سه‌شنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۸

يادداشت هاي يك انگل سَرخورده!-قسمت دُيِّم

- يكشنبه :
راستش مي خواستم خيلي بي سر و صدا خانه را ترك كنم و به سمت هدف والايم حركت كنم اما با خودم گفتم اگر اين سفر را بازگشتي نباشد آيندگان مرا فراموش خواهند نمود پس تصميم گرفتم تا عيالم را از تصميمم با خبر نمايم. البته در اعماق وجودم مي دانستم با خبر نمودن آيندگان بهانه است و دليل اصلي همان رسيدن خبر به گوش جناب آسكاريس است تا مخرجش بسوزد!. زماني كه عيال را از تصميمم با خبر نمودم با چشماني وغ زده مرا نگريست. بعد از مدتي كه در بهت فرو رفته بود ناگهان جيغي كشيد و از منزل خارج شد. در كسري از ثانيه كل اهالي انگلستان از عزيمتِ من با خبر شدند. هر چه باشد اين طبيعتِ زنان است كه دوست دارند شادي هايشان را با ديگران قسمت كنند!. زاد و توشه ام را بربستم و به سمت خارج خانه وول خوردم. درب را كه باز كردم ديدم يك كلوني از انگل ها جلوي منزل مان تجمع نموده اند و با ديدن من چنان هياهويي بر پا داشتند كه در آن ساليان بي سابقه بود. چنان شور و هياهويي بر پا بود كه مايع لزج درونم داغ شد. جماعت فرياد بر مي آورد "اي انگل قهرمان ‘نابود كن نسل انسان". همچنان كه در ميان جمعيت چشم مي دواندم تا آقاي آسكاريس را ببينم ناگهان دستي بر پشتم خورد. آقاي آسكاريس بود. در چشمانش حسادت موج مي زد اما خودش را از تك و تا نيانداخت و با فرياد گفت : "تو مايه مباهات اين ديار هستي" و رو به جمعيت فرياد زد: " انگله ها و انگل هاي عزيز! ما اينجا جمع شده ايم تا اين انگلمرد بزرگ را راهي عملياتي پر مخاطره نماييم. من از همين جا اعلام مي كنم در صورتي كه اين انگل عزيز بتواند به هدف والايش برسد من شخصاً او را به عنوان ابَرانگل معرفي خواهم نمود و حاضرم در انتخابات آينده به نفع او از رقابتها كنار بكشم!" و سپس چشمكي به من زد كه از آن شرر مي باريد. با خود گفتم روزي خواهد رسيد تا پوزه آسكاريس را به خاك بمالم و به همين دليل من هم چشمكش را با چشمك جواب دادم!.
عيالم يك حلقه از چشمان ساس بر گردنم انداخت و گفت: "بتركه چشم حسود و بخيل" و اضافه كرد:"عزيزم حالا ديگه برو و آبروي خاندان ما رو بخر!". تا كنون عيالم را اينقدر مهربان نديده بودم ‘ مي خواستم در آغوش بگيرمش اما جلوي آن همه انگل خوبيت نداشت. بادي زير گلو انداختم و از ميان جمعيت عبور كردم. پشت سرم صداي انگل ها را مي شنيدم كه برخي مي گفتند: "اميدواريم كه موفق شود" و برخي ديگر نيز مي گفتند: "عمراً ". به هر حال از آنها جدا شدم و به سمت رودخانه حركت نمودم.



