آوردهاند که يک بندهخدايی در کشور چين و ماچين که چشمانی داشت بادامی و پيشانیای چينچين و نامش همانا بود «چيتونگ نانچاکوزاده» روزی عازم روستای «بِهکَن» (پکن امروزی) شد و آنجا برای خودش دختری را به زنی گرفت و با برنامهريزیهای پلهپله و کوتاهمدت و بعضا بلندمدت اقدام به بچهپروری نمود و برای عقب نماندن از برنامهريزیاش چندين دختر ديگر را به زنی گرفت و با قرار دادن ايشان در شرايطِ گلخانهای راندمان را بالا بُرد! اهالی روستا وقتی آن بندهخدا را ديدند به او حسادت بردند و از روی چشم و همچشمی ايشان نيز در اقداماتی ضربتی ـ گازنبری اولاتِ (جمع مکسر اولاد!) خود را به ضريبِ دو و در برخی موارد به ضريبِ سينزده (سيزده) رسانيدند! گويند که آنقدر زاد و ولد در آن روستا ازدياد يافت که چندين دستگاه ماما و زائو و قابله از روستاهای مجاور به آنجا فرار مغزها نمودند و پس از مدتی آنقدر جمعيت روستا زياد شد که تبديل به شهر شد و نامش را به «پکن» تغيير دادند! راويان اخبار اينگونه روايت کنند که روزی آقای «چيتونگ» با تشکيل دادن کمپين و کارگروه پا به عرصهی سياست نهاد و به اتفاق آرا به امپراتوری کشور چين رسيد. گويند روزی يکی از منتقدان که از طيفِ روشنفکران چين بود (البته الان نسلشان منقرض گشته!) و اين افزايش جمعيت را خطرناک میديد با اعتراض به چيتونگ گفت:
«اين همه بچه پسانداختهای يعنیچه؟!
اين چنين پرده برانداختهای يعنیچه؟!!
ما اهالی به نان شبِمان محتاجيم
تو فقط موز وارد میکنی!؟ يعنیچه!؟
میدانی که در اين شهر همه بيکارند؟
بهر پُر کردن اوقات، بچه میکارند؟
تو . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
گويند «چيتونگ» با اينکه بسيار انسان انتقادپذيری بود اما انتقاداتِ آن منتقد را تاب نياورد و او را اخته و کمی هم اختُفی نمود و گفت: «پس ما کنترل جمعيت را از خودت شروع میکنيم!». راويان اخبار اينگونه نقل نمودهاند که روزی جنابِ چيتونگ به ديدار يکی از همقطاران خارجیاش که امپراتور کشور «هرتاکولاپ» (يکی از جزاير سر نبش آفريقا!) بود رفت و راز موفقيتاش را برای او بازگو نمود. گويند که آن امپراتورِ هرتاکولاپی وقتی به کشور خود بازگشت در يکی از کنفرانسهای خبریاش گفت:
«بچه که عُمر و نَفَسه
کی گفته که دوتا بسه؟!
بچه اگه پسر باشه
فردا عصای دست باشه
يا که اگه دختر باشه
سوسن خانم چندتا باشه!
حياطِ ما سه فرسخه
خالی باشه خيلی اَخه!
«اين همه بچه پسانداختهای يعنیچه؟!
اين چنين پرده برانداختهای يعنیچه؟!!
ما اهالی به نان شبِمان محتاجيم
تو فقط موز وارد میکنی!؟ يعنیچه!؟
میدانی که در اين شهر همه بيکارند؟
بهر پُر کردن اوقات، بچه میکارند؟
تو . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
گويند «چيتونگ» با اينکه بسيار انسان انتقادپذيری بود اما انتقاداتِ آن منتقد را تاب نياورد و او را اخته و کمی هم اختُفی نمود و گفت: «پس ما کنترل جمعيت را از خودت شروع میکنيم!». راويان اخبار اينگونه نقل نمودهاند که روزی جنابِ چيتونگ به ديدار يکی از همقطاران خارجیاش که امپراتور کشور «هرتاکولاپ» (يکی از جزاير سر نبش آفريقا!) بود رفت و راز موفقيتاش را برای او بازگو نمود. گويند که آن امپراتورِ هرتاکولاپی وقتی به کشور خود بازگشت در يکی از کنفرانسهای خبریاش گفت:
«بچه که عُمر و نَفَسه
کی گفته که دوتا بسه؟!
بچه اگه پسر باشه
فردا عصای دست باشه
يا که اگه دختر باشه
سوسن خانم چندتا باشه!
حياطِ ما سه فرسخه
خالی باشه خيلی اَخه!
دست به دست هم دهيد به مهر (در برخی نسخ بهجای کلمهی دست از کلمهی چیز استفاده شده)
هرتاکولاپِ خود کنيد آباد!
