چند روزي ميشه كه اوضاع پرورشگاه عجيب و غريبه.هيچكدوم از بچه ها وقتي از خواب بيدار ميشن تخت هاشونو مرتب نمي كنن صورتشونو نميشورن و مسواك هم كه اصلا! يكسري از بچه هايي كه از ما بزرگتر هستند هم اعتصابِ غذا كردن و چند نفرشون هم ناپديد شدند!.قضيه از اونجايي شروع شد كه دو هفته پيش موسيو وارژان توي مراسم صبحگاه اعلام كرد كه قصد داره بچه هارو ببره شهربازي به شرطي كه از طرفِ بچه ها آراءِ لازم رو براي پُستِ رياستِ پرورشگاه كسب كنه.رييس قبلي و فعلي پرورشگاه هم كه موسيو ژانداركينف بود توي مراسم حضور داشت.راستش بچه ها از اين موسيو ژانداركينف دل خوشي نداشتند چون مدام جيره غذاي بچه ها رو كم ميكرد‘به جاي سوپ و گوشت فقط به ما سيب زميني ميداد كه همشون هم خراب بود.دستِ بزن هم داشت و خيلي آدم خشني بود و توي پرورشگاه قسمتِ دخترهارو از پسرها جدا كرده بود.تمام لباسهاي بچه ها پاره و مندرس شده بود و اكثرا گوني تنشون ميكردن.البته بچه ها آقاي وارژان رو هم خوب نميشناختن و فقط ميدونستن كه در ايالتِ اوهايو وقتي رييس پرورشگاه بوده اوضاع بچه هاي اونجا خيلي بهتر از اينجا بوده.
بعد از مراسم صبحگاه همه بچه ها به تكاپو افتادن كه براي موسيو وارژان تبليغات كنن.توي حياط زنجيره انساني تشكيل دادن كه همشون بچه هاي يتيمي بودند كه زير چشماشون گود افتاده بود! آقاي وارژان قول داد كه اگه رييس بشه سعي ميكنه مارو به خانواده هاي خوب تحويل بده تا ما هم بتونيم طعم پدر و مادر داشتن رو بچشيم! همه بچه ها همدل شده بودند كه به آقاي وارژان راي ميدهند به جز دو سه نفر كه اونا هم طرفداران موسيو ژانداركينف بودند چون خيلي بهشون مي رسيد و سيگارهاي كوبايي بهشون ميداد تا براش جاسوسي بچه هارو بكنن! روز راي گيري همه به موسيو وارژان راي داديم ولي پنج دقيقه بعد كه نتيجه انتخابات رو اعلام كردن هممون خشكمون زد و دوتا از بچه ها كف بالا اوردن چون دوباره موسيو ژانداركينف با كسبِ نود و نه و نيم درصدِ آرا رييس شده بود.همون روز هم موسيو كُرلئونه كه مدير كل پرورشگاه بود به آقاي ژانداركينف تبريك گفت!
همه بچه ها فهميدن كه تو پرورشگاه كودتا شده اون هم از نوع روسي(!) و اصلا آراءِ بچه ها خونده نشده.همون روز بچه ها با اينكه اصلا توان نداشتن و از شدت ضعف سرشون گيج ميرفت دست به اعتراض زدند و توي محوطه تجمع كردن كه توسطِ نگهبانها و همون دو سه نفر جاسوس كه خيلي قلچماق بودند خيلي كتك خوردن.آقاي وارژان رو از اداره كل اخراج كردن و ديگه پيدايش نشد.همون شب چند نفر به خوابگاهِ ما حمله كردن كه اصلا از بچه ها و نگهبانهاي پرورشگاهِ ما نبودن و خيلي بچه ها رو زدن و چند نفرو با خودشون بردن.ديروز همه بچه ها جلوي اتاق مديركل تحصن كردن و خواستن باهاش حرف بزنن ولي موسيو كرلئونه هيچي حسابشون نكرد و جوابشونو نداد.همون شب موسيو ژانداركينف توي حياط جلوي چند نفر كه معلوم نبود از كجا آورده بودنشون اعلام كرد كه اين بچه يتيم هايي كه اعتراض ميكنن همشون از زير بته دراومدن و يه مُشت خس و خاشاك بيشتر نيستن و قراره كه با خاك انداز جمعشون كنيم! ديشب همه بچه ها گريه ميكردن.چندتا از بچه ها دست و پاشون شكسته و يه تعدادي هم كل تنشون درد ميكرد.سه تا از يتيم هايي كه دو سالشون بود زير دست و پاي نگهبانها له شدن.بعضي از بچه ها از شدت جراحت و عفونتِ زخم هاشون مردن! چند نفر هم كه دستگير شده بودند ديگه به خوابگاه برنگشتن!
