيره كه سرخه خاكش؛ با اين همه ناو نفتكش(!)؛ چجوريه وضعيتش!!؟..بهرام مانكن پروداكشن..لايو ركورد! (يعني ما الان كجاييم!!؟)
آقاي دوست گلي-يكي اون جوونكِ زر زرو رو خفه كنه!.اعصاب مصاب ندارما ميزنم با همين گل سرخ شل وپَلش ميكنما..!...ما هممون ميميريم!..هيچ راهِ نجاتي نيست!...هق هق..هق هق...
عبدو-ها مو فِك كُنُم اي يه جزيره ايه نِزديكياي بندرعباسه كا..!..آخه آب و هواش خيلي جنوبيه كا...!
مهري-نه!..فكر نكنم.اينجا شبيه جنگلهاي جاده دو هزاره البته قبل از اينكه همه جاش تبديل به ويلا بشه و درختاشو قطع كنن!..اينجا آب و هواش شماليه!
حنيف-من فكر كنم.....
عبدو-خفه شو بِچه!(اين پدر و پسر نمادي از پدر و پسر هاي ايراني هستند به دليل عشق زيادي كه به هم دارند!!)
خلاصه ملت هينجوري كه داشتند در موردِ محل جزيره با هم بحث مي نمودند ناگهان يك صداي وحشتناكي توجه آنها را به خودش جلب كرد!

(به به!!...اينجا خداييش بايد تعليق داشته باشه ها!!...ولي حيف كه ميخوام زود تمومش كنم!.پس ادامه ميدم فعلا!)

جونم براتون بگه كه يك صدا از رو به رو مي آمد و يك صدا هم از پشتِ سر!
آقاي دوست گلي با شنيدن اين سرو صداها يك سري فحش هاي ناجور نثار ملت و ايران اير و گل سرخ و استكبار جهاني و غيره نموده و همانجا در جا خُل ميشود!
همانطور كه جماعت به سبب شنيدن صداهاي هولناك در حالتِ تعجب فرو رفته بودند ناگهان صداي فريادي مي شنوند و ميبينند كه يك نفر از لاي درختان سرآسيمه بيرون پريده و با خوشحالي به سمتِ آنها مي دود.نام اين شخص چنگيز است!(معادل: اتان!-نفوذي!-عامل انقلاباتِ مخملي!-قاتل-عوضي-شش تيغ!-چپ!!-انگليسي!-قلم به مزدِ مزدور!-(...‍)! )
از آنجايي كه ملتِ ما همه با هوش و هنرمند و با كياست و با سياست(!) و خفن هستند از همان ابتدا تشخيص ميدهند چنگيز جزو مسافرين هواپيما نبوده و به سرعت پي به شخصيت پليد نامبرده ميبرند و به دستور سدكريم او را دستگير نموده و به بازداشتگاهِ فرضي مي اندازند!

در تعليق فرو ميرويم!!!...............هنوز ادامه دارد!

دوشنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۸۸

همينجوري الكي!

مقاله اي نوشته ام براي سايت سپيده دم با عنوان "در اين چهار سالي كه گذشت!" كه ميتونيد اينجا بخونيدش!

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۸۸

نيمچه فيلمنامه اي به نام "پرشين لاست" يا "گمشدگان لاستـــيكي!"..قسمت چهارم


آنچه گذشت:
هيچي ديگه!..ملت سوار هواپيما شدند خلاص!

قسمت چهارم:
عنوان:"به جزيره گمشده پَروَرِ لاستابادِ عليا خوش آمديد!"

