حکايتِ ما هم شده مثل حکايتِ آن پرندهای که ابراهيم تکه تکهاش کرد و هر تکهاش را بر نوکِ کوهی نهاد تا بلکه به اذن پرودگار تمام تکههای منفصل از هم دوباره به هم پيوند بخورند و پرنده جان بگيرد!
آری... حکايتِ ما نيز چنين است
ما سالهاست که در ستيغ قله جای گرفتهايم و بوی عفن گنديدنمان به هوا خاسته و زير نور خورشيد برنزه میشويم!...
اما....
دل به روزی سپردهايم تا خداوند اذن سر دهد و تمام تکه پارههای ما را به هم وصل کند و ما پر بگيريم...
تا اوج...
۶ نظر:
كوتاه بود و زيبا
سلام!
بالاخره پیداتون کردم! باز هم میام!
زنده باد تا اوج....
salam.gmaletoono add kardam. ie sari ham be blogam bezanid khoshhal misham
www.jolbakche.blogfa.com
سلام من به روزی که گره ی طناب پرهایمان را با دندان باز می کنیم ایمان دارم.
آخه شما از طنز نویس های مورد علاقه ی من هستید. قبلا از لینک های آی طنز وارد سایتتون می شدم،اما از وقتی آی طنز فیلتر شد، شما رو هم گم کردم تا اینکه اتفاقی آدرستون رو توی سایت آقای رها پیدا کردم!فقط قسمت اول اسم وب رو یادم بود!!
ارسال یک نظر