چهارشنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۸۹

قصه‌های خوب برای بچه‌های بد!... دفتر اول: قصه‌ی جزيره‌ی جادو

يکی بود يکی نبود، غير از خدا هيشکی نبود. در وسط اقيانوس منجمد شمالی جزيره‌ای بود که شش‌ماه از سال شب بود و شش‌ماه از سال هم نصفه‌شب! با اينکه اين جزيره ميان يخ‌های اقيانوس بود اما آب و هوايی گرم و بيابانی داشت. اين جزيره اهالی و مردمانی عجيب و غريب داشت که به دو گروه «شکارچيان» و «شکارها» تقسيم می‌شدند. گروه «شکارچيان» شامل افرادی پا به سن گذاشته و پير و پاتال بود که به سبب تجربه و دانش بيشتری که دارا بودند اداره‌ی امور جزيره را در اختيار داشتند. گروهِ «شکارها» نيز شامل جوانان پيزوری و افراد بيماری بود که اگر دماغشان را می‌گرفتی جانشان در می‌رفت. البته گروه «شکارچيان» به دو جناح «آدم‌خواران» و «زمين‌خواران» انشعاب يافته بود به نحوی که عده‌ای از اين گروه به دليل اينکه چيز قابل خوردنی در جزيره وجود نداشت رو به آدم‌خواری آورده بودند و از گروهِ «شکارها» تغذيه می‌کردند و عده‌ای ديگر که جزو سرمايه‌داران و ملاکين جزيره بودند رو به زمين‌خواری آورده بودند و خاک جزيره را گاز می زندند!

اين جزيره توسط يک جادوگر بدجنس به نام «پُل مرلين» جادو شده بود و جادوی او هم بدين صورت بود که تمام نوزادان در جزيره به صورت مُرده به دنيا می‌آمدند که نيمی از عمر از دست رفته‌‌ی کودکان به جادوگر انتقال مي‌يافت و نصفِ ديگرش به عُمر گروهِ «شکارچيان» اضافه می‌شد، به همين خاطر عمر اين گروه خيلی‌خيلی زياد بود.

يکی از شبها خبری در جزيره پيچيد که همه را شگفتزده کرد. ماجرا از اين قرار بود که پس از سالها يک نوزاد زنده در جزيره متولد شده بود، به همين دليل عده‌ای از مردم خيال کردند که جادوی جادوگر باطل شده. وقتی اين خبر به جادوگر رسيد خيلی عصبانی شد و به شکارچيان دستور داد تا هرچه سريعتر نوزاد را پيش او بياورند. اهالی جزيره به سبب اينکه انسانهايی ترسو و خرافاتی بودند اعلام کردند که اين نوزاد شوم است و به همين خاطر او را دو دستی به جادوگر تقديم کردند تا نحسی‌اش دامن‌گيرشان نشود! جادوگر با استفاده از رمل و اسطرلاب کشف کرد که اين کودک آينده‌ای درخشان دارد و جزو نوابغ و مغزهای جزيره خواهد شد، پس همانجا بود که فهميد جادويش باطل شده و به همين دليل به جارچيان دستور داد تا در جزيره جار بزنند که «نوزاد تازه متولد شده» به بيماری «تعقل» دچار است و بايد هرچه زودتر به مردمان جزيره واکسن «آنتی تعقل» تزريق شود! وقتی عمليات واکسيناسيون با موفقيت به پايان رسيد، جادوگر نوزاد را کشت و مغزش را خورد. از آن به بعد هرگاه کودکی در جزيره متولد می‌شد خودِ مردم به صورت خودجوش او را می‌کشتند و مغزش را برای جادوگر می‌فرستادند تا هم نحسی گريبانگيرشان نشود و هم بتوانند دل جادوگر را به دست بياورند که آنها را ديرتر بخورد!! قصه‌ی ما به سر رسيد، کلاغه تو خونه‌اش ترکيد!

شنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۸۹

جام‌جهانی چيست؟ (با کمی تاخير به سبب رعايت حقوق مجله)

- جام‌جهانی چيست؟

جام‌جهانی فوتبال عبارت است از يک جام که از نظر شکل و قيافه شبيه بستنی‌قيفی می‌باشد! البته کاربرد اين جام نيز همانند همان بستنی‌قيفی است و هر تيمی که برنده‌ی آن شود شروع به بوسيدن و ليسيدن اين جام می‌کند که همين نکته سبب شده تا سازمان بهداشت جهانی نسبت به شيوع بيماری‌هايی از قبيل ايدز و هپاتيت و سياه‌سرفه هشدار بدهد و اعلام کند که طبق آمار بسياری از مبتلايان به ايدز اعتراف کرده‌اند که بيماريشان از طريق جام به ايشان انتقال پيدا کرده! پيرو همين قضيه فدراسيون جهانی فوتبال (فيفا) موظف شده تا قبل از شروع مسابقات جام‌جهانی، جام مورد نظر را به مدت يک ماه در الکل بخواباند تا استريليزه شود! طبق تعريف دانشمندان جام‌جهانی باعث گره خوردن دل‌های مردم جهان با هم می‌شود و پيام آن نيز صلح و دوستی برای تمام ملل دنياست و اصلا به خاطر همين پيام صلح و دوستی است که در هر دوره آمار خطاها و کارت‌های زرد و قرمز بالاتر می‌رود و اين نشان دهنده اين نکته است که روز به روز آمار صلح و دوستی در دنيا رو به فزونی است! ديه‌گو مارادونا در وصف جام‌جهانی می‌گويد: «جام‌جهانی، پکرم کرده، امسال از هر سال، عاشق‌ترم کرده!»

