مدير گروه كودك و نوجوان شبكه دو در مورد دعوت از رييس جمهوري منتخب براي حضور در برنامه شب بخير بچه ها خبر داد!.محمد ميركياني گفت:بعد از انتخاب ريس جمهور از او دعوت ميكنيم تا در يك برنامه براي بچه ها قصه بگويد!
حالا ما هم ميخواهيم ببنيم كه اينا اگر هركدامشان ريس جمهور شدند چه قصه اي براي بچه هاي ملت سر و هم خواهند كرد(حتي المقدور سعي شده كه ادبيات هر كدام از كانديداها رعايت شود):
*****
1-اگر زبانم لال؛بلا به دور و گوش شيطان كر همين آقايي كه الان رييس جمهور هستند(اسمش چي بود!؟..مردمي نژاد!؟..جيگردار نژاد!؟..به روح اعتقاد داري نژاد!!؟) دوباره رييس جمهور شوند:
قصه مورد نظر ايشان:چوپان دروغگو!
بسم الله الرحمن الرحيم(با تلفظِ غليظِ حرفِ ح)..(خواندن چند آيه قرآن).. سلام بر كودكان و بچه هاي عدالت خواهِ ايران..بچه ها خسته كه نيستين!؟.كي خسته اس!!؟..آباريكلا!..دشمن!..يكي بود كه همون يكي براي هفت پشتِ ملت بس بود!..يه چوپوني بود كه روزي چند بار داد ميزد آي گرگ آي گرگ!..يه چند باري هم روستاييان با بيل و كلنگ رفتند كمكش كنند ولي گرگي نديدند!..همه فكر ميكردند كه چوپونه داره دروغ ميگه اما بچه ها چوپونه خيلي هم عالمانه چوپوني ميكرد!.چوپونه كه هميشه بر عليه مافياي گوسفند چراني و غاز چروني اقدام به روشنگري ميكرد با خودش ميگفت من نميدونم اونا اين حرفارو از كجاشون در ميارن!..من تعجب ميكنم!..اين چوپان خيلي براي روستا زحمت كشيده بود!.پشم همه گوسفندارو غني سازي كرده بود كلي هم سوراخ بين سوراخهاي ني لبك ايجاد و اختراع كرده بود ولي همه بهش ميگفتن دروغگو!..همه بهش ميگفتن چرا هي شب و نصفه شب داد ميزني گرگ اومده مارو اسگل ميكني!؟..چوپونه يه جواب عالمانه اي دادو گفت: من به شما علاقه دارم و اصلا هم داد نزدم و كلا چيزي نگفتم و اصلا صُبحيا بودن!..من تعجب ميكنم كه چرا شما اينقدر دروغگو و احمقين!(توجه داشته باشيد كه جناب رييس جمهور به رده سني شنوندگان توجهي ندارند كما في السابق!)...اين چوپون قصه ما از چوپونهاي قبلي خيلي بيشتر كار ميكرد و نمودارهاي پشگل و پهن را خيلي بالا برده بود طوري كه كل روستا رو بو برداشته بود!.طبق نمودارهايي كه در موقع چرا كشيده بود فهميده بود كه سبز آمريكاست براي همين به گوسفنداش فقط قره قوروت ميداد نه علف!!..اما بچه هاي عزيز! شما ديدين كه روستاييها اصلا قدر افشاگري هاي چوپان رو نميدونستند وبهش ميگفتن دروغگو!..چوپونه ميخواست مردمش هميشه آماده باشنن ولي اونا از بس نفهم بودن نميفهميدن!!..من ميخوام بگم كه همه روستاييها دروغگو بودن جز چوپان!...قصه ما به سر رسيد و تمام منتقدان چوپان و بدخواهان رسوا شدند!.....
(و اينگونه بود كه چوپان دروغگو به قهرماني ملي تبديل شد!)
