يكی بود يكی نبود، يك روستايی بود كه هم بود و هم نبود! از بس كه اهالی اين روستا شاد بودند اسم اين روستا بود: «دونقطهدی آباد»! اين روستا هم دَخو داشت هم دهدار هم بخشدار هم مجمع روستا هم فراکسيونهای مختلف هم کمپينهای متفاوت و هم شورای4+2 و هم هزار جور شورای ديگر و هم شهردار و هم فرماندار و هم دهداری! راويان اخبار برای دوری از دردسر و اينها به هيچكدام از شوراهای نامبرده كاری نداشتهاند و فقط در مورد شورای دهداری سخن راندهاند و آوردهاند كه:
يه شورا داريم شاه نداره!
اعضايی داره ماه نداره!
از هر جناهی توش داره!
ديوار شورا موش داره!
ناقلان اينگونه نقل كردهاند كه شورای دهداری روستای «دونقطهدی آباد» از نخبگان و پهلوانان و ملاكان و رمهداران و هنرمندان و غيره تشكيل شده بود و از هر طيف و قشری در شورا نماينده داشتند؛ مثلا چند نفر از اعضای شورا جزو يَلان و كشتیگيران روستا بودند تا بتوانند مشكلاتِ روستا را ضربهفنی كنند! چند نفر هم جزو نخبگان ديپلمردی و سيکلداران روستا بودند و چند نفر هم از طيف هنرمندان و گليمبافان و قالیبافان و كلوچهپزان بودند. در مورد ملاكان و گلهداران هم اطلاع موثقی در دست نيست كه جزو كدام طيف بودهاند! در وصف اعضای شورا آوردهاند كه:
آفتابه لگن هفت دست!
همه اعضا شدند تردست!
تصميم میگيرن سردست!
اجرا میكنند دست دست!
راويان آوردهاند كه شورای دهداری يك آبدارچی داشت به نام مَشمراد كه اين مشمراد يك خری داشت كه اين خر مسئول اياب و ذهاب اعضا بود و هر چند وقت يكبار يكی از اعضا بر آن سوار میشد و به رتق و فتق امور میپرداخت و هميشه بر سر اينكه چه كسی بر خر مشمراد راكب گردد بين اعضا دعوا میشد كه به جنگهای يك روزه و صليبی و طنابكشی و اينها میكشيد! در وصف خر مشمراد آوردهاند كه:
خر مَشمراد از كرهگی دم نداشت!
گوشاش دراز بود ولی اشکال نداشت!
يورتمه میرفت تو كوچههای روستا
از خودش هم يه چيزايی جا میگذاشت!
عر كه میزد گوش همه كر میشد
اما كسی جرات غرغر نداشت!
شاهدان اينگونه روايات كنند كه در شورا يك اصغر نامی هم بود كه مسئول تداركات بود و وظيفهاش هم جابجايی پايههای مونوريل روستا بود. بيچاره آنقدر كارش سنگين بود كه به ديسك كمر دچار شده بود و پاهايش پرانتزی گشته بود و قامتش هم خميده شده بود! در وصف او اينگونه آوردهاند كه:
اوهوووووی اصغر!
اون پايههای تِرنهوایی رو بكش اونورتر!
××××××
اگر اتفاق خاصی نيافتد و سرنوشت اين داستان هم مثل آن داستان آموزش رانندگی دچار ترکیدگی نشود و زيرآبش خورده نشود سعی میكنم كه از اين به بعد داستان شورای دهداری روستای «دونقطهدی آباد» را برايتان نقل كنم و اميدوارم كه از خواندن آن لبخندی جزئی برلبان قهر کرده با لبخندتان بنشيند! . . . پس اين داستان ادامه دارد....!
يه شورا داريم شاه نداره!
اعضايی داره ماه نداره!
از هر جناهی توش داره!
ديوار شورا موش داره!