دوشنبه :
بعد از يكروز طي طريق به رودخانه رسيدم. در اين يك روز كتابهاي زيادي در مورد آناتومي و متابوليسم بدن انسان خواندم و با وظايف يك انگل آشنا شدم. لازم به ذكر است كه تمام اين كتاب ها را پدربزرگم نوشته بود پس مي توانستم از آنها به عنوان مرجع استفاده كنم. وقتي به كنار رودخانه رسيدم كمي كرم ضد آفتاب كه از دُنبه مورچه ساخته شده بود به خودم ماليدم و به درون آب پريدم و خود را به دست امواج تقدير سپردم. طولي نكشيد تا انساني را ديدم كه با چند عدد بطري خالي به لب رودخانه آمده و مشغول پر نمودن بطري ها بود. از قضا من هم وارد يكي از آن بطري ها شدم. آن مرد بطري ها را بار وانتش زد. وقتي در بطري بودم با چند تا ميكروب آشنا شدم كه همسفرانم بودند. هنگامي كه آنها از هدف والاي من باخبر شدند از خنده منفجر شدند و شروع به مسخره نمودن من كردند. يكي از آنها كه خيلي ميكروب ضايعي بود گفت : "هدفِ والا!!؟حتماً فردا پس فردا هم مي خواهي گوگوريو رو تاسيس كني!" و دوباره زدند زير خنده. من از حرفهاي آنها چيزي نفهميدم ولي فهميدم كه كلاس يك انگل از كلاس يك ميكروب بالاتر است به همين دليل ديگر محلشان نگذاشتم. وانت در جلوي يك سوپر ماركت ايستاد. مرد بطري ها را به درون مغازه برد و يكي يكي درون يخچال گذاشت. زنش را هم ديدم كه پيش آمد و به شوهرش گفت: "بازم رفتي لب جوب ؟!" و شوهرش گفت: "آره ! ...آب جوب ارزونتر از آب خونه است.الان سود توي آب معدنيه!!". در اينجا بود كه فهميدم رودخانه ما براي انسان ها حكم جوب را دارد!....
فعلا ادامه دارد..
.
-
تصويرگر: مرتضي خسروي
*****
معرفي وبلاگ:
تا حالا شنيدين ميگن خدا باعث و بانيشو لعنت كنه!؟..باعث و باني وبلاگ نويس شدن بنده هم ايشون بود:
دوستِ خوبم محمد يوسفي (امير)
http://www.yousefinevesht.blogspot.com/
...

جمعه، آبان ۰۱، ۱۳۸۸

وقتي آميب توهم ميزند!

1-دوستِ هنرمندم مرتضي خسروي براي پستِ قبلي تصويرسازي نموده اند.آن دسته از دوستاني كه داستان انگل را خوانده اند ميتوانند با مراجعه به پستِ قبلي چشمشان به جمال جنابِ انگل روشن شود
2-از اين به بعد قرار شده هر مطلب را كه اينجا ميخوانيد به همراه تصويرسازي هاي مرتضي خسروي باشد.اميد است كه موردِ پسندِ شما عزيزان قرار گيرد
3-اكثر پيوندهاي وبلاگم را پاك كردم.به چند دليل:
الف) مشكل بلاگ اسپات در بارگذاري مطالب
ب)به تجربه ثابت شده هرگاه تعدادِ پيوندهاي يك وبلاگ زياد ميشود حوصله خوانندگان اجازه نميدهد تا بين تمام پيوندها بگردند به همين سبب احساس ميكنم در حق دوستاني كه به آنها لينك داده ام ظلم ميشود.بسياري ديگر از دوستان هم هستند كه به بنده لينك داده اند كه باعث خجالت و البته مباهاتِ اينجانب است
ج) بزرگترين آفتِ وبلاگ نويسي احساس مخاطب نداشتن است.
4-پيرو نكاتِ بندِ سوم نتيجه گرفتم تا كمي پيوندها را تعديل نموده و در عوض هرگاه وبلاگ را به روز مينمايم به همراه مطالب ارسالي يك وبلاگ را نيز معرفي نمايم.
5-سعي ميكنم هر ماه سه الي چهار وبلاگ را كه هم مفيد هستند و هم كمتر شناخته شده اند را به مخاطبينم معرفي نمايم.اميدوارم با اينكار كمي از الطاف شما را جبران نمايم.شايد هم هر چند وقت يكبار پيوندهاي وبلاگ را با پيوندهاي ديگر تغيير دهم.
6-از تمام شما كه مرا ميخوانيد سپاسگزارم.

یکشنبه، مهر ۲۶، ۱۳۸۸

يادداشت هاي يك انگل سَرخورده!-قسمت اول



شنبه:

امروز پس از بحث و جدلي كه با عيالم داشتم از انگلخانه مان بيرون آمدم تا كمي افكارم را متمركز كنم.البته اين عيال ما انگله (انگل مونث) خوب و مهرباني است ولي مدتيست كه با انگله هاي همسايه چشم و همچشمي پيدا نموده و مدام آنها را بر سر من ميكوبد.مثلا همين امروز صبح هنگامي كه يك بشقاب از بقاياي روده مگس را با عصبانيت جلوي من گذاشت زير لب شروع كرد به نق زدن و بد و بيراه گفتن به من.البته من شخصا پوره معده سوسك را به روده مگس ترجيح ميدهم ولي به سبب بروز بحران اقتصادي تهيه آن برايمان مقدور نيست.وقتي مشغول تناول غذايم بودم ناگهان عيال صدايش را تيزتر كرد و ابتدا با داد و بيداد و سپس با چاشني نمودن مقداري اشك به آن گفت:
"آخه مرد!..خجالت نميكشي!؟..الان سه هفته آزگارِ نشستي خونه و وول نميخوري!..لااقل از اون آقاي آسكاريس (نوعي كرم و انگل!) ياد بگير!..هفته اي يكبار ميره و يك گاو رو مريض ميكنه تا هم خورد و خوراك براي زن و بچه اش بياره هم جلوي بقيه انگلها سر بلند باشه اما تو چي!؟..حتي نتونستي يه موش رو مريض كني!..من هميشه آرزو داشتم شوهرم يك انگل درست و حسابي باشه!..آخه تو چه چيزيت از بقيه كمتره!؟..به تو هم ميگن مرد!؟.."
راستش نيش و كنايه هاي همسرم بر من اثري نگذاشت ولي آن لحظه اي كه نام آقاي آسكاريس را بر زبان آورد و آن را چونان دمپايي بر من فرود آورد ‘ مايع درونم به جوش آمد.من از همان اول هم با اين مردكه آسكاريس آبم توي يك جوب نميرفت.اين آقا از آن انگلهاي تازه به دوران رسيده اي بود كه نه روابط عمومي قوي اي داشت و نه سوادِ درست و حسابي اما تا دلتان بخواهد خوش هيكل بود و با استفاده از بادي بيلدينگ به يك انگل عضلاني تبديل شده بود.پس از اينكه عيال اينگونه بنده را شماتت نمود تصميم گرفتم تا خودي نشان دهم و نامم را در تاريخ انگلستان (به فتح الف و گاف) جاويدان سازم همانگونه كه پدر و پدربزرگم چنين نمودند.پدربزرگم يك انگلمَردِ بزرگ بود به نحوي كه توانسته بود در عرض يك روز ساكنان يك روستاي صد نفري را به خود مبتلا نموده و نابودشان سازد.البته ناگفته نماند كه پدربزرگ من در حين اين عملياتِ انتحاري هنگامي كه بدن ناقلش را ميسوزاندند آتش گرفت و مُرد اما نامي نيك از خود به يادگار گذاشت.پدرم هم توانسته بود يك تنه گله اي گوسفند را دچار بيماري نمايد اما در لحظاتِ آخر نتوانسته بود از بدن ناقل خارج شود و همراهِ آن در چرخ گوشت چرخ شد!.حالا من نيز ميخواهم راهِ اجدادم را ادامه داده و خودي نشان دهم و تصميم دارم تا وارد بدن يك انسان شوم و بيمارش كنم تا نامم را در تاريخ ثبت نموده و عيالم را سربلند نمايم و همچنين روي اين جنابِ آسكاريس را كم كنم.......
ادامه دارد
تصويرگر: مرتضي خسروي

دوشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۸۸

كاريكاتور چهره من به قلم مرتضي خسروي

..
...
....
دوست عزيزم جناب مرتضي خسروي لطف نموده اند و
دكوراسيون قيافه بنده را كمي دچار تغييرات نموده و
به قول فرنگي جماعت ما را كاريكاتور نموده و
در معرض ديدِ عموم قرار داده اند.
لازم به ذكر است كه اين كاريكاتور هرآينه از چهره اصلي بنده قابل تحمل تر و هارمونيك تر است!!
http://sneer.blogfa.com/post-10.aspx

شنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۸

سيزده نفري كه جايزه صلح نوبل حقشان بود!