امروز هم يه آقا و خانومي كه خيلي ترسناك بودن و شرارت از چشماشون مي باريد به عنوان پدر و مادر جديد چندتا از بچه ها رو به ضربِ كتك با خودشون بردن! بعدش هم يك آقايي كه شبيه عربها بود اومد و چند تا از دخترارو با خودش برد!
يادم رفت خودمو معرفي كنم؛ من پِرين دولاپيه هستم و دارم اين نامه رو مينويسم و ميخوام ببندمش به پاي يه كبوتر كه امروز رو لبه پنجره زيرزميني كه منو توش زنداني كردن نشسته بود تا اين نامه رو به دستِ آدمايي برسونه كه بيرون پرورشگاه هستن و از اوضاع ما بي خبرن و شايد هم اين نامه به دستِ پدر و مادرهاي واقعي اين بچه ها برسه تا بدونن كه زندگي فقط بچه پس انداختن و سر راه گذاشتنش نيست! خلاصه كه اوضاع پرورشگاه اصلا خوب نيست و نميدونم چه بلايي قراره سرمون بياد فقط هركسي كه اين نامه رو ميخونه ازش خواهش ميكنم كه براي ما گريه نكنه! فقط براي ما دعا كنيد! ما به اندازه كافي اين چند روزه اشك و خون ديده ايم!..............ما دلمون خوش بود كه ميريم شهربازي ولي نميدونستيم كه فقط قراره تونل وحشتش نصيبمون بشه؛تونل وحشتي كه تمام هيولاهاش واقعي هستن............فقط خدا كنه كه اين كبوتر نامه رسون خوراكِ عقابها نشه..................راستي من پرين دولاپيه هستم و اگه يه روزي اومدين اينجا و موسيو ژانداركينف بهتون گفت كه دختري به اين اسم اينجا وجود نداره تعجب نكنين فقط كافيه يه نگاهي به ميله هاي پنجره زيرزمين بندازين من يه نخ كوچكِ سبز به ميله ها بستم!................................................................................
بعد از مراسم صبحگاه همه بچه ها به تكاپو افتادن كه براي موسيو وارژان تبليغات كنن.توي حياط زنجيره انساني تشكيل دادن كه همشون بچه هاي يتيمي بودند كه زير چشماشون گود افتاده بود! آقاي وارژان قول داد كه اگه رييس بشه سعي ميكنه مارو به خانواده هاي خوب تحويل بده تا ما هم بتونيم طعم پدر و مادر داشتن رو بچشيم! همه بچه ها همدل شده بودند كه به آقاي وارژان راي ميدهند به جز دو سه نفر كه اونا هم طرفداران موسيو ژانداركينف بودند چون خيلي بهشون مي رسيد و سيگارهاي كوبايي بهشون ميداد تا براش جاسوسي بچه هارو بكنن! روز راي گيري همه به موسيو وارژان راي داديم ولي پنج دقيقه بعد كه نتيجه انتخابات رو اعلام كردن هممون خشكمون زد و دوتا از بچه ها كف بالا اوردن چون دوباره موسيو ژانداركينف با كسبِ نود و نه و نيم درصدِ آرا رييس شده بود.همون روز هم موسيو كُرلئونه كه مدير كل پرورشگاه بود به آقاي ژانداركينف تبريك گفت!