- تاريخچه‌ی جام‌جهانی:

طبق نظر مورخان، جام‌جهانی فوتبال قدمتی چندين هزار ساله دارد و آغاز پيدايش آن به دوران پارينه‌سنگی و عصر دايناسورها باز می‌گردد. طبق اين تحقيقات مشخص شده است که انسانهای اوليه در هنگام بروز جنگ با استفاده از شوت کردن نارگيل به سمت نيروی متخاصم به دفاع از خودشان می‌پرداختند که همين شوت کردن نارگيل سبب شد تا انسانهای اوليه فوتبال را اختراع نمايند. طبق اسناد و مدارک موجود، انسانهای اوليه پس از اينکه به خاطر شوت زدن به نارگيل دچار مصدوميت‌های شديدی می‌شدند پس تصميم گرفتند تا به جای نارگيل از تخم دايناسورها برای بازی استفاده نمايند که همين نکته يکی از دلايل منقرض شدن نسل دايناسورها قلمداد می‌شود! برخی از مورخان نيز تاريخچه پيدايش فوتبال را به جنگ بين ايران و يونان ربط داده‌اند که در آنجا سيصد نفر از سربازان اسپارتانی با خريدن داور (که نامش هرودت بود) و انجام فوتبال ناپاک توانستند تا تيم ايران را شکست دهند! پس از مدتی انسانهای اوليه تصميم گرفتند تا «تيم» را اختراع کنند که همين نکته مُعذل يارکُشی را پديد آورد بدين صورت که برخی از تيم‌ها به کشتن رقبايشان می‌پرداختند و همين‌جا بود که نياز به داوری و کميته انضباطی احساس شد. کميته انضباطی در آن دوران بسيار مثمر ثمر واقع شد و توانست تا با بازيکنانی که با برگ‌های پلاسيده و کوتاه اقدام به پوشاندن خودشان می‌کردند برخورد نموده و ايشان را مشمول منشور اخلاقی بکند! «مارکو ماتراتزی» در وصف منشور اخلاقی می‌گويد: «منشور منشورم کن! با منشور دون‌دونم کن!»

- و اينک جام‌جهانی2010 آفريقای جنوبی:

جام‌جهانی 2010 آفريقای جنوبی يکی از عجيب و غريب‌ترين دوره‌های اين مسابقات بود زيرا نه توپش توپ بود و نه داورهايش داور! به هر حال ما بر اين شديم تا مهمترين اتفاقات اين دوره را برای شما خوانندگان عزيز به زبان خودمان واکاوی نماييم. «زين‌الدين زيدان» در وصف آفريقای جنوبی می‌گويد: «سياه نرمه نرمه! سياه توبه توبه! سياه مهربونه سياه!»

- جامعه چند صدايی يا وو وو زلا!

يکی از اعصاب خردکن‌ترين مسائل موجود در اين دوره از جام‌جهانی بر می‌گردد به صدای وو وو زلاها! طبق اظهار نظر برخی از کارشناسان داخلی، اين وو وو زلاها در جنوب ايران هم وجود دارند و اصلا وو وو زلا ريشه‌ای ايرانی دارد و حتی فردی به نام «ممد بوقی» که يکی از پيشکسوتان اين رشته است عنوان کرده که نام اصلی وی «محمد وو وو زلايی» بوده! بنده شخصاً دلم برای تمام فوتباليستهايی که مجبورند صدای اين شيپورها را تحمل کنند خيلی می‌سوزد. جناب آقای بلاتر هم اعلام کرده که نمی‌تواند از ورود اين شيپورها به ورزشگاه‌ها جلوگيری کند زيرا اين وسيله جزو فرهنگ ميزبان است. ما هم وقتی اين سخنان آقای بلاتر را شنيديم به اين نتيجه رسيديم که ما هم می‌توانيم ميزبان اين رقابت‌ها شويم و با استفاده از تماشاگرنماهايمان که يد طولايی در پرتاب سنگ و نارنجک و ترقه دارند می‌توانيم تا فرهنگ والای فوتبالی‌مان را به رخ جهانيان بکشيم!

«ميشل پلاتينی» در وصف وو وو زلا می‌فرمايند: «شيپور سياه، لوله بلند، صدا قشنگ!، سوسن خانم!»

- حذف تيم‌های بزرگ:

در اين دوره از جام‌جهانی تيم‌های بزرگی‌ مانند فرانسه و ايتاليا و آمريکا و چين(!) و روسيه(!) و برزيل از دور رقابتها حذف شدند که همين حذف شدن اين تيم‌های استکباری کلی دل ما را خنک کرد و تمام جهانيان فهميدند که اگر با ما چپ بيافتند و با ما بد اخلاقی کنند سزای کارشان را می‌بينند! ما از طريق همين تريبون اعلام می‌کنيم که اگر کشورهايی از قبيل ونزوئلا در جام‌جهانی حضور داشتند قهرمان جام می‌شدند زيرا هر کسی با ما خوبی کند ما نيز هوايش را داريم!. فرانسوی‌ها که با جرزنی و با استفاده از دست «هانری» به جام جهانی راه پيدا کردند و مربی‌‌شان نيز که انگار از دماغ فيل افتاده بود به عنوان اولين تيم بزرگی بودند که از رقابتها حذف شدند تا عبرتی باشند برای ساير تيم‌ها! ايتاليايی‌ها هم که دچار غرور کاذب شده بودند. انگليس و آمريکا هم که تکليف‌شان مشخص است و اصلا ما هم با ايشان کاری نداريم. همچنين حذف برزيلی‌ها نيز خيلی ما را خوشحال کرد زيرا ديگر نمی‌توانند تا با زدن گل شروع به انجام حرکات موزون نمايند و صدا و سيمای ما را دچار مشکل نمايند! از بين کشورهايی که با ما بد اخلاقی کرده‌اند فقط آلمان توانست تا به مراحل بالا راه پيدا کند که آنهم اشکالی ندارد و حسابشان را در آن دنيا می‌رسيم! يکی از تلخترين حوادث اين دوره از رقابتها حذف تيم برادر ارزشی و هميشه در صحنه‌مان جناب مارادونا بود که کلی دل ما را شکست و از وقتی که اين تيم حذف شده ما پيراهن اهدايی اين شخص را در آغوش گرفته‌ايم و مدام اشک می‌ريزيم! استاد اسدی در اين رابطه می‌گويند: «و اين است نتيجه رفتار استعمارگرانه و پوپوليستی که نشان می‌دهد پايان آريستوکرات‌ها نزديک است!»