پس از آنكه جايزه صلح نوبل امسال به آقاي اوباما رسيد واكنشهاي زيادي را از اقصي نقاط جهان برانگيخت.عده اي موافق اين انتخاب بودند و عده اي هم به مخالفت با آن برخاستند.اگر نظر ما را هم جويا باشيد بايد به عرضتان برسانم كه ما از بيخ با اين انتخاب مخالفيم زيرا افرادِ ديگري را مستحق دريافت اين جايزه مي پنداريم كه در ذيل نام و علت انتخابشان را ذكر مينماييم:
**
1-محمد البرادعي: ايشان تنها كسي است كه با استفاده از سياستِ يكي به نعل و يكي به ميخ باعث شد تا كسي از دستش دلخور نشود و به قول معروف من راضي تو راضي همه راضي و الي آخر!
____
2-هوگو چاوز: ايشان عليرغم طولاني بودن مسير و نيز پر خطر بودن آن با انجام سفرهاي متعددِ آخر هفته به كشورمان و فشردن دست رييس دولت وخت(تركيبي از وقت و بخت!) آن هم با شدت‘به جهانيان ثابت نمود كه در راهِ ايجاد صلح و بنزين از هيچ تلاشي فروگذار نمي نمايد!
____
3-منصور ارضي: علت كانديد شدن ايشان اين جمله ايست كه عرض نموده اند: " من منتظر آن روزي هستم تا خبر مرگِ موسوي و خاتمي و كروبي را بشنوم!".بديهي است كه در صورتِ محقق شدن آرزوي عريض ايشان تمام غائله ها مي خوابد و دنيا در صلح و آرامشي ارضي و سماوي فرو خواهد رفت!
____
4-غلام حسين الهام: همين نكته كه ايشان تا اين لحظه توانسته با همسر محترمه شان زير يك سقف دوام آورده و سر به بيابان نگذارد خودش بهترين دليل براي دريافت اين جايزه است.وگرنه مرد و اين همه صلح طلبي نوبره والا!
____
5-جواد لاريجاني: فقط به خاطر چهره معصوم و مظلوم و صلح جويانه اش!..نيگاش كن تو رو خدا!..آخي!
____
6-عزت ضرغامي: ايشان ثابت نمودند كه در بحراني ترين شرايط ميتواند مسيحا نفس باشد بدين صورت كه مردگان را زنده نموده و حتي با ايشان مصاحبه هم مينمايد تا اذهان عمومي را كمثل الپرژكتور روشن نمايد و نويد صلح را هوار بزند!
____
7-بازجوي ابطحي: شما در كجاي دنيا بازجويي را سراغ داريد كه به زنداني اجازه دهد تا از داخل زندان وبلاگش را به روز كرده و ميان زندانيهايش جعبه جعبه نوشابه خيرات نمايد!؟..شما كدام بازجويي را ديده ايد كه با استفاده از علم تغذيه زندانيش را به وزن ايده آل برساند!؟..الحق كه جايزه صلح نوبل برازنده ايشان است.
____
8-رحيم مشايي: ايشان با سرلوحه قرار دادن شعار معروفِ "من دوست دارم با دوست تو كه دوست داره با دوست من دوست بشه دوست بشم" ثابت نمودند كه تمام وقت به دنبال دوست يابي بوده و هميشه در راهِ صلح گام بر مي دارند منتهي ايشان كمي گامهايشان را گشاد گشاد بر ميدارند!
____
9-استقلال و پرسپوليس: اين دو تيم بايد مشتركا اين جايزه را دريافت نمايند.به اين دليل كه ساليان سال است كه عليرغم تمام شانتاژها و خرابكاري ها در داربي اقدام به تساوي نمودن مينمايند تا كسي دلخور نشود و با احساساتِ ملت بازي نشود!
____
10-مسعود ده نمكي: فقط به اين دليل كه نامبرده در ويترين افتخاراتش فقط همين يك جايزه را كم دارد!..وگرنه براي ايشان سيمرغ و تخم مرغ و نوبل و سگ آقاي پتيبل با هم فرقي ندارند!
____
11- محصولي: ايشان با آينده نگري منحصر به فردي كه داشت باعث شد آراي ملت هدفمند گشته و در تغيير مسيري خردمندانه آينده اي پرشكوه و سرشار از صلح و صفا را براي ملت به ارمغان آورد!
____
12-كامران دانشجو: اين شخص با انجام سخنراني براي دانشجويان آنها را به آرامش دعوت نموده و دانشگاه را سرشار از فضايي دل انگيز نمودند.ضمنا همين نكته كه ايشان در هنگام ورود و خروج به دانشگاه از درب هاي فرعي استفاده مينمايند تا خدايي نكرده برخوردي با معترضان احتمالي نداشته باشد خودش بر روحيه صلح طلب ايشان صحه ميگذارد اساسي!
____
13-حسين شريعتمداري: از آنجايي كه ايشان دليل خاصي براي نوشتن و برخي ديگر از اقداماتش ندارد ما نيز براي كانيداتوري ايشان دليل خاصي نداريم و صرفا ميخواستيم كه مطلبمان پايان خوشي داشته باشد!!

سه‌شنبه، مهر ۱۴، ۱۳۸۸

من تو را تركِ سيگار ميدهم شباهنگام!

