آفتاب پرست گفت:"خيلي ببخسيد!(ايشان برخي از حروف را نمي توانست تلفظ كند!) معصرت(معذرت) ميخوام ولي اين چه وژعسه(وضعشه)؟اين آقاي فيل ثرا(چرا) هر كژا(كجا) مي رشند(مي رسند) آنژا(آنجا) را به گند ميكشند؟!..اشلا(اصلا) هركشي(هر كسي) لابي قدرتمندي داشته باشد كه نبايد هر ژا(جا) رسيد خودش را خالي كند!.من از ژناب(جناب) بوقلمون ممنونم كه به نفع بنده كنار كشيدند ولي من از ايسان(ايشان) اشتدعا(استدعا) دارم كه به رقابتها برگردند و اين من هستم كه به نفع ايشان كنار مي روم!.هر كشي(هر كسي) هم كه با نظر بنده مخالف است ميژنم(ميزنم) نشفش(نصفش) ميكنم!.خيلي ببخسيد ولي من اعصاب مصاب ندارم و با علي كريمي هم هيش(هيچ) مشكلي ندارم!!"
حضار كه مي دانستند آفتاب پرست دچار ماليخولياست زياد به اين جملة آخرش اعتنايي نكردنند و اصلاً بي خيال شدند . بوقلمون كه در پوستش نمي گنجيد بادي در گلويش انداخت و با تشكر نمودن از آفتاب پرست گفت : حالا كه قرعه به نام من افتاده بايد نكاتي را گوشزد نمايم . اولاً بنده اعتقاد دارم كه تمام سياست پيشگان در جنگل ما بايد قبل از هر صحبت و ارائه نظري يك حيوان را استخدام نمايند از براي تكذيب نمودن.حالا مهم نيست كه ان حيوان كذاب(!) چه را تكذيب نمايد. من خودم به عنوان سردمدار در اين امر مهم از همينجا اعلام ميكنم كه هرچه را گفته ام نگفته ام و هرچه كرده ام نكرده ام و نيز از همين الان هم كارها و سخناني را كه در آينده از من سر خواهد زد را تكذيب مينمايم!.اين را به ياد داشته باشيد كه هر نكته قابل قبولي حتما غير قابل قبول است.هيچ سياستمداري نبايد بگويد آري و فقط بايد بگويد نه!.البته من اين نكات كليدي در سياست را نبايد مطرح مينمودم ولي نتوانستم با وجدان آگاهِ خودم كنار بيايم كه بنده اينها را بدانم ولي شما نه!.خلاصه كه يك سلطان مقتدر در جنگل سلطاني است كه هر چيزي كه عقل سليم با وجود مستندات و شواهد حكم بر وجودِ آن مي دهد را بالكل كتمان نمايد و بزند زيرش!".بوقلمون پس از اتمام نطقش نگاهي به حضار انداخت و با شدت هرچه تمام تر فرياد برآورد:"فردا پس فردا نرويد هرجا نشستيد اين عقايد و رازهاي مگو را بيان كنيد!‘اگر روزي روزگاري هم خواستيد اين نصايح را اجرا نماييد نگوييد كه از كدامين منبع آنها را كسب نموده ايد كه اگر هم بگوييد بنده زير بار نخواهم رفت و تكذيب خواهم نمود و اصلا بنده اينجا و در اين جلسه هرگز حضور نداشته ام!".
خروس كه از حاميان و هواداران اپوزيسيون ملي جنگلي بود سينه اش را صاف نمود و پس از آزمايش ميكروفون زير چشمي به بوقلمون نگريست و گفت:"اين قولي كه از بوقلمون شنيده شد هرگز با عقايدِ ما جور در نمي آيد و منافي اعتقاداتِ ما ماكيان است.البته در اين نكته شكي نيست كه يك سيّاس نبايد باري به هر جهت باشد ولي اين دليل نميشود كه رسالتِ خودمان كه هرآينه روشنگري است را فراموش نماييم.ما عمريست كه در خدمتِ نظام جنگل مشغول ايجادِ بيداري ها و هوشياري هاي نظام مند و زوركي هستيم!.چه سختي ها كه در اين راه نكشيديم؛اگر بنده همين الان پيژامه ام را از تن به در آورم شما كبودي هاي بسياري خواهيد ديد كه به سببِ اصابتِ دمپايي و جاروست!.درست است كه برخي از حيوانات دوست دارند هميشه در خواب باشند ولي ما نبايد اجازه دهيم كه اين خواب آلودگي رواج يابد.برادر خودِ من در همين راهِ مقدس از دنيا رفت؛روزي كه او در چله زمستان كنار گوش يك خرس كه در خوابِ ناز زمستاني اش بود قوقولي قوقو كرد و باعثِ ايجادِ آنفاركتوس در او شد براي حزب و اپوزوسيون ما روزي است بزرگ و به ياد ماندني مانندِ روز ملي شدن صنعتِ نفت در برخي كشورها!.برادر عزيز من توسط همان خرس خرده بورژوا بلعيده شد ولي ما راهش را ادامه مي دهيم و سعي ميكنيم به خواندن هاي با محل و حتي بي محل ادامه داده و هوشياري و بيداري را در اين جنگل نهادينه نماييم!زنده باد سنسوآليسم!!"
