
شنبه:
امروز پس از بحث و جدلي كه با عيالم داشتم از انگلخانه مان بيرون آمدم تا كمي افكارم را متمركز كنم.البته اين عيال ما انگله (انگل مونث) خوب و مهرباني است ولي مدتيست كه با انگله هاي همسايه چشم و همچشمي پيدا نموده و مدام آنها را بر سر من ميكوبد.مثلا همين امروز صبح هنگامي كه يك بشقاب از بقاياي روده مگس را با عصبانيت جلوي من گذاشت زير لب شروع كرد به نق زدن و بد و بيراه گفتن به من.البته من شخصا پوره معده سوسك را به روده مگس ترجيح ميدهم ولي به سبب بروز بحران اقتصادي تهيه آن برايمان مقدور نيست.وقتي مشغول تناول غذايم بودم ناگهان عيال صدايش را تيزتر كرد و ابتدا با داد و بيداد و سپس با چاشني نمودن مقداري اشك به آن گفت:
"آخه مرد!..خجالت نميكشي!؟..الان سه هفته آزگارِ نشستي خونه و وول نميخوري!..لااقل از اون آقاي آسكاريس (نوعي كرم و انگل!) ياد بگير!..هفته اي يكبار ميره و يك گاو رو مريض ميكنه تا هم خورد و خوراك براي زن و بچه اش بياره هم جلوي بقيه انگلها سر بلند باشه اما تو چي!؟..حتي نتونستي يه موش رو مريض كني!..من هميشه آرزو داشتم شوهرم يك انگل درست و حسابي باشه!..آخه تو چه چيزيت از بقيه كمتره!؟..به تو هم ميگن مرد!؟.."
راستش نيش و كنايه هاي همسرم بر من اثري نگذاشت ولي آن لحظه اي كه نام آقاي آسكاريس را بر زبان آورد و آن را چونان دمپايي بر من فرود آورد ‘ مايع درونم به جوش آمد.من از همان اول هم با اين مردكه آسكاريس آبم توي يك جوب نميرفت.اين آقا از آن انگلهاي تازه به دوران رسيده اي بود كه نه روابط عمومي قوي اي داشت و نه سوادِ درست و حسابي اما تا دلتان بخواهد خوش هيكل بود و با استفاده از بادي بيلدينگ به يك انگل عضلاني تبديل شده بود.پس از اينكه عيال اينگونه بنده را شماتت نمود تصميم گرفتم تا خودي نشان دهم و نامم را در تاريخ انگلستان (به فتح الف و گاف) جاويدان سازم همانگونه كه پدر و پدربزرگم چنين نمودند.پدربزرگم يك انگلمَردِ بزرگ بود به نحوي كه توانسته بود در عرض يك روز ساكنان يك روستاي صد نفري را به خود مبتلا نموده و نابودشان سازد.البته ناگفته نماند كه پدربزرگ من در حين اين عملياتِ انتحاري هنگامي كه بدن ناقلش را ميسوزاندند آتش گرفت و مُرد اما نامي نيك از خود به يادگار گذاشت.پدرم هم توانسته بود يك تنه گله اي گوسفند را دچار بيماري نمايد اما در لحظاتِ آخر نتوانسته بود از بدن ناقل خارج شود و همراهِ آن در چرخ گوشت چرخ شد!.حالا من نيز ميخواهم راهِ اجدادم را ادامه داده و خودي نشان دهم و تصميم دارم تا وارد بدن يك انسان شوم و بيمارش كنم تا نامم را در تاريخ ثبت نموده و عيالم را سربلند نمايم و همچنين روي اين جنابِ آسكاريس را كم كنم.......
ادامه دارد
"آخه مرد!..خجالت نميكشي!؟..الان سه هفته آزگارِ نشستي خونه و وول نميخوري!..لااقل از اون آقاي آسكاريس (نوعي كرم و انگل!) ياد بگير!..هفته اي يكبار ميره و يك گاو رو مريض ميكنه تا هم خورد و خوراك براي زن و بچه اش بياره هم جلوي بقيه انگلها سر بلند باشه اما تو چي!؟..حتي نتونستي يه موش رو مريض كني!..من هميشه آرزو داشتم شوهرم يك انگل درست و حسابي باشه!..آخه تو چه چيزيت از بقيه كمتره!؟..به تو هم ميگن مرد!؟.."
