دوشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۸

نامه اي به جنابِ عزراييل


سلام عزراييل جان! حالت چطور است؟...اگر از احوال ما جويا باشي بايد بگويم كه ملالي نيست جز دوري شما!!


عزراييل جان! راستش چند وقتي بود كه دلم ميخواست نامه اي به شما بنويسم و اين همه حرف و دردِ دل را كه در گلويم گير كرده بيرون بريزم تا كمي سبك شوم!


عزراييل جان! نميدانم چرا هميشه ميچيني آن گلي را كه به عالم نمونه است! هان؟! من مدتيست كه بد جور از دستت شكارم و اميدوارم شما هم مثل برخي از مسؤولان ما جنبه ات پايين نباشد و كمي انتقادپذير باشي و شنوا ! پس از دستِ من عصباني نشو!


عزراييل جان! اين روزها من به همه چيز مشكوك شده ام...پس به من حق بده كه حتي به كارهاي تو نيز مشكوك شوم! راستش چند وقتيست هر جايي كه ميروم و به خانه هر كدام از دوستانم كه سر ميزنم ميبينم كه تو قبل از من آنجا رفته اي و امانتي خداوند را از آنها پس گرفته اي! نميدانم چرا هميشه سراغ آنهايي ميروي كه من دوستشان دارم! شايد با ما چپ افتاده اي؟ هان!؟


عزراييل جان! به خاطر همين كارهايت است كه به شما مشكوك شده ام! نميدانم آيا جان تمام انسانها را خودت يك نفري ميستاني يا شاگرد هم داري! اگر شاگرد و نوچه داري بايد بگويم كه آن تعداد از نوچه هايت را كه به اينجا فرستاده اي وظايفشان را بو دار انجام ميدهند! شايد هم خودت يك نفري اين كارها را انجام ميدهي! نميدانم چرا حس ميكنم شما وابسته به يك جناح خاص هستي! يعني اقداماتت يكجورهايي القا ميكند كه شما هم سياسي شده اي و كارهايتان جناحي شده!!


عزراييل جان! ميگويند خداوند هر كسي را كه دوست دارد بيشتر به بلا مُبتلا ميكند! از جانب من به او بگو كه ديگر نميخواهم مرا دوست داشته باشد! اصلا به او بگو از اين ابراز محبتش حالم به هم ميريزد!!


عزراييل جان! پاراگرافِ قبلي را بيخيال شو! اينروزها من زياد با خدا دست به يخه ميشوم! راستش من خيلي وقت است كه دلم براي خدا تنگ شده اما هرچه كه به آسمان خيره ميشوم او را نميبينم به خاطر همين احساس ميكنم كه خدا هم از آسمان اين مملكت فرار مغزها نموده و رفته يك نفس راحت بكشد! از طرفِ من به او بگو كه لااقل ماهي يا سالي يكبار هم كه شده از طريق گوگل مَپ يك نگاهِ كوچولو به ما بياندازد!


عزراييل جان! نميدانم چرا مدتيست كه در اين سامان كنگر خورده اي و لنگر انداخته اي! اين چه وضعش است؟ اگر ميخواهي جانمان را بگيري خوب مثل يك جنتلمن بيا و كارت را انجام بده و هم ما را راحت كن و هم اينها را!!


عزراييل جان! يك نگاهي به ليستت بيانداز! فكر نميكني كه بهتر آنرا كمي آپ تو ديت نمايي!؟


عزراييل جان! اينجا هر وقت كه محرم مي آيد ملت عزادار مي گردند و هي گريه ميكنند! اما نميدانم چرا امروز كه چهارم محرم است يكسري از مردم با شمايلي كه خاص خودشان است اقدام به پخش نمودن شيريني بين مردم نمودند!!! نكند باز هم به دل آنها رفتي و جان يكي از خارهاي چشمشان را گرفته اي!؟ هان!؟


عزراييل جان! شنيده ام كه يك جايي گفته بودي هشتاد و سه درصدِ مرگ و مير ها در اينجا طبيعي است! ميخواهم از شما بپرسم اين هشتادو سه درصدي كه گفتي پس كو!؟ هان!؟ اصلا بيا و يك تعريفِ جامع و كامل از مرگِ طبيعي به ما ارائه بده تا ما هم ياد بگيريم! آخر ما اينروزها تمام چيزهاي طبيعي و غير طبيعي مان قاطي پاطي شده!


