سه‌شنبه، آذر ۲۳، ۱۳۸۹

تعارف نکن!

ـ«هوا» را که از ما گرفته‌ای، «خنده‌ات» را هم که گرفته‌ای، «حال»مان را هم که گرفته‌ای، یکباره بیا «جان»مان را هم بگیر و خلاص! هرکسی هم که پرسید جریان چه بود در جوابش بگو: «هیچ! نه خانی آمده بود، نه خانی رفته بود!»ـ

۸ نظر:

ثلج گفت...

خیره کشی است مارا دارد دلی چو خارا
بکشد کسش نگوید تدبیر خون بها کن

حال و روز این روزای ما خوش نیست ، حالا شما هم هی پشت سر هم فرت و فرت از غصه بگو ، دلمان به آمیب خوش بود که ایشون هم داره میشه عین همه ی آدمای پژمرده ی دور و برمون

محمدعلی گفت...

جانی در کار نیست. الان گرمی فکر می‌کنی زنده‌ای. یه چرخی بزن برگرد خودت می‌فهمی چه خبر بوده! :D

ماه گفت...

نه امیدی، جه امیدی؟! به خدا حیف امید
وقتی که باورهایت را بکشند
وقتی که احساست را بدزدند
دیگر جانی برای گرفتن باقی است؟!

فاطمه اختصاری گفت...

اينبار آمده ام تا بيشتر از اينها در کنار هم باشيم...
سوغاتي اين روزهاي دوري
آدرسي براي
دانلود رايگان مجموعه «يک بحث فمينيستي قبل از پختن سيب زميني ها»ست
منتظرتان هستم
با دو تا شعر
و کلي خبر و لينک خوب
و غم هاي مشترکمان که هرگز تمام نخواهد شد
هرگز...

من گفت...

جان به لب کردن بیشتر دوست می دارد اگر تو بیشتر سر خم کنی

خان گور خانم گفت...

من خان هستم تکلیم چیه؟؟
البته توی گورستون

فرزانه گفت...

والا

جیران گفت...

وای من الان غش می کنم..
اینو خوندم و در و دیوار رو گاز زدم از شادی..
:)

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

من كيم؟ اينجا كجاست؟!