- جام‌جهانی و اشتباهات داوری:

اصولا فوتبال جزئی از اشتباهات داوری است! و اصلا همين اشتباهات داوری فوتبال را زيبا می‌کند! پس از حذف انگلستان از رقابت‌ها، فدراسيون جهانی فوتبال (فيفا) که هميشه ادعا می‌کرد بايد تکنولوژی را از مسائل داوری مجزا کنيم به ناگاه تغيير رويه داد و اعلام کرد برای تشخيص گل می‌خواهد از تکنولوژی استفاده کند! همين نکته ماهيت پليد فيفا را مشخص می‌کند و نشان می‌دهد تا زمانی که چيزی به ضرر خودشان نباشد آن را تغيير نمی‌دهند! حالا هی آقای بلاتر بيايد و دم از فوتبال پاک بزند! برو بابا! ماهيت انگليسی تو برای همه محرز شده داداش! در اين جام بارها شاهد بوديم که گل‌های آفسايد باعث صعود تيم‌ها به دور بعد شد که همين نکات نشان می‌دهد که چقدر خوب شد تيم فوتبال ما در اين رقابتها شرکت نکرد چون ممکن بود به خاطر همين اشتباهات داوری زبانم لال برنده جام‌جهانی بشويم و آن وقت ديگر نمی‌شد که اين مردم را کنترل کرد! پس از همين‌جا مشخص می‌شود که چقدر مسئولين فوتبال ما آينده‌نگر هستند و مغزشان تا کجاها کار می‌کند!! «کريستين رونالدو» در وصف داوری می‌گويد: «همه چی آرومه! من چقدر خوشحالم! تو به من کارت دادی، من چقدر باحالم!»

- استادنا خيابانی در جام‌جهانی:

خدا وکيلی اگر از جام‌جهانی بگويم و از استاد جواد خيابانی چيزی ننويسم اصلا به آدم نمی‌چسبد! اصلا فوتبال با وجود ذيجود ايشان تعريف می‌شود و آدمی هرگاه آن قنبله‌گی بالای جام را می‌بيند به ياد ايشان می‌افتد و مدام دلش غنج می‌رود! جناب خيابانی ثابت کرد که گزارشگری نه علم می‌خواهد نه صدا و نه قيافه و اصلا لازم نيست تا يک گزارشگر برای ارائه نمودن گزارشش بازی را نگاه کند و گفتن عقايد قلبی‌اش کافی است. استاد در اين دوره آبستن سوتی‌های مختلف بودند که البته در اينجا مجال پرداختن به همه آنها نيست ولی‌ بنده فقط به يکی از جملات گهربار ايشان اشاره می‌کنم. ايشان در حين يکی از بازی‌های آرژانتين هنگامی که آرژانتينی‌ها گل اول را زدند گفت: «خوب ماشين گل زنی آرژانتينی‌ها راه افتاد و اميدواريم که چرخ‌دنده‌های اين ماشين را خوب روغن بزنند!» اصولا اينکه چرخ‌دنده‌ی آرژانتينی‌ها کجای بدنشان کار گذاشته شده جای خود دارد ولی همين که استاد اينقدر نگاهشان نافذ بوده که توانسته خروج روغن را از لای چرخ‌دنده‌های آنها تشخيص دهد واقعا جای قدردانی دارد و اينجا اين سوال پيش می‌آيد که آيا آقای خيابانی با گِژ روغن اقدام به اندازه‌گيری روغن بازيکنان نموده يا اينکه پس چی؟! به هر حال آقای خيابانی اين توانايی را دارد تا روی اعصاب بينندگان پاتيناژ برود و يک مسابقه فوتبال را به اخبار بيست و سی تبديل کند!

- جام‌جهانی و موارد منشوری:

در اين جام ما هر بازيکنی را که ديديم يا در حال تف کردن بوده و يا بدنش پر از انواع و اقسام خالکوبی‌ها بوده! برخی از فوتباليست‌ها بدنشان شبيه چرکنويس بود و به چند زبان زنده دنيا روی بدنشان چيز نوشته بودند! مثلا يکی از بازيکنان مکزيکی روی ساعدش نوشته بود: «ما رفتيم» که طبق نظر کارشناسان اين خالکوبی پس از برد مکزيک برابر ايران نوشته شده. خوب اولا ما به اين مکزيکی عزيز عرض می‌کنيم که بودی حالا! دوما خيلی خوشحاليم که مکزيک به مراحل بالاتر راه نيافت وگرنه اين بنده‌خدا مجبور بود پس از پيروزی مقابل هر تيم برود و به زبان همان تيم روی بدنش مشق بنويسد! در اين جام خالکوبی‌ها بسيار متنوع و مختلف بود و برخی از بازيکنان روی صعب‌العبورترين مناطق بدنشان چيز ميز نوشته بودند که همين نکته نشان دهنده اين موضوع است که کاغذ در کشورهای خارجی خيلی ناياب و گران است و آنها مجبورند تا مشق‌هايشان را روی بدنشان بنويسند! از طريق همين تريبون از تمام مسوولين ورزشی‌مان سپاسگزاريم که اجازه ندادند تيم ما به اين رقابتها برود تا بازيکنانمان تحت تاثير فوتباليست‌های خارجکی قرار بگيرند و خودشان را منشوری بکنند! همچنين ممکن بود برخی از فوتباليستهای داخلی با ديدن خالکوبی‌های باقی بازيکنان از خودشان خجالت بکشند و از اينکه فقط روی فلان جايشان نوشته‌اند «سلطان غم مادر» دچار خود کم بينی شوند و دپرس گردند! «مارک تايسون» در وصف خالکوبی می‌فرمايد: «به قربان خم خال سياهت! آخ به قربان همه خالکوبی‌هايِت!»

- جام‌جهانی و برنامه «يک جهان، يک جام»:

اگر يادتان باشد جناب آقای جاودانی در ساليان دور يک سبيل بسيار زيبا داشتند که به خاطر همان سبيلش فقط در اعلام برنامه‌های شبکه سه حاضر می‌شد اما از وقتی که سبيلش را زد مدام جلوی دوربين می‌آيد و به بيننده لبخندهای نمکين تحويل می‌دهد. اينجا اين نکته حائز اهميت است که احتمالا در صدا و سيما افراد بدون سبيل کمتر يافت می‌شوند و به همين دليل به بحران کمبود مجری بدون سبيل دچار هستند و مجبورند که از مسابقات مردان آهنين گرفته تا آموزش آشپزی و جام‌جهانی را به آقای جاودانی بدهند! به نظر ما دست‌اندرکاران برنامه‌های سيما می‌توانند از آقای دکتر يامين‌پور هم برای اينگونه برنامه‌ها استفاده کنند و اصلا برنامه‌هايی که ايشان اجرا می‌کند نفسشان شبيه همين مسابقات جام‌جهانی است و فقط اسمش فرق می‌کند و به نظر ما آقای دکی يامين‌پور می‌توانستند تا پته‌ی تمام تيمهای خودفروخته را روی آب بريزند و مدام عليه تيم‌های معلوم‌الحال افشاگری نمايد! بگذريم...! آقای جاودانی اين قابليت را دارند که با پرسيدن سوالات بی‌ربط و پيش پا افتاده با اعصاب کارشناسان که البته معلوم نيست از کجا پيدايشان می‌شوند بازی کند. البته در اين بين حساب آقای دکتر صدر از بقيه مجزاست و به نظر بنده ايشان از همان دورانی که در قنداق بوده‌اند مشغول تحصيل فوتبال و ذخيره کردن اطلاعات مربوط به آن بوده‌اند. در ذيل توجه شما را به يکی از قسمت‌های اين برنامه جلب می‌کنيم:

رضا جاودانی: خوب جناب صدر هوا چقدر خوبه‌ها!

دکتر صدر: نخير! اگر يادتان باشد در جام‌جهانی سال 392 قبل از ميلاد در جريان بازی‌ای که بين دو تيم وايکينگ‌ها و اسپارتان‌ها برگزار شد هوا خيلی گرم بود و به همين دليل داور مسابقه که آقای دراکولای برام‌استوکر بود دستور به توقف بازی داد. همچنين در سال 1200 ميلادی زمانی که جام‌جهانی در جزيره آدم‌خواران برگزار می‌شد روبرتو باجو به دليل گرمای شديد به صورت مغز پخت درآمد و تماشاگران او را خوردند! البته اين را هم بايد بگويم که در جام‌جهانی 1934 زمانی که «پله» به سبب گرمای هوا به بيماری بيرون‌روی مبتلا شده بود خيلی از دوربينهای تلويزيونی از بيرون‌روی‌های وی تصاوير اسلوموشنی ثبت کردند که به سبب برخورد شديد فيفا همه نوارها پاک شد همچنين در جام‌جهانی 1963 هوا آنقدر گرم بود که آقای رودگوليت توانست حدود 587 بار روی زمين آب دهان بياندازد!

يوهان کرايف در وصف برنامه «يک جهان، يک جام» می‌گويد: «حالم بده! احوالم بده! فيستو نايلونی ديدم، سواچتو کارتونی ديدم!»

- حواشی جام‌جهانی:

پس از باخت تيم‌های برزيل و آرژانتين مقابل حريفان، تماشاگران اين دو تيم لب به اعتراض گشودند و زمين و زمان را مورد انتقاد قرار دادند. خبرنگار ما در آفريقای جنوبی به سراغ اين دسته از هواداران رفته و با ايشان مصاحبه کرده که توجه شما را به قسمتی از سخنانی که توسط هواداران ايراد شده جلب می‌نماييم:

1- (يکی از هواداران برزيل با عصبانيت): چرا وقتی در برنامه «يک جهان، يک جام» آمار برزيل رو نشون می دادن آقای جامدادی‌پور، جاويدپور هی می‌خنده!؟

2- (يکی از هواداران آرژانتين با عصبانيت): چرا اس‌ام‌اس‌های آرژانتين رو بسته بودن!؟ من شش‌تا موبايل دارم با هرکدام فرستادم نرفت!

3- (يکی ديگر از هواداران برزيل): گنجايش استاديوم ژوهانسبورگ هفتاد هزار نفره ولی موقع بازی‌های برزيل دويست‌هزار نفر به استاديوم اومده بودن!

