يكي از روزهای وسط هفته بود كه پس از بيدار شدن از چرت بعد از ظهر با صورتی پف كرده و چشمانی نيمه باز و موهايی آشفته به سمت آموزشگاه رانندگی به راه افتادم. با گرفتن وقت قبلی از منشی آموزشگاه وارد سالن انتظار شدم تا مربیام بيايد پس از نيم ساعت انتظار مربیام بشكنزنان از اتاق لابی آموزشگاه بيرون آمد و در حالی كه چهرهای حاكی از پيروزی داشت اشاره كرد تا به سمت ماشين آموزشگاه برم. مربیام آقای «هنردار» بود. چهرهاش مانند هميشه آن قدر مصمم بود كه میتوانست هر طنابندهای را با خودش همراه سازد! وقتی سوار خودرو مخصوص آموزش شديم مربیام گفت:«ببخشيد كه منتظرت گذاشتم. با چند نفر از مربيان آموزشگاه لابی داشتم تا به نفع رئيس آموزشگاه رای دهند». گفتم: «شما اختيار داريد قربان! بنده عادت دارم! در حالی كه كمربندم را میبستم پرسيدم: «ببخشيد! شما كمربندتان را نمیبنديد؟» با خنده سرخوشانهای جواب داد: «صندلیها من را خوب میشناسند و بدون كمربند هم مرا حفظ میكنند! اصلا اين صندلیها هستند كه خودشان را به من میبندند نه من!» بعد به دستور مربی شروع به حركت كرديم. كمي از حركتمان نگذشته بود كه مربی دستور داد دست راست خيابان متوقف شوم تا آقای «راست منديان» را سوار كنيم. وقتی آقای راستمنديان سوار شد مربیام به سمت عقب برگشت و با ايشان مشغول لابی شد. به دليل اينكه سخنانی كه در اين لابی رد و بدل شد جنبه سری داشت بنده هم از توضيح آن معذورم. پس از اينكه آقای راستمنديان از ماشين پياده شد به دستور مربی دوباره شروع به حركت كرديم و دوباره به دستور مربی در سمت راست خيابان متوقف شديم. ديدم كه آقاي «چپ منديان» از سمت چپ خيابان دواندوان به سمت ما میآمد و سوار شد. اما اين بار آقای هنردار بدون اينكه كاملا به سمت آقای چپمنديان برگردد با ايشان مشغول لابی شد. آقای هنردار برای صحبت كردن با آقای چپمنديان از ادبيات متفاوتی استفاده میكرد كه باز هم نمیتوانم آنها را برای شما بازگو كنم. پس از پايان بحث آقای چپمنديان در حالی كه پس از شنيدن دلايل مربیام مجاب شده بود از خودرو پياده شد و ما دوباره شروع به حركت كرديم. مربیام در حالی كه سيگارش را پك میزد گفت: «در هنگام رانندگی توجه به علائم بسيار مهم است و بايد حواست باشد تا قوانين را زير پا نگذاری! اما برخی از تابلوها از اين قاعده مستثنی هستند! مانند تابلوهای گردش به راست و گردش به چپ و دور زدن ممنوع!» و اضافه كرد: «يك راننده خوب هميشه و در همه حال بايد سعی كند كه هميشه به سمت راست گردش كند! اما در برخی از مواقع كه سياست رانندگی ايجاب میكند میتوانی كمی هم به سمت چپ گردش كنی! البته خيلی كم و در حد نيشفرمان! اما مهمترين تابلو همان تابلوی دور زدن ممنوع است! يك راننده خوب میتواند در هر زمان به شرط سبكسنگين كردن شرايط و نگاه به سمت چپ و راستش دور بزند! البته اين دور زدن كار هركسی نيست و لازمه آن داشتن لابی قدرتمند است! اگر میخواهي راننده خوبی شوی بايد تشخيص دهی كه چه زمانی مناسب دور زدن است تا خدايی نكرده تصادف نكنی!» در همان حالی كه به آرامی در سمت راستمان مشغول حركت بوديم از مربی پرسيدم: «نظرتان راجع به بوق زدن چيست؟» ايشان با تحكم جواب داد: «اصلا و ابدا! بوق يك وسيله اضافی است و هرگز نبايد از آن استفاده كنی! يك راننده خب بايد يواشكی و زيرجلكی كارهايش را انجام دهد تا كسی سر از كارش در نياورد!» و اضافه كرد:«نه تنها بوق زدن بلكه تمام اقداماتت بايد در پسپرده باشد! مثلا اگر میخواهی در اتحاديه تاكسيرانی شركت كنی بايد يواشكی باشد! اگر میخواهی در انتخابات اصناف شركت كنی بايد يواشكی باشد! اگر میخواهی با رانندگان خطی لابی كنی بايد يواشكی باشد! و غيره و ذلك!» پرسيدم: «شما كه اين همه هنردار هستيد پس چرا وارد سياست شدين؟ اصلا هنر چه ربطی به سياست دارد؟» جواب داد: «تو خيلی از قافله عقبی! اين روزها رئيس فرهنگستان هنر را هم سياسيون انتخاب میكنند پسر!» در همان حالی كه مشغول رانندگی و مكالمه با آقای «هنردار» بودم متوجه شدم كه ايشان برخی مواقع عصبی میشدند و برخی مواقع مهربان. به قول خودمان چهارتا به نعل میكوبيد يكی به ميخ! مثلا گاهی اوقات عصبانی میشد و داد میزد كه: «اين چه وضع رانندگيه!؟خجالت بكش! و چند دقيقه بعد مهربان میشد و میگفت: «آفرين! كارت عاليه!» و دوباره چند دقيقه بعد عصبانی میشد و میگفت: «گندت بزنن! آبروی هرچی راننده است را بردی!» پنج دقيقه بعد با مهربانی ميگفت: «خيلی خوبه! آفرين!» خلاصه آنقدر به اين روند ادامه داد تا از كوره دررفتم و گفتم: «شما چرا اينقدر دمدمی هستيد؟! تكليف ما را مشخص كنيد!» بعد خندهای سرداد و گفت: «اين هم از اصول رانندگی است! هميشه بايد يكی به نعل بزنی چهارتا به ميخ! به دليل اينكه ميخها هميشه در اقليت هستند میتوانی بيشتر آنها را بكوبی! اما برخی اوقات هم ايجاب میكند كه يكی هم به نعل بزنی تا ميخها ازت حساب ببرند!» پرسيدم: «شما در رانندگی مخالف تندروی هستيد يا موافق آن؟» جواب داد: «يك راننده خوب بايد سرعتش كنترل شده باشد و در حالی كه از سمت راستش حركت میكند ششدانگ حواسش را به هر دو سمت جمع كند!» پرسيدم: «شما يك زمانی گفته بوديد كه از آينده خودتان خبر نداريد و ممكن است در آينده مانند برخی از همكارانتان به حاشيه رانده شويد!» جواب داد: «بله! حقيقت دارد! منتهی بنده حواسم را خوب جمع كردهام و درسم را هم خوب بلدم! كلا سياست خيلی بیرحم است! ولی اگر اصولگرايی را رعايت كنی میتوانی به حركتت ادامه دهی!»مربی آنقدر از موضع قدرت با من صحبت میكرد كه احساس میكردم خيلی وقت ايشان را گرفتهام و پس از كلی معذرتخواهی و سپاسگذاری از ايشان خداحافظی كردم تا ايشان هم به لابیهايشان برسد! وقتی به خانه بازگشتم به اين فكر میكردم كه سياست آموزشگاه رانندگی خيلی پيچيده است و آقای هنردار هم انصافا اين علم را خوب آموختهاند و به اين نتيجه رسيدم كه ايشان واقعا انسان سياستمداری هستند! البته اين را هم فهميدم كه در عرصه سياست فرق نمیكند كه هنردار باشی يا بیهنر! بلكه مهم اين است كه هميشه بتوانی اوضاع آب و هوا را خوب پيشبينی نمايی و بتوانی به خوبی در جهت باد حرکت کنی!
اين داستان به صورت سياستمدارنهای ادامه دارد!
اين داستان به صورت سياستمدارنهای ادامه دارد!
******
چاپیده شده در روزنامه «فرهنگ آشتی» به تاریخ 6/12/88
۴ نظر:
در این که خوب مینویسی هیچ شکی نیست اما یه مدتی هست بنظرم رو دور تکرار افتادی(یعنی نوشته های ابراهیم رها رو هم که میخونم اینطور شده)...یکم تغییر بدی توش بد نیست...
-در جواب لیتیوم:
ممنونم از انتقادتون...بله کاملا قبول دارم...شاید به خاطر شبیه بودن افرادیه که در موردشون مینویسم و شاید هم به خاطر فشردگیها و حذفیات یاشه!...ممنونم از اینکه نظرتو گفتی
امیدوارم به زودی این کلاسهای رانندگی ات تموم شن چون دیگه داره خابم میبره .. همش یه جوره ..
ببین مثلا فک کن کسی که ندونه منظورت از آقای هنر دار کیه و چیه یا اصلا فقط اسمشو شنیده باشه و ندونه جه موجودیه و کدوم طرفی اه این طنز تو چه جذابیتی میتونه براش داشته باشه آمیب جان ؟!؟!
-در جواب ناشناس:
بله..حق با شماست...بلاخره انقدر مجبورم بپيچونم و به جاده خاكي بزنم كه گير ندن....ممنون از انتقادتون
ارسال یک نظر