در حالی که رنگ از چهرهام پریده بود و دست و پایم را گم کرده بودم، مِنمِن کنان و عرقریزان خودم به خودم پیشنهاد ازدواج دادم! خودم کمی فکر کردم و پیشنهاد خودم را رد کردم! خودم از خودم شکست عشقی خورده بودم ولی چنین اندیشیدم که خودم لیاقت خودم را ندارم. پس نگاهی به خودم انداختم و در چشمانم چیزی جز نفرت ندیدم، و این نفرت سدی بود بین خودم و خودم! برای آرامش خودم باید خودم را از سر راه خودم بردارم، شاید به همین زودیها...ـ
۶ نظر:
هر لحظه حرفي در ما زاده ميشود
هر لحظه دردي سر بر ميدارد
و هر لحظه نيازي از اعماق مجهول روح پنهان و رنجور ما جوش ميكند
اين ها بر سينه ميريزند و راه فراري نمييابند
مگر اين قفس كوچك استخواني گنجايشاش چه اندازه است؟
یعنی به همین زودی ها بادابادا مبارک بادا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چند وقتیه مشکوکید! لیلی و مجنون رو که ول کردید , غصه ی ازدواج خواهر و برادرای امریکایی رو می خورید , عشق و حلاج هم روش!
اگه خبریه بگید. ما تبریک گفتنمون ملسه
گاهی وقت ها توی زندگیم دچار نارسیسم می شم و فکر می کنم بدجوری شیفته ی خودمم ... خوشحالم که تنها خود شیفته ی عالم نیستم.....!
به بايزيد بسطامي قطب العارفين فرمودند كه هنوز خودي تو باتوست ! يعني اين خود رو نابود كردي به همه چيز مي رسي ! البته مشكل شما واضحه كه عرفاني نيست و كلا كي حال عرفان اونم اسلاميشو داره ! ولي خب كلا خود چيز خوبي نيست !
...بدون شرح...
خيلي هم عالي(پاستل)
ارسال یک نظر