در اين اواخر مُد شده بر روي پاكتهاي سيگار عكس ريه و پا و بواسير انسانهاي سيگاري را با غير سيگاري ها مقايسه و چاپ مي كنند تا عبرتي گردد براي سايرين.همچنين شركتِ دخانيات نيز با نصبِ بيلبوردهاي تبليغاتي در جاده هاي بياباني كشور ثابت نموده سلامتِ مردم از دودِ شب هم برايش واجب تر است ولي طبق آمار و ارقام نه تنها آن عكسها و اين بيلبوردها كمكي به كاهش جمعيتِ دودي ننموده بلكه خود عاملي گشته براي تبليغ و باعث شده جمعيت دودزا به صورت باينري رشد نمايند.به همين سبب ما هم بر آن شديم تا در مقاله اي اقدام به ريشه يابي اين معضل نموده و نيز پيشنهاداتي در جهت كاهش جماعتِ دودزا ارائه دهيم تا در صورت عملي شدن هيچ بني بشري سمتِ دخانيات و مخابرات نرود!
1-بنا بر اعتراف مسئولان و نيز تحقيقاتِ ميداني ما (حدفاصل ميدان آزادي)؛ ملتِ هميشه در دودِ ما مردماني خوشحال و شاداب هستند.اما از آنجايي كه مقياس اين شادماني بيشتر از استانداردهاي جهانيست همين نكته باعث ميشود تا خوشي زير دل ملت بزند و آنها نيز به دنبال مفري براي رهايي از آن گشته و در پي غم و نوستالژي باشند. پيرو اين نكات پيشنهاد ميشود كه جمله معروفِ "دخانيات عامل اصلي سرطان و براي سلامتي زيان آور است" را بدين صورت تغيير دهند: "دخانيات عامل اصلي خوشحالي و باعث طولاني شدن عمر ميشود!".در اين صورت دور از ذهن نيست كه مردم دودكش ما به سرعت سيگار را كنار گذاشته و براي كاهش عمرشان دست به خلاقيت و نوآوري خواهند زد كه اين يعني افزايش بهره وري و كاهش بيكاري!
2-راه حل دوم اينست كه رييس دولتِ وخت (تركيبي از بخت و وقت!) هرچه سريعتر اقدام به تاسيس وزارتخانه دخانيات نموده و از بين افرادي مانند علي آبادي‘محصولي و يا غيره(!)يك نفر را براي تصدي آن معرفي نمايد. شايد به نظر شما تاسيس وزارتخانه دخانيات به افزايش جمعيتِ سيگاري كمك كند اما اين برداشت كاملا اشتباه است زيرا افرادِ نامبرده در گذشته ثابت نموده اند هر وقت نهادي زير دستشان بوده بهره وري آنجا را به زير صفر رسانده و عملا آن را تركانده اند! (البته حسابِ آقاي محصولي تا حدي جداست زيرا ايشان بهره وري را به شدت بالا مي برند منتها از آن لحاظ و ايشان نيز از آنور بام مي افتند!). پس نتيجه ميگيريم كه وقتي مردم ميبينند وزارتخانه دخانيات را اين افراد ميچرخانند و عامل اصلي دخانيات ايشان هستند عمرا دست به سيگار نخواهند زد!
3-كافيست فقط يكبار جلساتِ لابي مجلس مخصوصا قسمتِ پشت و پسله اش را به صورت زنده به مردم نشان دهند.آن وقت است كه ملت ميفهمند سرنوشتشان به يك نخ سيگار بستگي دارد و به همين دليل از آن زده ميشوند!! (البته ماركِ سيگار هم در اين لابي ها نقشي به شدت تعيين كننده دارد!)
4- از آنجايي كه پس از تشبيه شدن برادر لنكراني به هلو توسط رييس دولتِ وخت(تركيبي از بخت و وقت!) بازار خريد و فروش هلو به شدت دچار ركود شد و مردم اين ميوه را از سبد غذايي خود حذف نمودند پيشنهاد ميشود رييس دولتِ وخت(تركيبي از بخت و وقت!) در اقدامي كاملا سمپاتيك(!) وزرا و افرادِ حلقه اش را به انواع سيگار تشبيه نمايد بدين صورت كه مثلا شمقدري را سيگار" 57" و يا مشايي را سيگار "زر" بنامد!.كاملا مبرهن است در صورتي كه اين نامگذاري عملي شود جامعه سيگاري و حتي غير سيگاري(!) به سرعت سيگارهايشان را از پنجره به بيرون پرتاب نموده و كلا قيدِ دود و امثالهم را خواهند زد!
_____
پس نوشت: كاملا واضح است كه مسئولين با كليه مفاد اين مقاله مخالفت خواهند نمود زيرا به تجربه ثابت شده است در صورتي كه مردم از سيگار كشيدن دست بردارند در عوض به پسته خوردن روي خواهند آورد و اين حركت نه تنها به صلاح مملكت ما و مخصوصا روسيه نيست بلكه اقدام به پسته خوردن هم خودش حركتي است بس سياسي و در حمايت از يك جناح خاص!!
پس و پيش نوشت: چند ماه بعد يكي از وزراي كابينه با استفاده از اين مقاله توانست دكترايش را بگيرد!. حالا به ما چي رسيد؟! همان دودِ سيگارهاي بندِ آخر در چشممان به ما رسيد خلاص!

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

من كيم؟ اينجا كجاست؟!