در زمانهای قديم مردی میزيست به نام «مجنون» که عاشق دختری بود به نام «ليلی».
چو مجنون توانست تا به ردههای بالاتر مکتبخانه برسد در همان زمان نيز مشمول تغيير کتب درسی شد. مثلا «دارا و سارا» در صفحات جداگانه در کتاب فارسی قرار گرفته بودند و عناوين درسها نيز از اين قرار شده بود که «دارا يارانه دارد!»، «سارا يارانه ندارد!». مجنون طبق عادت هميشگیاش بدجوری دلبستهی «سارا» شد به همين سبب به سفارش پدرش دروس مربوط به «سارا» را حذف نمودند و به جايش داستان «تصميم اصغر» را در کتاب گنجاندند! از آنجايی که مجنون به شدت دلبستهی تاريخ بود از ميرزای مکتبخانه پرسيد که چرا درس تاريخ در مکتبخانه تدريس نمیشود و ميرزا نيز در جواب او گفت: «تاريخ؟ کدام تاريخ؟ تاريخ ما از چندين سال ديگر رقم خواهد خورد و ما الان خارج از تاريخ هستيم!» مجنون چو اين را بشنيد سخت آزرده شد و گفت: «پس ما کشکيم؟» و ميرزا پاسخ گفت: «يک چيزی هم آنورتر از کشک!» به هنگام درس رياضی مجنون هميشه غرق در تفکرات خودش میبود و به اين فکر میکرد که چرا دودوتا در عمل چهارتا نمیشود و چرا برخی مواقع علامتِ بزرگتر به سمت عدد کوچکتر متمايل میگردد!! خلاصه مجنون در همان زمانها بود که به «سوفسطائيان» متمايل شد و آنقدر در مورد هر درسی بحث میکرد که در آخر ميرزای مکتبخانه از دستش جان به لب شد و پدر مجنون را به حضور طلبيد و به وی گوشزد نمود که جلوی پسرش را بگيرد وگرنه افکار پرسشگرانهی مجنون سرش را بر باد خواهد داد! پدرش نيز با استفاده از ابزار گفتگو مثل کمربند و پنجهبوکس توانست تا مجنون را به راه بياورد و افکار مخربش را مهار نمايد! از همانجا بود که مجنون کتکخورش ملس شد و رو به «منگوليسم» نهاد!!
******
چاپيده شده در روزنامهی «فرهنگ آشتی» به تاريخ 23/3/89
۸ نظر:
سر دیگ ها ببندید که بوی قرمه سبزی هاتان کار دستم می دهد .
دستت درست آقا .
::::::دییییییی
سلام. تصمیم اصغرش خیلی باحال بود! تا ببینیم این مجنون بیچاره تو این زندگیش باید چند تا ایسم رو تحمل کنه
khahesh mikonam!!!
چندتا سوال فنی از شما:
چرا به بعضیا میگن کله شون بو قرمه سبزی میده؟چرا نمیگن کله شون مثلا بوی خورش قیمه یا مثلا فسنجون نمیده؟
راستی، مگه شما نمی دونستید تا شصت سال پیش در ایران دوران دایناسورها و ماقبل تاریخ بود؟مگه نمی دونستید خط سی و اندی سال پیش اختراع شد و از اون به بعد تاریخ به وجود اومد؟
انسان باید همواره خود هدف باشد نه وسیله ای برای رسیدن به هدفی دیگر... انسانیتِ انسان حتی نباید وسیله ای برای زندگانی فردای او باشد پس چگونه میتواند وسیله ای در دست کسان دیگر گردد...
درود بر شما
نظرتون در این مورد چیه ؟
سلام
ديگه حوصله ي هيچ كاري رو ندارم. حتي نوشتن...
خیلی این سری مجنون قشنگ بود کلی حال کردم
ارسال یک نظر