بالاخره هواپيما به ضرب و زورِ هندل و هول دادن و دعاي ملت و اينا روشن ميگردد.
[فرضيه اول: اگر قرار بود فيلم به صورتِ كمي واقعي آميخته با اكشن و مانندِ فيلم كوتاه ساخته شود در اينجا هواپيما به دليل بروز مشكل در قسمت باك به محض روشن شدن منفجر گشته و با خاك يكسان ميشود و تمام مسافرين تبديل به مارمالاد ميگردند!
فرضيه دوم: اگر فيلم به صورتِ واقعي و مستند ساخته شود در اين مرحله هواپيما پس از مدتي تكان خوردن و پِت پِت كردن دوباره خاموش گشته و مسافران پياده شده و پس از رفع خرابي دوباره سوار ميشوند!
فرضيه منظور(!): از آنجايي كه ما قرار است فيلمفارسي تخيلي بسازيم پس كمي با اغماض برخورد نموده و فرض ميگيريم كه هواپيما در اين مرحله روشن شده و آماده حركت ميشود.]
هواپيما با سر و صداي زيادي قار قار كرده و شروع به حركت مينمايد.تمامي مسافرين چارچنگولي صندلي ها و سيستم لوله كشي هواپيما را چنگ زده و با هيجان به صداهاي جير جيري كه از بدنه طياره خارج ميشود گوش ميسپارند!
وسيله نقليه مورد نظر سرعت گرفته و با شتاب باندِ فرودگاه را طي ميكند.
در همين لحظه كاپيتان بنا به دستور برج مراقبت ناگهان ترمز دستي را ميكشد و مسافرها روي هم ميغلتند!!.دليل اين توقف ناگهاني هم اين بوده كه يكي از نمايندگان مجلس و يكي از معاونين رييس جمهور از پرواز جا مانده و به وسيله تهديد از طريق آفتابه موفق به نگه داشتن هواپيما ميگردند!.يكي از مسافرين از همه جا بي خبر كه نامش فاتي است و روستازاده (معادل: آنالوسيا!- همان فاطي!!-از خانواده محترم رجبي!-داراي مشاغل زياد-الهام بخش و الهام دوست!-آپارتي!-هو چي-جيغ جيغو!-طلبكار از عالم و آدم-يه پا كماندو-وابسته به اصولات!-نويسنده در موردِ معجزاتِ هزاره ها!!) با تعجب ميگويد:
"وا..!رسيديم!!؟..ميگفتن هواپيما خيلي تند ميره ها اما من باورم نميشد!!"
خلاصه وقتي كه آن معاون و آن نماينده از طريق برخي منابع موثق با خبر ميشوند كه اين هواپيما قرار است لاست شود ترجيح ميدهند كه از طريق دوبي به تهران سفر نمايند (!) و اجازه ميدهند كه هواپيما پروسه لاست گشتن اش را طي نمايد!
دوباره هواپيما شروع به حركت كرده و كاپيتان تِيك آف مينمايد.
[تذكر: در صورتي كه فيلم را مستند مي ساختيم هواپيما پس از اينكه كمي از زمين برخاست و اوج گرفت همانجا سقوط نموده و كليه سرنشينان و خبرنگاران داخلش تبديل به مرباي هويج مي شدند ولي چون ما تخيلي فيلمنامه را نگاشته ايم پس فرض محال را بر اين مي گيريم كه هواپيما با موفقيت از زمين برخاسته و پرواز ميكند.]

خطِ سير هواپيما در آسمان بر طبق نمودار بالا است.

(1-خطهاي نقطه چين لحظاتي را نشان مي دهد كه هواپيما دچار نقص فني گشته و خاموش ميشود و در حال صقوط است!
2-خطهاي صاف هم به منزله روشن شدن مجدد موتورهاي هواپيما بوده و خط سير طبيعي آن را نشان ميدهد!)

مسافرين در حالي كه مشغول فرستادن صلوات هستند مشغول تناول نمودن تي تاب هاي تاريخ مصرف گذشته و ليمو ترش گشته و هر پنج دقيقه به صورت تناوبي دچار گلاب به رويتان مي شوند ولي چون چاهِ توالت هواپيما گرفته است پس الغرض كليه مراحل گلاب به رويي همان جا و در محل انجام ميگردد!!
پس از اينكه حدودا يك ساعت از پرواز مي گذرد صداي كاپيتان از بلندگو خارج ميشود.
كاپيتان-مسافرين محترم من كپيتان كريم باقري هستم و بايد به عرض شما برسانم كه كليه موتورهاي هواپيما به سببِ جا گذاشتن كارت سوخت در اداره و كمبودِ بنزين از كار افتاده اند و طياره در حال متلاشي شدن است.لذا خواهشمنديم هرچه سريعتر شهادتين خود را گفته و به استقبال پيشاني نوشتتان برويد!...باي!
پس از اين مكالمه كاپيتان در حالي كه يكي از خدمه پرواز را در آغوش گرفته از پنجره سمتِ راننده به همراهِ چتر نجاتش بيرون مي پرد ولي قاعدتا چترش باز نمي شود! (به احترام اين زوج خوشبخت يك دقيق سكوت!!)
يكي از مسافرين كه نامش ابراهيم است از اتفاقاتِ پيش آمده به شدت عصباني شده و شروع به دادن فحشايي از قبيل سان آو دِ لامصب و اُه لعنتي و اينا به زمين و زمان ميكند.(ملقب به اِبي!-معادل: ساوير-اِبي دس طلا-ابي چاخان-كلاه بردار و زمين خوار-(...) باز!!-هوادار تعدد زوجين!-بد دهن-مُخ زن-كسي كه در بدترين شرايط حال و حولش را مينمايد!-تلفيقي از شهرام جزايري؛محمدرضا گلزار و مجيد سوزوكي!!!)