گويند که در اينجا زيرکی او را گفت: «تو که تا ديروز میگفتی بايد خامس ميليون نفر از اين شهر بروند، پس تو را چه شد که چنين میگويی؟» و اضافه نمود:
زير اين اقداماتِ ايضايی
ما که مَرديم مُدام میزاييم
با همين روند چند وقتِ دگر
ما دهانِ چين را [. . .]!!
ولمان کن داداش که تا تو را داريم
گر و.ا.ز.ک.ت.و.م.ی هم کنيم باز میزاييم!!
مورخان چنين آوردهاند که از سرنوشتِ منتقدِ هرتاکولاپی اطلاعی در دست نيست و روايت نمودهاند که رابطهی جنابِ چيتونگ و امپراتور هرتاکولاپ آنقدر خوب بود که تا چند نسل همينطوری به همديگر نان قرض میدادند. اما از آنجايی که چيتونگخان خيلی رند و قالتاق بود سيل نيروی کار و اجناس ساختِ کشورش را روانهی هرتاکولاپ نمود و آن کشور هم که مردمانش به سببِ دريافتِ خشکهی يارانههاشان خيلی خوشحال بودند و کاری بجز بچهپروری نداشتند پُر از پسرهای بيکار و معتاد و دزد شد و دخترانش هم برای کار به کشورهای همسايه مهاجرت نمودند! مورخان در آخر چنين نتيجه گرفتهاند که:
«گويند مزاج پدرت بود فلافل!
ای يار بگو! از فضل پدر تو را چه حاصل؟
تو که لولههای آب و گاز و برق را بستی
اين يکی لوله را هم ببند! مشو غافل!!
گويند که در اينجا زيرکی او را گفت: «تو که تا ديروز میگفتی بايد خامس ميليون نفر از اين شهر بروند، پس تو را چه شد که چنين میگويی؟» و اضافه نمود:
زير اين اقداماتِ ايضايی
ما که مَرديم مُدام میزاييم
با همين روند چند وقتِ دگر
ما دهانِ چين را [. . .]!!
ولمان کن داداش که تا تو را داريم
گر و.ا.ز.ک.ت.و.م.ی هم کنيم باز میزاييم!!
مورخان چنين آوردهاند که از سرنوشتِ منتقدِ هرتاکولاپی اطلاعی در دست نيست و روايت نمودهاند که رابطهی جنابِ چيتونگ و امپراتور هرتاکولاپ آنقدر خوب بود که تا چند نسل همينطوری به همديگر نان قرض میدادند. اما از آنجايی که چيتونگخان خيلی رند و قالتاق بود سيل نيروی کار و اجناس ساختِ کشورش را روانهی هرتاکولاپ نمود و آن کشور هم که مردمانش به سببِ دريافتِ خشکهی يارانههاشان خيلی خوشحال بودند و کاری بجز بچهپروری نداشتند پُر از پسرهای بيکار و معتاد و دزد شد و دخترانش هم برای کار به کشورهای همسايه مهاجرت نمودند! مورخان در آخر چنين نتيجه گرفتهاند که:
«گويند مزاج پدرت بود فلافل!
ای يار بگو! از فضل پدر تو را چه حاصل؟
تو که لولههای آب و گاز و برق را بستی
اين يکی لوله را هم ببند! مشو غافل!!
۱۰ نظر:
حسن جان دلم برات تنگ شده بود.تا ديدم آپ كردي گفتم بيام حالي ازت بپرسم.خيلي مخلصيم برادر
اين آورده اند و اندر حكايت و گويند و ...پدر اين (بوق) رو در آوورده.
كارت درسسه.موفق باشي
بخدا من هی سعی نمیکنم برای کامنت گذاشتن،یک باره میشه!
دوم اینکه گفتیم شاید رفته باشی درکه و هوا خوری و داشتم یواش یواش نگران میشدم اما برگشتت شاهکار بود...بخصوص قسمت کار دختران توی کشورهای همسایه،ای کاش این ها یک روزی به راحتی چاپ بشند
با حال نوشتي (شكلك تشويق)
سلام خیلی قشنگ بود دستت طلا
وقتي كه زنان كارخانه انسان سازيند اين لوله ها مجراي انسانيتند !
چه عجب آپ نمودی...
دلواپس شده بودم یه وقت مهمونی به کهریزکی چیزی نرفته باشی :دی
قشنگ مینویسی و تلخ مثل شکلات
موفق باشی و سبز
-در جواب شاغلام:
ممنونم عزيز...
-در جواب ليتيموم:
ممنون از لطفت...انشاله
-در جواب فرزانه:
سلام..ممنون
-در جواب زن ذليل:
شايد...
-در جواب وحيد:
اونجا رو كه ميريم ولي ممنون از لطفت
خداییش خیلی باحال بود. فوق العاده رندانه.
زير اين اقداماتِ ايضايی
ما که مَرديم مُدام میزاييم
با همين روند چند وقتِ دگر
ما دهانِ چين را [. . .]!!
حسن جان خيلي بي تربيتي.اين چيه:[. . .]
{آيكون قهقهه}
با تمام وجود و از ته اعماقم میگویم ایولا
ارسال یک نظر