عزراييل جان! من مدتيست كه منتظرت هستم. رفته ام و گوشه اي كز كرده ام و به دربِ خانه مان خيره شده ام تا تو از آن وارد شوي و اين امانتِ كوفتي ات را پس بگيري! چشمم به در خشك شد اما هنوز نيامده اي! بيا و مردانگي كن و ايندفعه قبل از اينكه به سراغ يكي ديگر از اشخاص موردِ علاقه من بروي اول بيا سراغ من بعد برو آنجا!


عزراييل جان! من لاي درب خانه را باز گذاشتم تا راحت داخل شوي اما هنوز نميدانم كه آيا از درب وارد ميشوي يا از پنجره! ما كه خانه مان پنجره ندارد اما شايد از پشتِ بام آمدي! هان!؟


عزراييل جان! ما منتظريم!!!

---------

مينيمالي كه پيرامون همين نامه براي جناب عزراييل نوشتم:

http://minimalideh.blogspot.com/2009/12/blog-post_927.html

۳۶ نظر:

محمدعلي مومني گفت...

من نيز محتوي اين نامه را تصديق مي كنم.

فرزانه گفت...

سلام با اینکه از ادبیات و کلمات بر می آد که این متن باید طنز باشه نمی دونم چرا من دارم گریه می کنم
یه سوال: واقعا عده ای برای مردن یه مرجع تقلید شیعه اونم تو محرم شیرینی ÷خش کردن؟

عرعري گفت...

ایول. گل گفتی. من هم مدتهاست در خونم بازه، ولی نمیاد که نمیاد...

الحان گفت...

چه حرفای بوداری!!

سزار وال گفت...

نمي دونم والا ...
چي بگم ......
هر چي گفتيد حقيقت بود ...
اما اي كاش حالا كه حس وظيفه شناسي جناب عزرائيل گل كرده .... يه برنامه اي چيزي مي ريخت يا بساط دولت جمع مي كرد ... يا بساط ملت .
به هر حال ملت كه دنبال قدرت نيست ... زندگيشون هم اينقدر شيرين نيست ... اميدي هم واسه زنده موندن نيست ... پس دستتو طلا بگيرن عزرائيل بيا و آقايي كن و دست ما رو هم بگير و شرجسم خاكيمون رو از روح بي گناهون جدا كن ... باشد كه خدا از گناهت بگذره ..... آمين

سينا گفت...

کم کم داره کار عزرائیل روی زمین و در اینجا آسون میشه!!
یه سری افراد هستن که کار عزرائیل رو آسون نموده اند و نیازی هم به تشریف فرمایی عزرائیل نیست دیگه!!

ديوونه گفت...

به هر حال بنظرم با بد کسی اینبار شوخی کردید . مواظب خودتون باشین!!!

هادي گفت...

ای مرگ!امشب به سراغم بیا در این وادی غم آلوده........
با لبخند اشکم در اومد!!!

نوبت شیرینی ÷خش کردن ما هم میرسه!!
عزراییل بالاخره جناحش رو عوض میکنه!!

شاغلام بازيافت شده گفت...

سلام بر مرد توهم زده.
به اين عزرائيل(ع) بفرماييد يك تير رها كنند تا به قلب ما فرو رود و تا ازدستت راحت شويم.
زماني كه بيكار بودي نه سر زدي و نه ما را لينك كردي
حالا ديگه روزنومه چي هم شدي و سرت شلوغ پلوغه.


خب خب اينجورياس ديگه.
در ضمن درگذشت عالم بزرگ و مجتهد برجسته آيت الله العظمي منتظري كه استثنائادينش را به دنيايش نفروخت تسليت مي گويم

ناشناس گفت...

اينكه ميگن طنزنويسها همونطور كه ميتونن آدم را بخندانند به همان شدت هم ميتوانند اشك ادم را دربياورند
از ديروز تا حالا خودمو كنترل ميكردم تا گريه نكنم اما پس از خواندن اين نوشته شما بغضم تركيد بدون اغراق ميگم گريه كردم واقعا :((((

لوکی گفت...

قربون دهنت نگه دیدیش بهش بگو اسم ما رو هم بنویسه! میرم همین بغل و برمی گردم!

ملکوت گفت...

سلام - زیبا است من به نوشتتون لینک دادم - با رعایت قانون کپی رایت .