بالاخره هواپيما سقوط ميكند!

[نكته اول: اگر يك هواپيماي ايراني سقوط كند قاعدتا در همان آسمان و نرسيده به زمين از هم متلاشي گشته و احد الناسي هم زنده نمي ماند و همگي تبديل به بكينگ پودر مي شوند!..خدا وكيلي خيلي هم تخيلي مي شود كه تعدادي از مسافرين زنده بمانند ولي خب خوبي فيلم هم همينهاست ديگه!..البته ما چون جلوه هاي ويژه مان ضعيف است نمي توانيم صحنه سقوط را به تصوير بكشيم و فقط هي تند تند دوربين را تكان تكان ميدهيم و به سرعت به سراغ صحنه بعدي كه در همان جزيره مورد نظر است مي رويم!..حالا اينكه آن دسته از مسافريني كه زنده مانده اند چگونه موفق به اين امر شده اند به من و شما مربوط نيست..به هر حال قسمت است ديگر!!!]

نما: روز-داخلي يا خارجي!؟-جزيره!
آخ جون تعليق!!...........كماكان ادامه دارد!!

جمعه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۸۸

نيمچه فيلمنامه اي به نام "پرشين لاست" يا "گمشدگان لاستـــيكي!"..قسمت سِيُّم

آنچه گذشت:

زحمت بكش برو دو تا مطلب پايينتر خودت بخون هر چي كه گذشت!

قسمتِ سِيُّم:

آقاي دوست گلي دوباره و سه باره اقدام به آرام نمودن اكبر و اصغر نموده و در موردِ زيبايي هاي زندگي و انسانيت و گل و قورباغه با آنها سخن ميگويد.
مسافرين دسته دسته واردِ اتوبوس شده و به سمت هواپيما حركت ميكنند و در چند قدمي هواپيما از آن پياده ميگردند.اولين چيزي كه مشاهده ميكنند اين است كه يكي از تعميركاران با يك عدد پيچ گوشتي ريز و خيلي كوچك مشغول سفت نمودن ملخ هواپيما است.(لازم به ذكر نيست كه هواپيماي مورد نظر از نوع توپولف مدل سي 130 بوده و در حال حاضر بدنه اش با انواع و اقسام گرد و غبار و خاك و جلبك و خزه و تار عنكبوت مزين شده!)
يكي مسافرين خانوم با ديدن هواپيما انگشت به دهن مانده و به قدرت خداوند به خاطر ساختِ چنين موجودي آفرين ميگويد.اين خانوم كه پا به ماه هستند نامش مهري بوده و براي ديدن همسرش كه كارمندِ يكي از وزارت خانه هاست به تهران ميرود!(معادل:كلير!-به خاطر اينكه در جامعه ما اصلا طلاق و طلاق كشي وجود نداره مجبور شديم اين شخصيت را همپا با باورهاي جامعه بسازيم!-دختري شريف و مهراوه!-اجاره دهنده رَحِم!-دانشجوي مقطع كارشناسي ارشد رشته كتابداري!-با حجاب كامل!)
مسافرين با احتياط كامل سوار هواپيما شده و روي صندليهايي كه پنبه ها و فنر هايش بيرون زده مستقر ميشوند(البته به لطف اتوبوسهاي شركت واحد همگي به اين مسئله عادت دارند!)
عبدو كمربندِ پسرش حنيف را ميبندد و يك عدد كشيده حواله صورتش ميكند تا مثل بچه آدم بتمرگد!
]عبدو(سيه چرده-بچه باحال آبادان-راستگو وصادق!-نقاش ساختمان-جنگ زده و بيكار-عاشق عينك ريبن-ملبس به دشداشه با ماركِ آديداس)[
]حنيف(پسر عبدو-استعداد درخشان-مبتلا به هموفيلي-بچه طلاق-داراي يك طوطي به نام پِني!)(به دليل اينكه سگ در فرهنگ ما هم نجس است هم اينكه باعث توقيفِ خودرو ميشود ما طوطي را جايگزين نموديم كه هم بامزه تر است و هم اينكه با يك صداپيشه براي طوطي كل قضيه را...آره ديگه!)[
هواپيما آماده حركت بود كه يكي از مسافرين خيلي چاق نفس نفس زنان وارد هواپيما شد؛او كسي نبود به جز حسن!(از آنجايي كه در تمام فيلمها و داستانهاي ايراني نام شخصيتهاي چاق هميشه حسن بوده ايشان هم نامش همين است!-البته به اندازه هارلي چاق نيست چون ماشاله هزار ماشاله تو مملكت ما اصلا آدم چاق پيدا نميشه!-مبتلا به انواع زخمهاي معده‘عثني عشر‘روده‘بواسيل(!) و غيره!- مو قشنگ-هنرمند-باحال-روشنفكر غرب زده زبان نفهم!-بامزه-خل و چِل!-داراي زباني سرخ و سري سبز لجني!-ببو گلابي!)
صداي كاپيتان با خش خش از بلندگوهاي هواپيما خارج ميشود:
كاپيتان-با عرض سلام عيلكم خدمتِ مسافرين محترم پرواز "اردبيل هوا"! من كَپيتان كريم باقري هستم!.خواهشمنديم در صورتي كه كمربندهاي صندليتان سالم هستند آنها را گره زده و براي صعودمان به مرحله بعد دعا بنماييد!.آن دسته از مسافريني هم كه صندليشان كمربند ندارد به جهتِ اصلاحات در لگاريتمهاي مصرف لطف نموده و لوله سمت راستِ خودشان را نگه دارند!.در ضمن يادتان باشد كه ارائه بليط نشان دهنده شخصيت شماست!.آن خانومي هم كه دارد براي شما ايما و اشاره مينمايد دلقك نيستند بلكه مهماندار طياره بوده و مشغول آموزش دادن به شما در مورد نحوه استفاده از مستراح ميباشند! لطفا نيشتان را بسته و توصيه هاي ايمني را جدي بگيريد! با تشكر؛كَپيتان كريم باقري!
(مهماندار در حال آموزش دادن نحوه ورود يه توالت بوده و تاكيد ميكند كه مسافرين حتي المقدور با پاي راست وارد شوند و حتما طهارت بگيرند!..البته ايشان در نظر داشت كه نحوه صحيح نشستن در آنجا و مَنوآل(طريقه مصرف) آفتابه گيري را هم توضيح دهد كه به دليل ازدحام مسافرين نتوانست!)
پس از صحبتهاي كاپيتان؛ متصديان امر هندل هواپيما را چرخانده و با كمي هول دادن در سرازيري و با استفاده از كلماتي از قبيل "علي علي" و "آقا يه دست به اين هواپيما ميزني" و غيره طياره را روشن مينمايند و صداي گوش خراش موتور در فرودگاه و اطرافش منعكس ميگردد و هواپيما شروع به تكان تكان خوردن ميكند!

واي.....چه ميكنه اين تعليق!!....الان مطمئنا دارين از خودتون مي پرسين مگه هواپيماها تو ايران روشن هم ميشن!!؟....حالا!.... ما ينموره تخيل به خرج داديم و خواستيم تا آبروي خطوط هواپيمايي هاي ايراني را حفظ نماييم!.......شما خونتو كثيف نكن!.........فعلا برو حال تعليقو ببر!!!!..........همچنان ادامه دارد!!!!!!!!!

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

من كيم؟ اينجا كجاست؟!