چهارشنبه، تیر ۲۴، ۱۳۸۸

طنز زوركي!

اصولا وقتي انسان يك تعداد انسان ديگر را ميبيند دلش ميخواهد كه آنها رو موشكافي و آسيب شناسي نمايد! نوشته هايي كه در ادامه ميخوانيد گزارشي از جلسه تحريريه چلچراغ است:

مو شكافي موردي:

1-جلسه راس ساعت 4 بايد شروع شود كه ميشود!!(به جون خودم!)

2-تعداد صندلي هاي موجود از تعداد اعضا كمتر است به همين دليل مقداري لوله به صورت روكار روي سقف تعبيه شده براي افرادِ سر پا!

3-طبق مشاهداتِ بنده بچه هاي چلچراغ اصلا و ابدا مادي گرا نيستند و هيچگونه سخني راجع به پول و حقوق و اينا بر زبان آنها جاري نميشود!

4-هر 5 دقيقه يكبار دربِ بالكن به شدت به چهارچوب كوبيده ميشود و صدايي دلنشين توليد مي نمايد!(هيچكسي هم دوست ندارد مانع اين سمفوني زيبا شود!)

5-تمام ماشينهايي كه در خيابان الوند با فاصله هاي چند صد متري از جدول و به صورتِ كج و كوله پارك شده اند عمرا براي چلچراغي ها باشد!

6-حال همه خوب است و همه خوشحال و خندانند!!

7-دفتر چلچراغ يك اقاي آبدارچي بسيار متشخص دارد كه بنده در اين 4 ساعت فقط يكبار ايشان را رويت نمودم چون خودِ بچه ها به صورتِ خودجوش هركدام يك پا آبدارچي سرخود هستند و حتي امر خطير چاي آوردن را هم جلال سعيدي بر عهده دارد!

8-برخي از اعضا وقتي يك تازه وارد را ميبينند به صورت كاملا مخفيانه انگشتِ اشاره خود را به طرف او ميگيرند به نحوي كه انگشتِ موردِ نظر در چشم موردِ سوال فرو ميرود و از ساير اعضا راجع به او پرس و جو ميكنند!

9-در طول جلسه جلال سعيدي با استفاده از موشكِ كاغذي تمام نكات لازم را به اعضا پرتاب مي نمايد!

مو شكافي انساني:

1-افشين صادقي زاده: همان قدر كه در خلوت(!) با تو خوب است در جلوي جمع تو را در حد سوسك تنزل مقام ميدهد!(البته جلال سعيدي هم در اين قسمت بسيار فعال است!)

2-جلال سعيدي:ساكت ترين و دپرس ترين فردِ حاضر در جلسه! نامبرده به قدري ساكت و ناراحت است كه اشك در چشم حضار حلقه ميزند و حاضرين دچار دل درد مي گردند! ايشان با همه صد در صد موافق است!!

3-خانم خجسته (1):ايشان به تازگي با اخذ مدرك فوق ليسانس در يك رشته خارجكي از قبرس بازگشته و فارسي را به سختي بيان ميكند!(بر ما مشتبه شد كه از قبرس چيزهاي ديگري هم مياورند!)

4-خانم خجسته (2) و (3) و (4): كلا براي پر كردن صندليها به كار ميروند!

5-خانم خجسته(5):ايشان ساعاتي را در خوابِ ناز به سر بردند!

6-محمد صفاجويي: به شدت دچار مرض خارش بدن است!(با آن دستبند زيبايي كه به دستش بسته به شدت مورد تفقد دوستان قرار ميگيرد!)

7-نيما محمدي پاشاك:يكي از سرداران جنگل! اما هيكلي يوخدي!

8-آقاي تيزر ساز !:ايشان كلا جزو نيروهاي فشار حاضر در جلسه هستند!

9-آقاي ه.الف:ايشان يك خودرو از بانك جايزه گرفته ولي دفترچه حسابش را گم كرده و اين يعني خودرو پَر!

10-حسام الدين مقامي كيا:ايشان خوب براي بقيه كار درست ميكند!

11-نيما دهقاني:به گفته خودش يك روز بيدار است و يك و نيم روز خواب! احتمالا زمستانها هم به خواب زمستاني ميرود!

12-سروش روحبخش: آخي!!

13-منصور ضابطيان:اخرين بازمانده سلسله مو دم اسبيان در چلچراغ! همين!

14-خودم(!):نويسنده اي كه هنوز مطالبش نتوانسته جلال سعيدي را به قهقهه وادار كند!..هي به او فشار مياورند كه با حفظ خطوط قرمز و تمام مميزي ها طنز بنويسد!!...يكي هم نيست به اينها بگه بابا من حالم خوش نيست!.................آخه مادربزرگم مُرد!..ديروز دفنش كرديم!..من دير رسيدم به تشييع!!..........................اي تف به اين طنزنويسي!

۲۴ نظر:

ناشناس گفت...

بسی خوشمان آمد

م.پارسا -4ساله از تهران گفت...