ناشناس گفت...

سلام
اول این که یه روشنگری بفرمایید کدوم یکی از این آمیب های ترگل ورگل بالای صفحه خودتونید؟ به هر شکل البته همه خوش قیافه و وجیه هستند و من کلللی ذوق مرگ شدم از دیدنشان.اما بگویید کدامشان خودتان هستید بلکه بهتر باشد!
دوم این که ممنونم به من سر زدید و کلی باز هم ذوق مرگمان فرمودید..
سوم.. بابا بی خیال این عزی شو. شوخی حالیش نیست ها! حالا از ما گفتن...
انشالله همیشه سلامت باشی... و انشالله که عزرایل هیچوقت اطراف خودت و دوست داشتنی هات نیاد.

بانوی نقره ای گفت...

سلام!
جریانِ شیرینی پخش کردن واقعیت داره؟!(مطمئنید!؟)

Hassan Gholamalifard گفت...

-در جواب فرزانه و بانوي نقره اي:
بله انگار......

-در جواب شاغلام بازيافت شده:
من بيكار نبودم عزيز!

با وفای همیشگی گفت...

[گل]وطنم جان وتنم وطنم جان وتنم
[گل]سرنگون باد هر آنکس که تورا کم شمرد
[گل]هر چپاولگری از ره برسد تکه خاکت ببرد
[گل]وطنم جان وتنم وطنم جان وتنم
[گل]عشق تو جاریست به رگهای تنم
[گل]به تبرک بکشم خاک تو را بر بدنم
[گل]وطنم جان وتنم وطنم جان وتنم
[گل]چه پناهی بجز از آن خاک تو آرام کند قلب مرا
[گل]جان پناهی که بگیرد در خود جسم به صد زخم مرا
[گل]وطنم جان وتنم وطنم جان وتنم
[گل]چشم من شاهد پر پر شدن سوسن و صد لاله گلگون تو بود است بدان
[گل]قلب پر درد مرا قصه پنهان جوانیست بدان
[گل]وطنم جان وتنم وطنم جان وتنم
[گل]سینه سینه برسانیم صدای همه آزاده تو
[گل]دست دژخیم زمان را به ابد دور کنیم از سر تو
[گل]سرزمینم به طلوع شمس تابان قسم
[گل]به همه جان ز دست رفته قسم
[گل]سرزمینم به همه اشک زمین خورده قسم
[گل]به صدای هق هق کودک دل خسته قسم
[گل]بند و زنجیر ز پای من و تو باز شود
[گل]آسمانت به طلوع دگری روشن و تابنده شود
[گل]وطنم جان وتنم وطنم جان وتنم
[گل]گرد پیری بذداییم نماند اثری چشم طمع خاک تو را
[گل]خشک و سوزانده شود خار وخس از صورت تو باز کنیم راه تو را
[گل]به بلندای زمین با وزش نرم نسیم
[گل]مست و مغرور بگیریم به دست پرچم زرین تو را
[گل]وطنم جان وتنم وطنم جان وتنم
[گل]وطنم جان وتنم وطنم جان وتنم
[گل]وطنم جان وتنم وطنم جان وتنم
[گل]عشق تو جاریست به رگهای تنم
[گل]به تبرک بکشم خاک تو را بر بدنم
[گل]وطنم جان وتنم وطنم جان وتنم
[گل]وطنم جان وتنم وطنم جان وتنم

زی زی گفت...

چه متن جالبی بود. خیلی متاثر شدم.
اما خدا نکنه که عزرائیل به سراغ شما بیاد. این حرفا چیه. انشالله که 100 سال زنده باشید.
منم با خدا بعضی وقتا دست به یخه می شم!!! فکر می کردم فقط خودمم که بعضی وقتا میزنه به کلم.

خدا وضع جامعه ما رو به خیر بگذرونه. تا این طوری حداقل یه امیدی بعد از 4 سال داشته باشم وقتی می خوام برگردم ایران.

ساسان افسری گفت...

در مورد کردان که صدق نمی کرد..

ناشناس گفت...

فوق العاده بود اشك من درامد

ناشناس گفت...

فوق العاده بود اشك من درامد

هیوا گفت...