1-اگر زبانم لال؛بلا به دور و گوش شيطان كر همين آقايي كه الان رييس جمهور هستند(اسمش چي بود!؟..مردمي نژاد!؟..جيگردار نژاد!؟..به روح اعتقاد داري نژاد!!؟) دوباره رييس جمهور شوند:
قصه مورد نظر ايشان:چوپان دروغگو!
بسم الله الرحمن الرحيم(با تلفظِ غليظِ حرفِ ح)..(خواندن چند آيه قرآن).. سلام بر كودكان و بچه هاي عدالت خواهِ ايران..بچه ها خسته كه نيستين!؟.كي خسته اس!!؟..آباريكلا!..دشمن!..يكي بود كه همون يكي براي هفت پشتِ ملت بس بود!..يه چوپوني بود كه روزي چند بار داد ميزد آي گرگ آي گرگ!..يه چند باري هم روستاييان با بيل و كلنگ رفتند كمكش كنند ولي گرگي نديدند!..همه فكر ميكردند كه چوپونه داره دروغ ميگه اما بچه ها چوپونه خيلي هم عالمانه چوپوني ميكرد!.چوپونه كه هميشه بر عليه مافياي گوسفند چراني و غاز چروني اقدام به روشنگري ميكرد با خودش ميگفت من نميدونم اونا اين حرفارو از كجاشون در ميارن!..من تعجب ميكنم!..اين چوپان خيلي براي روستا زحمت كشيده بود!.پشم همه گوسفندارو غني سازي كرده بود كلي هم سوراخ بين سوراخهاي ني لبك ايجاد و اختراع كرده بود ولي همه بهش ميگفتن دروغگو!..همه بهش ميگفتن چرا هي شب و نصفه شب داد ميزني گرگ اومده مارو اسگل ميكني!؟..چوپونه يه جواب عالمانه اي دادو گفت: من به شما علاقه دارم و اصلا هم داد نزدم و كلا چيزي نگفتم و اصلا صُبحيا بودن!..من تعجب ميكنم كه چرا شما اينقدر دروغگو و احمقين!(توجه داشته باشيد كه جناب رييس جمهور به رده سني شنوندگان توجهي ندارند كما في السابق!)...اين چوپون قصه ما از چوپونهاي قبلي خيلي بيشتر كار ميكرد و نمودارهاي پشگل و پهن را خيلي بالا برده بود طوري كه كل روستا رو بو برداشته بود!.طبق نمودارهايي كه در موقع چرا كشيده بود فهميده بود كه سبز آمريكاست براي همين به گوسفنداش فقط قره قوروت ميداد نه علف!!..اما بچه هاي عزيز! شما ديدين كه روستاييها اصلا قدر افشاگري هاي چوپان رو نميدونستند وبهش ميگفتن دروغگو!..چوپونه ميخواست مردمش هميشه آماده باشنن ولي اونا از بس نفهم بودن نميفهميدن!!..من ميخوام بگم كه همه روستاييها دروغگو بودن جز چوپان!...قصه ما به سر رسيد و تمام منتقدان چوپان و بدخواهان رسوا شدند!.....
(و اينگونه بود كه چوپان دروغگو به قهرماني ملي تبديل شد!)
*****
2-اگر شيخ كروبي انتخاب شود:
قصه مورد نظر ايشان: هانسل و گرتل!
به نام خدا..سلام بر بچه هاي خوب و گل منگلي خودم!..منم وقتي بچه بودم ننجونم خيلي واسم قصه ميگفت.......هه...............جونم براتون بگه كه يه دختر خانومي بود اسمش بود حانسه(!)و يه آقا پسري هم بود كه اسمش گرته بود!!.......هه......ها......اينا تو خونشون يه ننه آقاي بدجنس داشتن كه اصلا حقوق شهروندي اينارو رعايت نميكرد...........هه..........يه دستمال بديد به من!.......هه...خخخخه.....اينا از خونه فرار ميكنن..تو جنگل يه خونه اي ميبينن كه ازش يك هاله نوري بيرون مياد!..خونه هه جنسش از ذغال بود و يه مردكه بدجنس توش زندگي ميكرد!......هه...............من ميخوام بگم كه اون مَرده اين زبون بسته هارو زنداني ميكنه كه يدفه يه پيرمرد زرد پوش مياد و بچه ها رو آزاد ميكنه و خونه رو هم تبديل يه شيريني و شكلات ميكنه!...بچه ها هم به خوبي و خوشي تو همون خونه زندگي ميكنن!....من ميخوام بگم كه تغيير خيلي خوبه.......هه.............تغيير براي بچه ها خيلي سعادت هديه داد!......هه..............................................................................خوب همين ديگه!...چقدر شد!!؟...خيلي خب!....هه.....خدانگهدار
2-اگر شيخ كروبي انتخاب شود:
قصه مورد نظر ايشان: هانسل و گرتل!