البته حواشی اين جام خيلی زياد بوده . به عنوان نمونه می‌توان از نحوه حرف زدن گزارشگران تلويزيونی نام برد که هر سه دقيقه يکبار بينندگان را مجبور به شرکت در مسابقه پيامک می‌کردند و رسما روی اعصاب مخاطب رژه می‌رفتند!

- تبليغات در جام‌جهانی:

اصولا در اين مقطع تمام آگهی‌های بازرگانی حول و حوش فوتبال می‌چرخند حتی اگر تبليغ مورد نظر ربطی به فوتبال نداشته باشد باز هم در تصوير يک عدد توپ مشاهده می‌شود که الکی اين‌ور و آنور می‌رود! در ادامه توجه شما را به پاره‌ای از اين تبليغات جلب می‌کنيم:

1- با فعال کردن سيستم جی‌پی‌آراِس از اينترنت نامحدود (!) همراه فلان بهره‌مند شويد! (يعنی اين واژه نامحدودش منو کشته!)

2- فلان بانک به مناسبت جام‌جهانی جوايز ارزنده‌ای به دارندگان حساب اعطا خواهد کرد! (به قول شاعر گوزن چه ربطی به شقاقل دارد پدرجان!؟)

3- زن: يادت نره قبضارو پرداخت کنی!

مرد: من وقت ندارم، خودت برو پرداخت کن!

پسر: بابا عمو ميگه پول به حسابش ريختی؟

مرد: به عموت بگو مگه من خودم موبايل ندارم!؟ چرا به تو زنگ زده!؟

دختر: بابا به حساب دانشگاه من پول ريختی؟

مرد: مگه اون دانشگاه آزاد هنوز واگذار نشده؟! پس کی تکليف ما رو مشخص می‌کنن!؟

زن: مرد برو با زبون خوش پول واريز کن وگرنه ميرم خونه بابام!

مرد: ببخشيد! الان واريز می‌کنم!!

ديويد بکهام در وصف تبليغات می‌گويد: «با پدر خوب می‌ريم به پدر خوب! پدرت خوب کلا!»

- نتيجه‌گيری کلی:

ما در آخر نتيجه می‌گيريم که خيلی خوب شد تيم ملی ما به اين رقابتها راه پيدا نکرد، زيرا تيمی که «علی دايی» در آن نباشد اصلا به درد نمی‌خورد و ما از طريق همين تريبون به مسوولين عزيز توصيه می‌کنيم که تا می‌توانند از علی دايی در تيم ملی استفاده کنند و اگر خدايي نکرده زبانم لال اتفاق بدی برای ايشان افتاد وی را تاکسيدرمی نموده و درون زمين قرارش دهند! باور کنيد علی دايی به صورت تاکسيدرمی شده خيلی مفيدتر از ديگر بازيکنان است و حتی احتمال گل زدنش هم از مهاجمان کنونی خيلی بيشتر است! اوتمار هيستفيلد در وصف علی دايی می‌گويد: «يکی بهش زنگ بزنه! بگه دلم تنگه براش!»

*****

چاپيده شده در ويژه‌نامه‌ی مجله‌ی «آوای ورزش» شماره 118

چهارشنبه، تیر ۲۳، ۱۳۸۹

وقتی مجنون گلاب به روتون جوان بود!... قسمت دهم

در زمان‌های دور مردی می‌زيست به نام «مجنون» که عاشق دختری بود به نام «لیلی».

در همان دورانی که مجنون دانشجو بود و به روشنفکری غرب‌زده بدل گشته بود تصميم گرفت تا وارد فعاليت‌های دانشجويی شود به همين دليل وارد کمپين‌های مختلف شد و پس از مدتی تصميم گرفت تا برای خودش کمپنی مستقل تشکيل دهد و به همين دليل کمپن «دانشجويان دگرديسی شده» را تاسيس نمود و به اتفاق آرا خودش به رياست آن منصوب شد. مجنون به عنوان اولين حرکتش به غذاهای موجود در غذاخوری دانشگاه اعتراض کرد و از وجود سوسک و مگس و قورباغه و کروکوديل در درون غذای دانشجويان شکايت کرد و حتی پا را نيز از آن فراتر نهاد و اقدام به نظرسنجی نمود و اعلام کرد که بيش از 99 درصد از دانشجويان از سلف سرويس دانشگاه ناراضی هستند و آن يک درصد هم که راضی هستند کلا «گياه‌خوار» می‌باشند و به خوردن چمن عادت دارند. اما مديريت دانشگاه آمارهای مجنون را زاييده‌ی ذهن او دانست و گفت که طبق آمار تمام دانشجويان از غذا راضی هستند! مجنون با عصبانيت گفت: «اين تمام دانشجويان که می‌گی کو؟» اما مديريت دانشگاه نگاه عاقل‌اندرسفيهی به وی انداخت و در پرونده‌ی مجنون «ستاره» درج کرد! مجنون تصميم گرفت تا دامنه‌ی فعاليت‌هايش را تغيير دهد و به همين دليل بر کمبود امکانات در خوابگاه‌ها اعتراض کرد اما جز اينکه ستاره‌ای ديگر در پرونده‌اش ثبت شود چيز ديگری به دست نياورد و حتی کيفيت غذاها بدتر شد و خوابگاه‌ها خراب‌تر گرديد. از همان جا بود که مجنون به معنی «رايزنی» پی برد و اهميت «لابی» را کشف کرد و فهميد که «شفاف‌سازی» يعنی کشک و در عوض رو به «لاپوشانی» آورد!

ادامه دارد....

