در زمانهای قديم مردی میزيست به نام «مجنون» که عاشق دختری بود به نام «ليلی».
در همان دوران که مجنون کوچک بود و فوتباليست شده بود به ناگاه با مصدوميت رباط صليبیاش مواجه شد و به ناچار مدتی تحت نظر فيزيوتراپيست خانه نشين شد. در همان زمان به شدت تحت تاثير دکترش قرار گرفت و تصميم گرفت تا فوتبال را کنار بگذارد و در عوض به تحصيل علم و دانش روی آورد! پس تصميم گرفت تا در کنکور شرکت کند و آيندهی خودش را بسازد. در همان حالی که مشغول شرکت در کلاسهای کنکور بود خبر آمد که قرار است کنکور بالکل حذف شود. از آنجايی که مجنون پسری زود باور بود بدجوری به اين خبر دل خوش کرد اما نه کنکور حذف شد و نه وی توانست تا وارد دانشگاه شود! (همين سطور نشان دهندهی آن است که بحثِ حذفِ کنکور از همان دوران پارينهسنگی در جريان بوده و تا امروزه در حد باد هواست و صرفا مبحثی برای جذب آرا بوده است!) پدر مجنون که آرزو داشت پسرش در رشته علومسياسی در دانشگاه قبول شود کلی هزينه کرد و دوباره مجنون را در کلاسهای کنکور ثبتنام کرد و در روز کنکور هم از طريق يکی از دوستانش سوالات کنکور را خريداری کرد و برای محکمکاری نيز مجنون را مشمول استفاده از سهميه کرد! به هر حال مجنون توانست تا هم در رشتهی علوم سياسی دانشگاه آزاد و هم در رشتهی فلسفه و منطق دانشگاه سراسری قبول شود. به اصرار پدرش علوم سياسی را انتخاب کرد ولی به دليل اينکه اصولا در آن زمان دانشگاه هرکیهرکی بود و وی نيز جزو آقازادهها محسوب میشد توانست تا همزمان با علوم سياسی دانشگاه آزاد مشغول تحصيل در رشتهی فلسفه و منطق دانشگاه سراسری نيز بشود! در همان دوران دانشگاه بود که رگههايی از «فوفوليسم» در وی نمود پيدا کرد!
ادامه دارد...
*****
چاپيده شده در روزنامه «فرهنگ آشتی» به تاريخ 25/3/89
۴ نظر:
سلام والا ما هر چی گشتیم معنی فوفولیسم رو پیدا نکردیم. ولی می دونیم یه معنی ای می ده!
امیدوارم به لیلای خودش برسه وگرنه اینجوری که پیش می ره معلوم نیست سر از کجا دربیاره!
واو...مجونی بوده آقا برا خودش. تصورکن وقتی سه چهار ترم گذشت لیلی می بینه دیگهمجنون براش تره هم خرد نمی کنه ، لیلی میاد پیش رییس قبیله و داستان رو می گه و همه ی ریش و سبیل دارای قبیله دور هم جمع می شن که کاری کنن. وقتی مجنون رو دعوت می کنن تا اگه خواست لیلی رو خواستگاری کنه مجنون دستی به ریش پولفوسولیش می کشه و می گه : شرمنده، حالا دیگه جزء مغزا هستیم و می خوایم در ریم...بعد هم می گه :تازه می خوام از نظامی هم شکایت کونم که ما رو سکه کرده آقاجان. بعد شعر خوان و سوت زنان راه می افته و جماعتو می ذاره تو کف. بد هم نیست ها خداییش...و باقی برای بقا.
با این حساب کلی لیلی مجنون دور و برمونه
واااااااااااای خدا مردم از خنده!
تمام قسمتهارو از اول خوندم.
خیلی عالیه این مجنون کوچولو!
ابتکار بکری بود امیدوارم تا آخر همینجور تازه و جدید ادامه پیدا کنه.
آخ دلم وای شکمم!
ارسال یک نظر