ناقلان اينگونه نقل كردهاند كه شورای دهداری روستای «دونقطهدی آباد» از نخبگان و پهلوانان و ملاكان و رمهداران و هنرمندان و غيره تشكيل شده بود و از هر طيف و قشری در شورا نماينده داشتند؛ مثلا چند نفر از اعضای شورا جزو يَلان و كشتیگيران روستا بودند تا بتوانند مشكلاتِ روستا را ضربهفنی كنند! چند نفر هم جزو نخبگان ديپلمردی و سيکلداران روستا بودند و چند نفر هم از طيف هنرمندان و گليمبافان و قالیبافان و كلوچهپزان بودند. در مورد ملاكان و گلهداران هم اطلاع موثقی در دست نيست كه جزو كدام طيف بودهاند! در وصف اعضای شورا آوردهاند كه:
آفتابه لگن هفت دست!
همه اعضا شدند تردست!
تصميم میگيرن سردست!
اجرا میكنند دست دست!
راويان آوردهاند كه شورای دهداری يك آبدارچی داشت به نام مَشمراد كه اين مشمراد يك خری داشت كه اين خر مسئول اياب و ذهاب اعضا بود و هر چند وقت يكبار يكی از اعضا بر آن سوار میشد و به رتق و فتق امور میپرداخت و هميشه بر سر اينكه چه كسی بر خر مشمراد راكب گردد بين اعضا دعوا میشد كه به جنگهای يك روزه و صليبی و طنابكشی و اينها میكشيد! در وصف خر مشمراد آوردهاند كه:
خر مَشمراد از كرهگی دم نداشت!
گوشاش دراز بود ولی اشکال نداشت!
يورتمه میرفت تو كوچههای روستا
از خودش هم يه چيزايی جا میگذاشت!
عر كه میزد گوش همه كر میشد
اما كسی جرات غرغر نداشت!
شاهدان اينگونه روايات كنند كه در شورا يك اصغر نامی هم بود كه مسئول تداركات بود و وظيفهاش هم جابجايی پايههای مونوريل روستا بود. بيچاره آنقدر كارش سنگين بود كه به ديسك كمر دچار شده بود و پاهايش پرانتزی گشته بود و قامتش هم خميده شده بود! در وصف او اينگونه آوردهاند كه:
اوهوووووی اصغر!
اون پايههای تِرنهوایی رو بكش اونورتر!
××××××
اگر اتفاق خاصی نيافتد و سرنوشت اين داستان هم مثل آن داستان آموزش رانندگی دچار ترکیدگی نشود و زيرآبش خورده نشود سعی میكنم كه از اين به بعد داستان شورای دهداری روستای «دونقطهدی آباد» را برايتان نقل كنم و اميدوارم كه از خواندن آن لبخندی جزئی برلبان قهر کرده با لبخندتان بنشيند! . . . پس اين داستان ادامه دارد....!
******
چاپیده شده در روزنامهی «فرهنگِ آشتی» به تاریخ 4/2/89
۴ نظر:
سلام .
من اولين باره وبتو مي بينم . وب خوبيه. منم آپم . اگه دوس داشتي بيا بخون . خنده داره !!!
سلام
از مونو ريل نگين كه دلم به حال اون همه پولي كه از بيت المال رفت تو پايه هايي كه به هيچ دردي نخورد، مي سوزه!!!!!
نمي دونم چرا اين وسط هيچ كس از مردم به خاطر اين حيف و ميل اومال عمومي و وقت با ارزش كلي كارشناس و پيمانكار و گارگر و... معذرت خواهي نكرد؟!
tagriban hamishe neveshte hatun ro donbal mikonam kheily ba estedad hastin
va kheily gashang minvvisin
be manam sar bezanid
سلام حسن جون؛
خوشحالم که مطالبت رو دوباره توی روزنامه میذاری. ایشالا درش باز باشه همیشه.
ارسال یک نظر