راستش نيش و كنايه هاي همسرم بر من اثري نگذاشت ولي آن لحظه اي كه نام آقاي آسكاريس را بر زبان آورد و آن را چونان دمپايي بر من فرود آورد ‘ مايع درونم به جوش آمد.من از همان اول هم با اين مردكه آسكاريس آبم توي يك جوب نميرفت.اين آقا از آن انگلهاي تازه به دوران رسيده اي بود كه نه روابط عمومي قوي اي داشت و نه سوادِ درست و حسابي اما تا دلتان بخواهد خوش هيكل بود و با استفاده از بادي بيلدينگ به يك انگل عضلاني تبديل شده بود.پس از اينكه عيال اينگونه بنده را شماتت نمود تصميم گرفتم تا خودي نشان دهم و نامم را در تاريخ انگلستان (به فتح الف و گاف) جاويدان سازم همانگونه كه پدر و پدربزرگم چنين نمودند.پدربزرگم يك انگلمَردِ بزرگ بود به نحوي كه توانسته بود در عرض يك روز ساكنان يك روستاي صد نفري را به خود مبتلا نموده و نابودشان سازد.البته ناگفته نماند كه پدربزرگ من در حين اين عملياتِ انتحاري هنگامي كه بدن ناقلش را ميسوزاندند آتش گرفت و مُرد اما نامي نيك از خود به يادگار گذاشت.پدرم هم توانسته بود يك تنه گله اي گوسفند را دچار بيماري نمايد اما در لحظاتِ آخر نتوانسته بود از بدن ناقل خارج شود و همراهِ آن در چرخ گوشت چرخ شد!.حالا من نيز ميخواهم راهِ اجدادم را ادامه داده و خودي نشان دهم و تصميم دارم تا وارد بدن يك انسان شوم و بيمارش كنم تا نامم را در تاريخ ثبت نموده و عيالم را سربلند نمايم و همچنين روي اين جنابِ آسكاريس را كم كنم.......
ادامه دارد
تصويرگر: مرتضي خسروي
۴۴ نظر:
با آرزوی موفقیت برای انگل جون
بله دیگه فقط امیدوارم این انگله همون انگلی نباشه که افتاده به جون مسئولین و دارن همه رو انگولک میکنن!
با اجازه لینک شدید.
سلام و درود بر انگل عزیز لحظه ای فکر نکن که من خودم مشتاقانه پذیرای تو هستم در بدنم تا بشوم یه منگول شنگووول تا بشم ییهو هپه انگووور شایدم مدیری رییسی چیزی تو جمهووور!!!
چه شود :))
چه قشنگ
پوره ی معده ی سوسک
:دی
ای شیطون من بقیه ش رو حدس زدم
لوووووووووووول
چند قسمتيه؟!!
فقط یه شانس آوردی که تو اَنگَلستان به دنیا اومدی. اگه تو "اَنگَلیران" بدنیا میومدی، با وجود این همه انگل که دارن ملت رو هلاک میکنن، حتماهیچ فرصتی برا عرض اندام پیدا نمی کردی انگله(انگل مونث) سریع طلاقت می داد!
"عرعری از عرنامه"
قسمت انگلستانش خیلی جالب بود. ما شم انتظار قسمت دومیم!
منظورم شدیدا بود. نمی دونم چرا بعد از (ش) (م) نوشتم و (یدا) رو چرا ننوشتم!
احتمالا با کار جوانمردانه ای که میخواهید بکنید نمیتوند اون قسمت "ادامه دارد"رو ادامه بدید
موفق باشی
-در جواب مهندس پنگول:
عُمرا..! :)
-در جواب پناهنده:
دو يا سه قسمت
-در جواب عرعري:
ممنون كه من را به عنوان يك انگل مخاطب قرار دادين!!
-در جواب سينا:
البته من كه اون نيستم!..اما سعي ميكنيم ادامه اش بديم!