سلام عمو آميب
ما كه نفهميديم كدوم از مطالب اين وبلاگ توهمات شماست كدوم نه.

Mohammad Yousefi گفت...

بالاخره نتيجه جلسه چي شد؟

میم گفت...

سلامن الیکم
شما کدومشونی؟
این چلچراغ چرا اینقد کفشی شده؟

دهقاني گفت...

تسليت ميگم حسن جان خدا رحمتشون كنه مادربزرگتون رو.

دهقاني گفت...

تسليت ميگم حسن جان خدا رحمتشون كنه مادربزرگتون رو.

نویسنده مهمان گفت...

این یک کامنت زورکی ست برای طنز زورکی و لا غیر

;-)

فضانورد گفت...

سلام آقای 45 کروموزومی احتمالا سو تفاهم شده واقعا ببخشید من این متن شمارو در یکی از وبلاگها بدون ذکر منبع دیدم و فقط جهت ارائه حقیقت در وبلاگم قرار دادم اگه می دونستم مال شماست حتما ذکر منبع می کردم. بازهم معذرت می خوام وحتما در وبلاگ این مورد را ذکر خواهم کرد امیدوارم عذر بنده را پذیرفته باشید .
از شما هم بابت این تذکر ممنون بنده تازه کارم و از این به بعد ذکر منبع را فراموش نخواهم کرد.

ناشناس گفت...

تسليت ميگم

هستی گفت...

سلام
من تازه با وبلاگتون آشنا شدم!
عذر می خوام شما هم از نویسنده های جدید هستین؟

shadow گفت...

فکر کنم باید برای آقای سعیدی پاستیل می خریدین که از دپرسی در بیانD:D:

روشنک گفت...

نمیدونم چرا این عکسای بالای صفحه منو یاد علیرضا میراسداله می اندازه
کلن این روزا باید به همه تسلیت گفت به انواع و اقسام دلیلها که روزبروزم بیشتر میشن
تسلیت میگم

روشنک گفت...

ضمنن این چلچراغ هم اون چلچراغ سابق نیست که بدون خوندنش روز ادم شب نمیشد و کلی دلش ضعف میرفت واسه نوشته های نویسنده هاش
این اواخرم که قیمتش زیاد شد دیگه اون نیمچه انگیزه هم واسه خوندنش رو به نزول رفت

saeed گفت...

tasliat migam hassan jan

آی طنز گفت...

سلام.
ورود افتخارآمیز شما را به سایت «آی طنز» و بخش «پیوندهای» آن صمیمانه تبریک می‌گویم! وبلاگ شما لینک شد.
از بس تبریک نگفتیم، مردیم!

http://www.itanz.net
http://www.itanz.net/sites

تازه وارد گفت...

واقعا چرا كامنت گذاشتن تو اين وبلاگ اينقدر مصيبته!؟ مگه چلچراغ هنوز چاپ ميشه!!؟ جدا از مزاح باحال مينويسيد

عاليجناب هايپ گفت...

واي عالي headr وبلاگت

Hassan Gholamalifard گفت...

-در جواب محمد:
نتيجه جلسه اين شده كه من بايد يجوري بنويسم كه نه سياسي باشه نه اجتماعي باشه ولي طنز باشه!!

-در جواب مصطفي:
چي بگم والا!..خدا قوت بده مميزي ها رو! والبته دلايل ديگه اي هم داره كه نميشه گفت!!

-در جواب هستي:
جديد كه چه عرض كنم!!...خيلي هم قديمي نيستم!

-در جواب روشنك:
باهات موافقم

-در جواب تازه وارد:
مزاح كن داداش...مزاح كن!

منورالفکر گفت...

تسلیت می گم
با اجازتون از وبلاگتون خوشم اومد لینکش کردم

کاملیا گفت...

بعضی وقت ها از اینکه چلچراغیی نیستم خیلی خرسند می شوم
مثه الان بعد خوندن این پست !

ناشناس گفت...

حاجی با بزرگان می‌پری؟
ولی بار آخرت باشه با سروش اینجوری صحبت می‌کنی.

مرد مختصر.

Hassan Gholamalifard گفت...

-در جواب كامليا:
چرا فقط بعضي وقتا!!؟

-در جواب ناشناس(فرزاد!!):
تا حالا ناشناس لينكدار نديده بودم كه ديدم!!...در ضمن تو هم رفتي انگشت رو كسي گذاشتي كه خودمم دلم نيمود چيزي راجع بهش بنويسم!!

مقامی کیا گفت...

خوشمان آمد. و البته برای بخش آخر: تسلیت!

الهام گفت...

آخی 40 چراغ!! یه موقع خیلی می خواستمش... الانم... نمی دونم... بنا بع عادت می خرم اما دیگه اون جوری که دوران دبیرستان خوره ش بودم نیستم!... یه چیزی کمه... یه سری ها گم شدن...
به هر حال 40چراغی شدنت(اگه این جور که فهمیدم درست باشه)مبارک!

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

من كيم؟ اينجا كجاست؟!