به نام خدا..سلام بر بچه هاي خوب و گل منگلي خودم!..منم وقتي بچه بودم ننجونم خيلي واسم قصه ميگفت.......هه...............جونم براتون بگه كه يه دختر خانومي بود اسمش بود حانسه(!)و يه آقا پسري هم بود كه اسمش گرته بود!!.......هه......ها......اينا تو خونشون يه ننه آقاي بدجنس داشتن كه اصلا حقوق شهروندي اينارو رعايت نميكرد...........هه..........يه دستمال بديد به من!.......هه...خخخخه.....اينا از خونه فرار ميكنن..تو جنگل يه خونه اي ميبينن كه ازش يك هاله نوري بيرون مياد!..خونه هه جنسش از ذغال بود و يه مردكه بدجنس توش زندگي ميكرد!......هه...............من ميخوام بگم كه اون مَرده اين زبون بسته هارو زنداني ميكنه كه يدفه يه پيرمرد زرد پوش مياد و بچه ها رو آزاد ميكنه و خونه رو هم تبديل يه شيريني و شكلات ميكنه!...بچه ها هم به خوبي و خوشي تو همون خونه زندگي ميكنن!....من ميخوام بگم كه تغيير خيلي خوبه.......هه.............تغيير براي بچه ها خيلي سعادت هديه داد!......هه..............................................................................خوب همين ديگه!...چقدر شد!!؟...خيلي خب!....هه.....خدانگهدار
*****
3-محسن رضايي(خوب چيه مگه!؟..اين بنده خدا هم دل داره ديگه!..اهه!)
قصه مورد نظر ايشان: بز زنگوله پا!
با نام و ياد خدا و عرض سلام به كودكان نخبه اين مرز و بوم!..يك بُزي بود كه اين بُز سه تا بچه داشت به نامهاي شنگول و منگول و مايكل!.شنگول باهوش بود!..منگول هم بچه بدي نبود!..البته اين مايكل هم بچه واقعي اون بُزه نبود بلكه يك بچه اي بود در سايه!.يك روز يك گرگِ ناقلايي به خانه اين بُز حمله ميكنه و به بچه ها ميگه كه در رو باز كنيد منم مادرتون!.شنگول ميگه آقا گرگه من نميخوام بگم شما دروغ ميگي(!) ولي احتمالا اطلاعاتِ غلط دارين! مادر من با دوستان شما دوست هست و اونا بهش نقاطِ ضعفِ شمارو گفتن! شما اگه بخواي مارو بوخوري بر عليه نخبه پروري اقدام كردي و اين باعث ميشه كه سيب زمينيا همه رو دستِ كشاورزا بمونه!.گرگه به مايكل گفت: شما كه با ما بودي!؟ اما مايكل گفت: شما اون موقع كه رفتي از جنگل مجاور شكر خريدي من فهميدم كه مشكلاتِ روحي داري واسه همين هم منو از تيمت انداختي بيرون!..در همين موقع بُز زنگوله پا سر ميرسه و جنابِ گرگ را با ادب و نزاكت به هلاكت ميرسونه!..غصه ما به سر رسيد!
3-محسن رضايي(خوب چيه مگه!؟..اين بنده خدا هم دل داره ديگه!..اهه!)