انگل یا آدم زیاد فرقی نمی کنن! مهم اینه که روی اون یکیا رو کم کنن!:دی
بی صبرانه منتظر بقیه اش هستیم :)
چندش بود اما بامزه
آخی چرا عیال این انگل فکر نکرد طفلکی سرخورده می شه خوب
از بلاگ خانم صدر اومدم اينجا.ابتدا به ساكن چقدر نظر دادن در بلاگ شما سخت و پيچيده است.به شما تبريك ميگم بابت اين همه قريحه طنز و استعداد.مستدام باشيد
آسکاریس مگه گاو هم آلوده میکنه؟! آسکاریس فقط انگل انسان نیست مگه؟!
شما به عیال بفرمایید هر انگلی میزبان اختصاصی و واسط خودش را دارد، قرار نیست همه ی انگل ها همه ی موجودات را آلوده کنند که...
صمیمانه! منتظر داستان حماسی این انگل هستیم.
امان از حرف مردم! :)))))))))
با مزه بود به منم سر بزن
مواظب باش انسانها به تو آسیب نرسانند باقی قضایا حل می شه
سلام بی اجازه لینک شدی!
چند وقتی هست که وبلاگتو کشف کردم
چیزی که مانع شد نخونده ببندمش، نقاشی بالای بلاگت بود که جذبم کرد
از اون موقع همش سر می زنم و می خونم
خیلی هم نوشته هاتو دوست دارم اما تنبلیم میومد که کامنت بزارم
اما این انگل-استوری رو که خوندم دیگه گفتم باید بگم که خیلی معرکه است
:)
انگلستان یک شاهکار بود........ خیلی لذت بردیم... باشد که رستگار شوید.....
تند تند بنويس تا بتونيم زود زود بخونيمش
ما امروز غذا اعیونی داریم،پوره معده سوسک.تشریف بیارین شوم در خدمت باشیم :دی
سلام جناب
جای کار بسیار دارد این موضوع و قالبی که انتخاب کردی .
انشاالله بقیه اش خوب از آب در بیاد .
salam in nazardoni shomaamaaaaaaa...
aaaah.
ye chizze mohhhhhem!!!:shoma webloge ani daltuno hak kardin
??
چرا به عیالش نگفت که اون مرتیکه آسکاریس اوا خواهر هست؟ مرد هرمافرودیت میشه آخه؟
-در جواب جوان:
راستش كامنت گذاشتن تو بلاگ اسپات مثنوي هفتاد من است..ممنون از لطفتون
-در جواب امين:
عرض ميكنم خدمتتون..در قسمت بعد
-در جواب پرين:
من كه بله خوب!
در جواب صفا:
مرسي
-در جواب آيدين:
انشاله
-در جواب ناشناس آخري:
!!!!!!!!!
-در جواب مايكرافت:
اينم ميشه البته! :)
دلم میخواست
تنهایی
به زیر بار منت چشم تو میرفتم.
سلام
منتظرم
[گل]
http://foadzokaei.blogfa.com
سلام...انقدر این عکس بالای صفحه توجهم رو جلب کرد که نتونستم متن رو بخونم!این تصویرسازی فوق العاده ست...خیلی خوشم اومد...
سلام...انقدر این عکس بالای صفحه توجهم رو جلب کرد که نتونستم متن رو بخونم!این تصویرسازی فوق العاده ست...خیلی خوشم اومد...
انگلستان خدا بود :))))
دلم واسه خوندن سريال هات تنگ شده بود
ميردهقان
ابتدای پست اندکی مایع درون ما را نیز تکان داد و به دیواره ها زد ولی بسیار خوشمان آمد.
سلام. آقا ارسال افاضات ما برای شما خیلی سخته.چرا؟ پای کی رو سیمه؟
تو یه انگل فوق العاده ای
با اجازه یا بی اجازه می لینکمت
واقعا زیبا بود :)) من بی صبرانه منتظر بقیه داستانم..!!
فوق العاده بود منتظر قسمت بعدیشم دوستم
عکسش هم خیلی قشنگه_ مبارکه
باید به انگله (ضعیفه) میگفت به قول حافظ
نه من از پرده تقوا بدر افتادم و بس
پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت
چه ربطی داشت حالا اینی که من گفتم؟
بینهایت زیبا و ماهرانه نوشتی
منتظر قسمت دوم میمانم...
ارسال یک نظر