خروس پس از سخنراني اش با تشويق شديدِ مرغاني روبه رو شد كه به شدت فرياد ميزدند و اشك در چشمانشان حلقه زده بود!..شامپازه در حالي كه خود را ميخاراند............ادامه دارد!
حضار كه مي دانستند آفتاب پرست دچار ماليخولياست زياد به اين جملة آخرش اعتنايي نكردنند و اصلاً بي خيال شدند . بوقلمون كه در پوستش نمي گنجيد بادي در گلويش انداخت و با تشكر نمودن از آفتاب پرست گفت : حالا كه قرعه به نام من افتاده بايد نكاتي را گوشزد نمايم . اولاً بنده اعتقاد دارم كه تمام سياست پيشگان در جنگل ما بايد قبل از هر صحبت و ارائه نظري يك حيوان را استخدام نمايند از براي تكذيب نمودن.حالا مهم نيست كه ان حيوان كذاب(!) چه را تكذيب نمايد. من خودم به عنوان سردمدار در اين امر مهم از همينجا اعلام ميكنم كه هرچه را گفته ام نگفته ام و هرچه كرده ام نكرده ام و نيز از همين الان هم كارها و سخناني را كه در آينده از من سر خواهد زد را تكذيب مينمايم!.اين را به ياد داشته باشيد كه هر نكته قابل قبولي حتما غير قابل قبول است.هيچ سياستمداري نبايد بگويد آري و فقط بايد بگويد نه!.البته من اين نكات كليدي در سياست را نبايد مطرح مينمودم ولي نتوانستم با وجدان آگاهِ خودم كنار بيايم كه بنده اينها را بدانم ولي شما نه!.خلاصه كه يك سلطان مقتدر در جنگل سلطاني است كه هر چيزي كه عقل سليم با وجود مستندات و شواهد حكم بر وجودِ آن مي دهد را بالكل كتمان نمايد و بزند زيرش!".بوقلمون پس از اتمام نطقش نگاهي به حضار انداخت و با شدت هرچه تمام تر فرياد برآورد:"فردا پس فردا نرويد هرجا نشستيد اين عقايد و رازهاي مگو را بيان كنيد!‘اگر روزي روزگاري هم خواستيد اين نصايح را اجرا نماييد نگوييد كه از كدامين منبع آنها را كسب نموده ايد كه اگر هم بگوييد بنده زير بار نخواهم رفت و تكذيب خواهم نمود و اصلا بنده اينجا و در اين جلسه هرگز حضور نداشته ام!".
خروس كه از حاميان و هواداران اپوزيسيون ملي جنگلي بود سينه اش را صاف نمود و پس از آزمايش ميكروفون زير چشمي به بوقلمون نگريست و گفت:"اين قولي كه از بوقلمون شنيده شد هرگز با عقايدِ ما جور در نمي آيد و منافي اعتقاداتِ ما ماكيان است.البته در اين نكته شكي نيست كه يك سيّاس نبايد باري به هر جهت باشد ولي اين دليل نميشود كه رسالتِ خودمان كه هرآينه روشنگري است را فراموش نماييم.ما عمريست كه در خدمتِ نظام جنگل مشغول ايجادِ بيداري ها و هوشياري هاي نظام مند و زوركي هستيم!.چه سختي ها كه در اين راه نكشيديم؛اگر بنده همين الان پيژامه ام را از تن به در آورم شما كبودي هاي بسياري خواهيد ديد كه به سببِ اصابتِ دمپايي و جاروست!.درست است كه برخي از حيوانات دوست دارند هميشه در خواب باشند ولي ما نبايد اجازه دهيم كه اين خواب آلودگي رواج يابد.برادر خودِ من در همين راهِ مقدس از دنيا رفت؛روزي كه او در چله زمستان كنار گوش يك خرس كه در خوابِ ناز زمستاني اش بود قوقولي قوقو كرد و باعثِ ايجادِ آنفاركتوس در او شد براي حزب و اپوزوسيون ما روزي است بزرگ و به ياد ماندني مانندِ روز ملي شدن صنعتِ نفت در برخي كشورها!.برادر عزيز من توسط همان خرس خرده بورژوا بلعيده شد ولي ما راهش را ادامه مي دهيم و سعي ميكنيم به خواندن هاي با محل و حتي بي محل ادامه داده و هوشياري و بيداري را در اين جنگل نهادينه نماييم!زنده باد سنسوآليسم!!"
خروس پس از سخنراني اش با تشويق شديدِ مرغاني روبه رو شد كه به شدت فرياد ميزدند و اشك در چشمانشان حلقه زده بود!..شامپازه در حالي كه خود را ميخاراند............ادامه دارد!
۲ نظر:
چه عجب!داشتيم بيخيال كليليسم و دمنيسم ميشديم.مثل هميشه بامزه بود
آییییییییییییییییی! مردم ! تا کامنت بزارم!اون جتاب آفتاب پرسته نگفت:من تیم ملی تعیین می کنم! من تو دهن این تیم میزنم؟؟هاین؟؟
ای مرده شور این فیس بوکو ببره! که من از اون روز به بعد نتونستم نه برم توش نه مطلب بزارم توش!!!!
ارادتمند مشی خانوم!
ارسال یک نظر