*****

چاپيده شده در روزنامه «فرهنگ آشتی» به تاریخ 27/3/89

جمعه، تیر ۱۸، ۱۳۸۹

زنشناسی با استفاده از فرمول راديکال با ریشه‌ی زياد!

اين مطلب راجع به زن و جماعتِ نسوان است. البته در همين ابتدای كار بايد عرض كنم كه بنده به شدت فمينيست بوده و طرفدار جنبش‌های زنانه هستم!.. آهای پسر سنگين باش!... همچنين بايد شفاف‌سازی كنيم كه اين نوشته نه قصد توهين به كسی دارد ونه می‌خواهد متلك‌پرانی نمايد!.. اصلا اين نوشته هيچ چيز خاصی برای گفتن ندارد و فقط تصميم نگارنده بر آن بوده تا با استفاده از اين ادبيات بتواند حقوق زنان را ايفا نموده و ايشان را به ادامه‌ی زندگی اميدوار سازد!... بنده ملتمسانه تقاضا دارم كه خانمهای عزيز مرا مورد عنايتِ لنگه كفشهايشان قرار نداده و در عوض به زوايای پنهان در نوشته توجه نمايند!... خدا وكيلی ببينيد اين ستون چگونه ما را به عجز و التماس انداخته!!... باز هم توضيح می‌دهم كه اين مطلب منظورش يكسری چيزهای ديگری است و سعی شده از ديدِ برخی از آقايان كه هم من و هم شما ميشناسيمشان به اين مسلئه بپردازيم و از ادبيات ايشان بهره ببريم، اما بنابر صلاحديد تصميم گرفتيم كه با اين لحن اين مطلب را عرضه نماييم!... ای‌بابا!!... آقا اصلا بنده نوشتن اين سطور را تكذيب نموده و اعلام می‌كنم كه اين مطلب را در حالت ناهوشياری نوشته‌ام!.. حالا خوب شد!!؟... به هر حال با حفظ تمامی اصول و نكات ايمنی در ادامه به بررسي اين موجودِ ناشناخته می‌پردازيم.

- تعريفِ كلمه‌ی زن:

كلمه‌ی «زن» از واژه‌ی «ظن» گرفته شده و معنی و مفهوم آن نيز دقيقا به همان واژه بر ميگردد! برخی از مردان هم هستند كه نام اين موجود را از «زن» به «ضعيفه» تغيير داده‌اند كه همين حركت به عنوان رنسانسی در علم شناختِ اين پديده به وجود آورده است.

- تاريخچه‌ی زن:

زنان از همان ابتدای تاريخ به عنوان موجوداتی دردِسرساز و مرد بيچاره‌كن شناخته شده‌اند به نحوی كه اولين زن تاريخ سبب شد كه نسل آدميزاد از بهشت اخراج شده و به زمين گرم بخورند! زنان در طول تاريخ بارها ثابت نموده‌اند كه می‌توانند تاريخ را جابجا نموده و حتی چرخه‌ی حياتِ بشری را دچار دگرديسی نمايند. در طول تاريخ همواره از زنان به عنوان موجوداتی خونخوار ياد می‌شود و برای نمونه ميتوان به «هندِ جگر خوار» اشاره نمود كه از اين شخص به عنوان مرجعی برای شناختِ روحيه‌ی زنان نام برده می‌شود!

- نقش زن در ايران قديم:

زن در جامعه‌ی قديم ايران مساوی بود با «قمه»! همچنين وظيفه‌ی آنها در آن برهه از زمان به زادن گاوهای نر و شيرهای خيلی نر تر خلاصه می‌شده!

- نقش زن در جامعه‌ی امروز:

زنان در جامعه‌ی امروز دچار تغيير كاربری شده‌اند به نحوی كه با استفاده از آنها می‌توان برای ورود به دانشگاه سهميه گرفت. البته هنوز بر ما معلوم نگرديده كه چه نوع زنی برای چه رشته‌ی دانشگاهی مناسب است كه اميدواريم به لطفِ مسئولين بر ما مشخص گردد مثلا برای قبولی در مقطع دكترای جراحی قلب به چه تعداد زن احتياج داريم. از قديم هم گفته‌اند كه هر كه زنش بيش مدركش بيشتر!

- ايدئولوژی زنان:

تمامی زنان دارای عقايدِ مشتركی هستند و همگی آنها اعتقاد دارند آقايان گرگهايی هستند كه لباس ميش پوشيده‌اند! (به نظر نگارنده زنان در اين مورد كاملا حق دارند و حرفشان درست است!)

- تقسيم‌بندی زنان از نگاهِ مردان:

زنان به دو دسته‌ی كلی تقسيم می‌شوند:

1- آنهايی كه دماغشان را عمل كرده‌اند

2- آنهايی كه می‌خواهند دماغشان را عمل كنند!

- زنان و قانون:

از آنجايی كه از قديم گفته‌اند عقل زن جماعت نسبت به مردان از حجم كمتری برخوردار است به همين دليل اين جماعت از همه چيز به اندازه‌ی نصفش سهم دارند كه به نظر ما همان نصف هم از سرشان زياد است و بايد نصف‌تر شود! در ضمن چون زنان نمی‌دانند كه صلاحشان در چيست بهتر است در دوران مجردی حرفِ آقايشان را گوش دهند و در دوران تاهل نيز عبد و عبيدِ آن يكی آقايشان باشند!

- زن و سياست:

هان!!؟... ببخشيد خط رو خط افتاد!!