قصه مورد نظر ايشان: بز زنگوله پا!
با نام و ياد خدا و عرض سلام به كودكان نخبه اين مرز و بوم!..يك بُزي بود كه اين بُز سه تا بچه داشت به نامهاي شنگول و منگول و مايكل!.شنگول باهوش بود!..منگول هم بچه بدي نبود!..البته اين مايكل هم بچه واقعي اون بُزه نبود بلكه يك بچه اي بود در سايه!.يك روز يك گرگِ ناقلايي به خانه اين بُز حمله ميكنه و به بچه ها ميگه كه در رو باز كنيد منم مادرتون!.شنگول ميگه آقا گرگه من نميخوام بگم شما دروغ ميگي(!) ولي احتمالا اطلاعاتِ غلط دارين! مادر من با دوستان شما دوست هست و اونا بهش نقاطِ ضعفِ شمارو گفتن! شما اگه بخواي مارو بوخوري بر عليه نخبه پروري اقدام كردي و اين باعث ميشه كه سيب زمينيا همه رو دستِ كشاورزا بمونه!.گرگه به مايكل گفت: شما كه با ما بودي!؟ اما مايكل گفت: شما اون موقع كه رفتي از جنگل مجاور شكر خريدي من فهميدم كه مشكلاتِ روحي داري واسه همين هم منو از تيمت انداختي بيرون!..در همين موقع بُز زنگوله پا سر ميرسه و جنابِ گرگ را با ادب و نزاكت به هلاكت ميرسونه!..غصه ما به سر رسيد!
*****
4-اگر مير حسين رييس جمهور شود(خدا از دهنم بشنفه!.خدا بشنُف ديگه!)
قصه مورد نظر ايشان:خاله سوسكه!
درود بر كودكان فرهيخته و با ادب!..يكي بود يكي نبود غير از خدا هيچكس نبود..يه خاله سوسكه بود كه خيلي آبرودار و شريف بود..يه روز تصميم ميگيره كه بره و مردِ روياهاشو چيز كنه پيدا كنه!..ميره و ميره تا ميرسه به قصابي!
قصابه ميگه : خاله سوسكه زنم ميشي؟
خاله سوسكه ميگه : اگه زنت بشم منو با چي ميزني؟
قصابه ميگه با همين چيز ميزنم تو فرق سرت!
خاله سوسكه ميگه واه واه و ميره!..ميره و ميره تا ميرسه به بقالي
بقاله ميگه: خاله سوسكه زنم ميشي؟
خاله ميگه: نه! چون تو هم ميخواي با سنگ ترازوت منو بزني و بعدشم ماست و نخود و اينارو هم گرون ميفروشي!
خاله سوسكه ميره و ميره تا به چيز ميرسه!
چيز بهش ميگه خاله سوسكه زنم ميشي؟
خاله ميگه خدا به دور!..نه كه زنت نميشم!..من هنوز يادم نرفته كه سري قبل كه آقاي سبزي فروش داشت باهات گفتمان ميكرد تو عكس زنشو نشونش دادي گفتي بگم بگم؟!..فكر كردي منم چيزم!؟..خاله سوسكه همينكه داشت ميرفت به آقاي موش رسيد!..موشه بهش گفت خاله سوسكه زنم ميشي؟
خاله گفت: اگه زنت بشم منو با چي ميزني؟
موشه گفت: با چيز نرم و نازكم!
خاله گفت اگه زنت بشم بعدش يكي عكسمو بگيره جلوت هي حرفاي نامربوط بزنه چيكار ميكني؟
موشه گفت: همين چيز نرم و نازكمو ميكنم تو چشمش!..اينقدر همه جا ميگم و دروغاشو رو ميكنم و كولي بازي در ميارم تا رسواي عالم شه!
خاله سوسكه گفت : واي چه مرد خوبي پس من باهات ازدواج ميكنم!