همه بچه ها فهميدن كه تو پرورشگاه كودتا شده اون هم از نوع روسي(!) و اصلا آراءِ بچه ها خونده نشده.همون روز بچه ها با اينكه اصلا توان نداشتن و از شدت ضعف سرشون گيج ميرفت دست به اعتراض زدند و توي محوطه تجمع كردن كه توسطِ نگهبانها و همون دو سه نفر جاسوس كه خيلي قلچماق بودند خيلي كتك خوردن.آقاي وارژان رو از اداره كل اخراج كردن و ديگه پيدايش نشد.همون شب چند نفر به خوابگاهِ ما حمله كردن كه اصلا از بچه ها و نگهبانهاي پرورشگاهِ ما نبودن و خيلي بچه ها رو زدن و چند نفرو با خودشون بردن.ديروز همه بچه ها جلوي اتاق مديركل تحصن كردن و خواستن باهاش حرف بزنن ولي موسيو كرلئونه هيچي حسابشون نكرد و جوابشونو نداد.همون شب موسيو ژانداركينف توي حياط جلوي چند نفر كه معلوم نبود از كجا آورده بودنشون اعلام كرد كه اين بچه يتيم هايي كه اعتراض ميكنن همشون از زير بته دراومدن و يه مُشت خس و خاشاك بيشتر نيستن و قراره كه با خاك انداز جمعشون كنيم! ديشب همه بچه ها گريه ميكردن.چندتا از بچه ها دست و پاشون شكسته و يه تعدادي هم كل تنشون درد ميكرد.سه تا از يتيم هايي كه دو سالشون بود زير دست و پاي نگهبانها له شدن.بعضي از بچه ها از شدت جراحت و عفونتِ زخم هاشون مردن! چند نفر هم كه دستگير شده بودند ديگه به خوابگاه برنگشتن!
امروز هم يه آقا و خانومي كه خيلي ترسناك بودن و شرارت از چشماشون مي باريد به عنوان پدر و مادر جديد چندتا از بچه ها رو به ضربِ كتك با خودشون بردن! بعدش هم يك آقايي كه شبيه عربها بود اومد و چند تا از دخترارو با خودش برد!
يادم رفت خودمو معرفي كنم؛ من پِرين دولاپيه هستم و دارم اين نامه رو مينويسم و ميخوام ببندمش به پاي يه كبوتر كه امروز رو لبه پنجره زيرزميني كه منو توش زنداني كردن نشسته بود تا اين نامه رو به دستِ آدمايي برسونه كه بيرون پرورشگاه هستن و از اوضاع ما بي خبرن و شايد هم اين نامه به دستِ پدر و مادرهاي واقعي اين بچه ها برسه تا بدونن كه زندگي فقط بچه پس انداختن و سر راه گذاشتنش نيست! خلاصه كه اوضاع پرورشگاه اصلا خوب نيست و نميدونم چه بلايي قراره سرمون بياد فقط هركسي كه اين نامه رو ميخونه ازش خواهش ميكنم كه براي ما گريه نكنه! فقط براي ما دعا كنيد! ما به اندازه كافي اين چند روزه اشك و خون ديده ايم!..............ما دلمون خوش بود كه ميريم شهربازي ولي نميدونستيم كه فقط قراره تونل وحشتش نصيبمون بشه؛تونل وحشتي كه تمام هيولاهاش واقعي هستن............فقط خدا كنه كه اين كبوتر نامه رسون خوراكِ عقابها نشه..................راستي من پرين دولاپيه هستم و اگه يه روزي اومدين اينجا و موسيو ژانداركينف بهتون گفت كه دختري به اين اسم اينجا وجود نداره تعجب نكنين فقط كافيه يه نگاهي به ميله هاي پنجره زيرزمين بندازين من يه نخ كوچكِ سبز به ميله ها بستم!................................................................................
۶ نظر:
آفرین
بسیار زیبا بود
این یعنی دمت گرم
مملی(پسر دایی)
نخ سبزي كه به پنجره بسته بودي توسط جهان ديده شده
حسن جان اميدوار باش
سلام تو فیس بوک نبودید بین دوستان؟؟؟ نیستین دیگه؟؟
آقا از فيس بوك رفتي؟من بهاره هستم
تو بدون فيس بوك
يا فيس بوك بدون توووووووو؟؟؟؟؟؟
Salam Hasan chetoriiiiiiii hasaaaan?Delam vasat Enghad shode Nega kon yezaaaaaaaaaare
We Miss you after Filtering
aMir esmaeil Yazdani
ارسال یک نظر