- زن از ديدگاهِ مردان:

حيطه‌ی كار زن همان آشپزخانه و پوشكِ بچه است! پس چه بهتر كه تعدادِ اين موجود در آشپزخانه بيشتر شود تا تنوع غذايی نيز بيشتر گردد! از نظر مردان زنان هيچ فرقی با پفك‌نمكی ندارند و آقايان مجازند هر وقت دلشان خواست هر تعداد پفك‌نمكی كه دلشان خواست بخرند، آنهايی هم كه پول خريدِ پفك‌نمكی را ندارند آن را می‌دزدند و يا........!

خدا را شاهد می‌گيرم كه اين نوشته‌ها اعتقاداتِ قلبی بنده نمی‌باشد!!... نزن خانم!!... نزن!!... اصلا تا همين‌جای مطلب هم شانس آورديم كه خانوهای تحريريه ما را قيمه‌قيمه ننموده‌اند!

پنجشنبه، تیر ۱۷، ۱۳۸۹

برگرداندن زاويه‌داران به دامان سياست!

والا چه عرض کنم؟! يکی از مسئولين گفته که بايد سياستمداران با زاويه را به دامان سياست برگردانند! خداييش ما هرچقدر که به ديکشنری و لغت‌نامه و 118 رجوع نموديم متوجه نشديم که منظور ايشان از «زوايه‌داران» چيست و کيست! اصولا اينجا اين سوال مطرح می‌شود که يک سياستمدار زاويه‌اش بايد چه اندازه باشد و کلا زاويه‌ی مطلوب برای سياست در چه حدی است!؟ مثلا اگر کسی زاويه‌اش تند باشد در کدام جناح قرار می‌گيرد و يا اگر کسی زاويه‌اش باز باشد و يا 180 درجه زاويه داشته باشد در کدام جناح!؟ به هر حال اگر نظر ما را جويا باشيد بايد عرض کنم که ما طرفدار سياستمدارانی با زاويه‌ی 90 درجه هستيم که به احتمال زياد جزو ميانه‌روها قرار می‌گيرند! پيشنهاد می‌شود از اين به بعد برای اينکه سياستمداران زاويه‌دار از بی‌زاويه‌ها مشخص شوند، مراجع‌ذی‌صلاح با استفاده از نقاله و گونيا زاويه‌ی سياستمداران و کانديداها را اندازه بگيرند و افرادی که زوايای‌شان بودار بود کلا از دور خارج گردند. به قول شاعر: «تيم ما خيلی عاليه، توپ رو بزن تو زاويه!» (اين شعر کلا با قضيه بی‌ربط بود! والا!)

یکشنبه، تیر ۱۳، ۱۳۸۹

وقتی مجنون گلاب به روتون جوان بود!... قسمت نهم

در زمانهای قديم مردی می‌زيست به نام «مجنون» که عاشق دختری بود به نام «ليلی».

چو مجنون وارد دانشگاه شد به توصيه‌ی پدرش سر به زير می‌انداخت و تا چند روز اول مشغله‌ای جز درس خواندن نداشت اما پس از مدتی نتوانست تا نسبت به اتفاقاتِ پيرامونش متفاوت باشد به همين دليل اقدام به دوست‌يابی نمود و با دوستان تازه‌اش مشغول رد و بدل کردن جزوه و تقلب و آهنگ‌های جديد شد. از آنجايی که مجنون نيمی از هفته را در دانشگاه آزاد و نيمی ديگرش را در دانشگاه سراسری می‌گذراند به همين دليل با ديدن تفاوت‌های اين دو دانشگاه بالاخص در قسمت غذاخوری‌شان روزی نبود که دچار مسموميت نشود! به هر حال از آنجايی که روشنفکری (غرب‌زدگی!!) در دانشگاه‌های آن زمان بسيار چشمگير بود پس از مدتی مجنون نيز تحت تاثير محيط اطرافش قرار گرفت (اصولا مجنون به سرعت تحت تاثير قرار می‌گرفت) و متاسفانه رگه‌هايی از روشنفکری در او نمود پيدا کرد. پس موهايش را دم‌اسبی کرد و ريش‌هايش را با بافت آفريقايی تزيين نمود! پدرش از اين تغييراتِ پسرش به شدت برآشفت و شب هنگام که مجنون در خواب بود با ماشين چمن‌زنی موهای وی را از ته تراشيد و ريش‌هايش را هم به اندازه معمول درآورد! چو مجنون از خواب برخواست و خود را در آينه ديد خود را بسيار شبيه به «آنلکا» (فوتباليست فرانسوی) ديد و در فراق موهايش گريه‌ها سر داد. از همان زمان که مجنون کله‌ی تاسش را درآينه ديد فهميد که «شفاف‌سازی» چيز بسيار واجبی است و به همين دليل به آن متمايل شد و از همان زمان بود که بيشتر از پيش روشنفکر شد!

ادامه دارد....

*****

چاپیده شده در روزنامه‌ «فرهنگ آشتی» به تاريخ 26/4/89

جمعه، تیر ۱۱، ۱۳۸۹

مکاتبه با مشاور

مكاتبه با مشاور:

با عرض سلام و خسته نباشيد خدمت شما مشاور محترم. اينجانب دختری بيست‌ساله هستم از تهران. در اين لحظه كه مشغول نوشتن اين نامه به شما هستم، روی لبه‌ی پشت‌بام ساختمان پنجاه طبقه‌ای كه مشرف به خيابان است نشسته‌ام و قصد خودكشی دارم! قبل از هر چيز از شما تقاضامندم تا از مسئولين بخواهيد فكری به حال آسانسور ساختمان ما بكنند، زيرا بنده مجبور شدم برای رسانيدن خود به پشت‌بام از طبقه‌ی اول تا طبقه‌ی پنجاه و يكم را از طريق پله‌ها طی كنم زيرا آسانسور خراب است! اكنون كه مشغول نگارش اين نامه هستم مامورين آتش‌نشانی را در خيابان می‌بينم كه پارچه‌ای زرد رنگ را نگه داشته‌اند و با ايما و اشاره (كه خيلی هم واضح نيست!) به من اشاره می‌كنند تا روی پارچه بپرم ولی من به سبب اينكه دانشجوی فيزيك هستم می‌دانم كه چون ارتفاعم از زمين خيلی زياد است به همين دليل انرژی پتانسيل نهفته در من خيلی زياد است و در صورت پريدن، اين انرژی به انرژی جنبشی تبديل خواهد شد و به سبب قدرت و شتاب زياد، پارچه‌ای كه ماموران برايم نگه داشته‌اند يارای مقاومت نخواهد داشت و حتما پاره می‌شود. به هر حال از شما مشاور محترم خواهشمندم تا به من كمك نموده و بگوييد كه بالاخره بپرم يا نپرم؟

با سپاس از شما؛ از طرف دختری روی لبه‌ی پشت بام!

جواب مشاور:

با عرض سلام و وقت بخير خدمت شما دختر خانم محترمی كه قصد خودكشی داريد. قبل از اينكه جواب شما را بدهم لازم است تا فاكتورهای موجود را بررسی نموده و شرايط را سبك‌ سنگين نماييم تا بتوانيم يك تصميم خوب و به درد بخور را برای شما اتخاذ نماييم! اول از همه بايد به اين اراده‌ی فولادين و مصمم شما تبريك بگويم كه توانسته‌ايد آن همه پله را يكی‌يكی طی نموده و خود را به آغوش پشت‌بام برسانيد. آفرين بر اين عزم و اراده! نكته‌ی دوم اين است كه به سبب خراب بودن آسانسور احتمالا هيچ مامور و يا روانكاوی حاضر نخواهد شد تا از طريق پله‌ها خودش را به شما برساند و به شما مشاوره دهد و به نظر بنده نامه نوشتن بهترين روشی بوده كه شما پيش رويتان داشته‌ايد! آفرين به اين همه ذكاوت و دورانديشی! نكته‌ی سوم اين است كه مامورين آتش‌نشانی به دليل اينكه بودجه و امكانات ندارند پس نردبانشان به پشت‌بام نمی‌رسد و اگر خيلی برسد تا طبقه‌ی دهم يا دوازدهم است پس از اين لحاظ خيالتان راحت است كه كسی مزاحم خودكشی شما نخواهد شد! در قدم بعدی بايد به بررسی قرائن و شواهد بپردازيم تا بتوانيم يك جواب درست و حسابی را به شما ارائه دهيم. اول از همه طبق گفته‌ی خودتان شما پنجاه طبقه را از طريق پله‌ها طی نموده‌ايد كه اين يعنی اينكه شما كلی كالری سوزانده‌ايد و كلی انرژی صرف نموده‌ايد واگر نخواهيد خودكشی كنيد و بخواهيد كه اين پنجاه طبقه را دوباره از طريق پله‌ها پايين بياييد دوباره كلی كالری و انرژی ديگر صرف خواهيد نمود كه با اين همه گرانی و تورم و اينها صرف نمی‌كند و بهتر است كه شما خودكشی نماييد. نكته بعدی كه شما بايد به آن دقت داشته باشيد اين است كه آن همه مامور آتش‌نشان كه وقت گذاشته‌اند و آمده‌اند آنجا الكی كه نيست و كلی وقت و انرژی و سرمايه را تلف نموده‌اند و به اين دل خوش كرده‌اند كه شما پايين بپريد و ايشان نيز شما را با پارچه بگيرند و كلی صفا كنند و تشويقی بگيرند و اگر شما خودتان را خودكشی ننماييد يعنی اينكه آنها را علاف خودتان كرده‌ايد كه اين اصلا كار درستی نيست و اين يعنی تلف نمودن وقت و انرژی نيروهای كارآمد! در ضمن شما بايد اين نكته را هم در نظر داشته باشيد كه افرادی كه دور آنجا جمع شده‌اند به اين اميد گرد هم آمده‌اند كه يك صحنه‌ی هيجان‌انگيز را مشاهده نموده و بعد بلوتوثش را پخش نمايند و اگر شما خودكشی نكنيد تمامی آنها ضايع خواهند شد و ممكن است دچار سرخوردگی شوند و همگی معتاد گردند!. بنده الان متوجه شدم كه تاريخ نامه‌ی شما برای شش‌ماه پيش است و احتمالا شما نه تنها خودكشی نموده‌ايد بلكه هفت‌كفن هم پوسانده‌ايد و مطمئن هستم آن خبری كه شش‌ماه پيش مبنی بر خودكشی يك دختر شنيده‌ام مربوط به شما بوده! به هر حال عقل هم خوب چيزی است و آدم بايد بداند كه در شرايط بحرانی نامه‌اش را از طريق پيك موتوری و يا حداقل از طريق پست پيشتاز به مقصد بفرستد نه اينكه نامه‌ای به اين مهمی را از طريق پست معمولی ارسال كند! به هر حال برای اينكه خوانندگان اين مجله تجربه خوبی كسب كنند جواب نامه‌ی شما را داديم و اميدواريم كه ساير افراد جامعه اين نامه و پاسخش را بخوانند و متنبه شوند!!

*****

چاپيده شده در مجله «ايران‌ما» خدابيامرز به تاريخ 1/3/89 ستون مکاتبه با مشاور

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

من كيم؟ اينجا كجاست؟!