(ادامه قصه با زهرا رهنورد!!) : بچه هاي كوچولوي عزيز بايد بدونن كه تساوي حق زن و مرد جزو اصول زندگي است و هميشه بايد بدونن كه هيچوقت عكس هيچ زني رو جلو شوهرش نگيرن!
(ميرحيسن موسوي دوباره ميگويد:) بچه هاي عزيز من! قصه ما به سر رسيد دروغگو رسواي عالم شد و به صندلي چيز نرسيد!
4-اگر مير حسين رييس جمهور شود(خدا از دهنم بشنفه!.خدا بشنُف ديگه!)
قصه مورد نظر ايشان:خاله سوسكه!
درود بر كودكان فرهيخته و با ادب!..يكي بود يكي نبود غير از خدا هيچكس نبود..يه خاله سوسكه بود كه خيلي آبرودار و شريف بود..يه روز تصميم ميگيره كه بره و مردِ روياهاشو چيز كنه پيدا كنه!..ميره و ميره تا ميرسه به قصابي!
قصابه ميگه : خاله سوسكه زنم ميشي؟
خاله سوسكه ميگه : اگه زنت بشم منو با چي ميزني؟
قصابه ميگه با همين چيز ميزنم تو فرق سرت!
خاله سوسكه ميگه واه واه و ميره!..ميره و ميره تا ميرسه به بقالي
بقاله ميگه: خاله سوسكه زنم ميشي؟
خاله ميگه: نه! چون تو هم ميخواي با سنگ ترازوت منو بزني و بعدشم ماست و نخود و اينارو هم گرون ميفروشي!
خاله سوسكه ميره و ميره تا به چيز ميرسه!
چيز بهش ميگه خاله سوسكه زنم ميشي؟
خاله ميگه خدا به دور!..نه كه زنت نميشم!..من هنوز يادم نرفته كه سري قبل كه آقاي سبزي فروش داشت باهات گفتمان ميكرد تو عكس زنشو نشونش دادي گفتي بگم بگم؟!..فكر كردي منم چيزم!؟..خاله سوسكه همينكه داشت ميرفت به آقاي موش رسيد!..موشه بهش گفت خاله سوسكه زنم ميشي؟
خاله گفت: اگه زنت بشم منو با چي ميزني؟
موشه گفت: با چيز نرم و نازكم!
خاله گفت اگه زنت بشم بعدش يكي عكسمو بگيره جلوت هي حرفاي نامربوط بزنه چيكار ميكني؟
موشه گفت: همين چيز نرم و نازكمو ميكنم تو چشمش!..اينقدر همه جا ميگم و دروغاشو رو ميكنم و كولي بازي در ميارم تا رسواي عالم شه!
خاله سوسكه گفت : واي چه مرد خوبي پس من باهات ازدواج ميكنم!
(ادامه قصه با زهرا رهنورد!!) : بچه هاي كوچولوي عزيز بايد بدونن كه تساوي حق زن و مرد جزو اصول زندگي است و هميشه بايد بدونن كه هيچوقت عكس هيچ زني رو جلو شوهرش نگيرن!
(ميرحيسن موسوي دوباره ميگويد:) بچه هاي عزيز من! قصه ما به سر رسيد دروغگو رسواي عالم شد و به صندلي چيز نرسيد!
*******
به اميد پيروزي سبز!
به اميد پيروزي سبز!
۴ نظر:
آقا دیدیم وبلاگتونو بسیار بدیع بود نوشته تون
:))))) eyval
هی ی ی ی!!!
تازه وبلاگتون رو پیدا کردم(گلابی!)
این پستتون خیلی باحال بوده، یاد روزای قبل انتخابات و اون شور و حال و هیجان وامید افتادم!!!
چقدر قشنگ همه چیزُ قهوه ای نمودند!!!
هی ی ی ی!!!
تازه وبلاگتون رو پیدا کردم(گلابی!)
این پستتون خیلی باحال بوده، یاد روزای قبل انتخابات و اون شور و حال و هیجان وامید افتادم!!!
چقدر قشنگ همه چیزُ قهوه ای نمودند!!!
ارسال یک نظر