سهشنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۸۹
اندر مديحتِ ميرزا طاهر بوكوفسكی و الباقی قضايا!
گويند ميرزا طاهر بوكوفسكی مردی بود از بزرگان اهل گرمدرّه و هی میپريد از اين شاخه به آن شاخه مثل شبپرّه؛ قسمت بر اين بود كه ميرزا را گماردند به كدخدايی گرمدره و قرعه بر او افتاد كه سوار شود بر مركبِ مراد يعنی همان خره! راويان اخبار اينگونه روايت كنند كه:
شبی طاهر بوكوفسكی خواب ديده
جهان را جملگی بر آب ديده
گمان كرده كه خود نوح است ليكن
نه كشتیای؛ نه چوبی؛ هيچ نديده
صدا میزد جبريل امين را
ولی انگار او هم ورپريده
خلاصه ميرزا طاهرخان مذکور
مُخبران راوی اينطور آوردهاند كه:
ميرزا سرآسيمه از خوابش پريده و تُشك و ملحفهی خود را خيس ديده؛ عجالتا در همان نصفهشبی معبران خواب را به حضور طلبيده و شرح داده هرآنچه در خواب ديده.
دانشمندانِ تعبير خواب؛ ميرزا را پرسيدند از هرچه كه شام بلعيده و ميرزا گفت كه كلهپاچه و آبگوشت و مسمیبادمجان و بيفاستراگانوف با دولمهی ورقلمبيده تناوليده!
معبران لَختی درنگ نمودهاند و پس از مشاورت و معاشرت اينگونه ابراز نمودهاند كه:
الا يا ايها الميرزا بوكوفسكی!
مگو تعبير خوابت را به هيشكی!
شما صفرا نمودی اندر اين خواب
كمی بلغور نمودی و سفيدآب!
شواهد دال دارند كه چپ است اين
كه سِيل نيست بل خشكسالی است اين!
ببايد سَد بسازی در بيابان
كمی آب جمع كنی از بهر ياران!
كنون بوشو بخواب ای مير محبوب
------
بگفتا نفت را بر سفره آريد!
كمی هم جعفری پيشش بذاريد!
پيامی داد سوی آن يار مَهسيم
بيا چاوز جونم هم را ببينيم!
سپس بر يَد گرفته قاشقی را
------
گويند در اين لحظه ميرزا اقدام به سخنرانی نموده و همينطور فرت و فرت دُرّ و گوهر پرت نموده:
بگفتا از رعايايش كه شادند
همه در خانههاشان روبهراهند
همه خوشحال و خندانند شب و روز
سفر رفتند در ايام نوروز
تمام مطبوعاتِ دوست؛ ایجان!
تمام مغرضان و منقدان؛ هان!!؟!
اگر با ما نباشی تو! رجيمی
رَوَد پروندهات دست رحيمی!
تمام نرخها ثابت رو جنسه
نداريم ما افرادِ دوجنسه!
همه گويند طاهر عقل نداره
[…] و […] ديدی تنت میخاره!
خلاصه هركسی با ما نباشد
شاهدان قضايا اينگونه خبر میدهند كه:
بياييد دست به دستِ هم دهيم ما
خلاص گرديم از اين دومخردادیها!
تمام سايتها، وبلاگها را
بری گردانيم از اين مخملیها!
بايد از ما اجازتها بگيرند
تا پای رايانههاشان نشيننند!
خلاصه الغرض قانون چه خوب است
حاجی مايلیكهن حُبِّ قلوب است!
بياين با هم همه هاله بسازيم
به اين خاله به آن خاله بنازيم!
قطار هستهای ترمز نداره
بيا تا میتونيم باهم بگازيم!
بياين باهم اسی را محو سازيم
كلاهخود و كلاهك هی بسازيم!
كلام آخر اينكه ما میتونيم
------
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۸ نظر:
خـــــیلی باحال بود!
من قبلا نخونده بودم. مرسی
dige az bukowski injoori nam nabar. ok
شما غیر ازاینکه طنز نویسی قابلی هستید شاعر خوبی هم هستید
نخوانده بودیم و حالا خواندیم. هی خواندیم و هی بازم خواندیم!!
بابا این نوشته هه آرایه ی کنایه داشت یا این کنایه هه آرایه ی نوشته داشت
قبلن نخونده بودم.مستفیض شدم :)
aliiiiiiiiiiiiiiiiiiiii boood
vaghean migam
ey val
kheili kheili khosham oomad
راویان اخبار و ناقلان آثار و طوطیان شکر شکن شیرین گفتار نقل نمودند اين محبوب قلوب افاضه فرمودند كه مي توانيم بيش از 150 ميليون عوام الناس را رفاهي دهيم بس دهان پر كن و خفن! پس جمعيت را افزايش دهيد كه به اين كار بسيار جايزه بگيريد و ...
ارسال یک نظر