عزیز من، ما هم وقتی گل می چینیم، همه ش گلای خوشکل و خوش بو رو می چینیم، ولی کاشکی هم ما، هم عزراییل دست از سر این گلها بر می داشتیم.
به ما هم سر بزنید.
امیدوارم که شما هم منو لینک بفرمایید!

بانوی نیمه شب گفت...

ای بابا.
حالا جدی جدی کسی از عزیزان مرده که شما به فکر اضافه کاری عزرائیل افتادی؟
خب زندگی اون بیچاره هم خرج داره آخه تورم جهانیه!
هیچ محاسبه کردید که چقدر پول سوخت باید بده تا بیاد روی زمین و برگرده؟
خرج زن و بچه رو از کجا دربیاره؟
خب مجبور میشه اضافه کاری کنه دیگه!

علی گفت...

سلام
[نیشخند]
وبلاگ من که به پای بلاگ شما نمیرسه
و از این چیزا که اینا نوشتن بلد نیستم
خیلی ساده و رک میگم:
یا منو لینک می کنی
یا.........
یا......
یا...

یا دلم میشکنه[گریه]

احسان گفت...

سلام
جناب عزرائیل با این حرفا و هندوانه ها که دادی زیر بغلش دیرتر سراغت نمیاد
حواست جمع باشه

فاطمه گفت...

سلام طنز فوق العاده زیبایی بود همراه با یک گله و شکایت خاص که خیلی دلنشین بود. موفق باشید.

فاطمه گفت...

سلام طنز فوق العاده زیبایی بود همراه با یک گله و شکایت خاص که خیلی دلنشین بود. موفق باشید.

فرنوش گفت...

سلام اینو بخونید باحاله:
www.alizedgol.blogfa.com

ثلج گفت...

خنده مان نگرفت تا دلتون بخواد بغض کردیم. نگو نه ولی با چشم گریون نوشتی اینا رو.

ونوس گفت...

یاحضرت عباس...!!! خدابیامرزدتون
آمیب خوبی بودید!! سوای این حرفها یک متنی نوشتیم در وبلاگمان با قانون کپی برداری از این متن شما والبته با اجازه شما!!امید که ببخشید ولی به قول بزرگان خط دادید به ما
این چه طرز نظرگرفتن است درضمن؟؟ البته اگر هشدار اولش را نداده بودید ممکن بود وبلاگتان را پایین بیاوریم..شادباشید وامید که زنده بمانید

بابالنگدراز پنج فوتی! گفت...

درود بر آمیب عزیز
راستش آمیب جان خیلی وقته میخونمت و همیشه از مطالبت لذن میبرم.
اینپستت هم عالی بود
اگه اضراییلو دیدی بفرستش سمت ما
ضمنا نمیشد برین ورد پرس؟
این سیستم کامنتدونی اینجا خیلی آزار و اذیت داره

بابالنگدراز پنج فوتی! گفت...

درود بر آمیب عزیز
راستش آمیب جان خیلی وقته میخونمت و همیشه از مطالبت لذن میبرم.
اینپستت هم عالی بود
اگه اضراییلو دیدی بفرستش سمت ما
ضمنا نمیشد برین ورد پرس؟
این سیستم کامنتدونی اینجا خیلی آزار و اذیت داره

ماهی گفت...

عالی بود...به خصوص "هان" هایی که تکرار شده بود.
ممنون
باقی همه بقایت...

کلاغکی که می نویسد گفت...

فعلا که عزرائیل چنبره زده رو فامیل ما و ول کن نیس! باز دیروز یکی دیگه....
پست جدیدم رو برای اون مرد نوشتم
مردی که پشت ریل قطار دراز کشید...

کلاغکی که می نویسد گفت...

فعلا که عزرائیل چنبره زده رو فامیل ما و ول کن نیس! باز دیروز یکی دیگه....
پست جدیدم رو برای اون مرد نوشتم
مردی که پشت ریل قطار دراز کشید...

جواد گفت...

درین سرما گرسنه,زخم خورده
دویم آهسته سر بر برف,چون باد,
ولیکن عزت آزادگی را
نگهبانیم,آزادیم,آزاد

درود............زیبا بود.اگه با تبادل لینک موافقی بم خبر بده با چه اسمی لینکت کنم.خوشحال میشم سر بزنی.بازم میام

نویسنده مهمان گفت...

جناب عزرائیل نمی شود اولویت بندی هایتان را کمی تغییر دهید؟

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

من كيم؟ اينجا كجاست؟!