«امير خان» عصبی بود و هيچ کنترلی روی اعصابش نداشت، وقتی از کوره در میرفت بزرگ و کوچک حالیاش نمیشد، چاک دهانش را باز میکرد و هر چه از دهانش در میآمد میگفت. اعصابش بند تنبانی بود، با کوچکترين تلنگری عصبی میشد و حتما بايد خشمش را سر کسی خالی میکرد، اما وقتی فحش میداد يا هوار میکشيد همهی بدنش شروع میکرد به لرزيدن، صدايش هم همينطور.
اين لرزش توی خانوادهی امير خان ارثی بود، عصبی هم که نمیشدند اين لرزش به صورتی خفيف توی صدا و گاهی دستها و سر و گردن هم نمايان میشد. پدرم میگفت: «همهاش به خاطر ازدواج فاميليه، اينا همهشون بندریِ ريز ميان!» همه يقين داشتند که امير خلوضعست و برای همين دهان به دهانش نمیگذاشتند با اينکه میدانستند او به شدت ترسوست و فقط اُلدرم بلدرم دارد.
***
«اسماعيل» همسايهی «اميرخان» بود، از هر سه کلمهای که میگفت دو تا و نصفش فحش خوار و مادر بود، با اينکه از امير خان بددهنتر بود اما کنترل بيشتری روی اعصابش داشت و بيشتر فحشهای خوار و مادرش هم جنبهی شوخی داشتند. همه میدانستند اسی دهانش چاک و بست ندارد و اگر فحش ندهد نمیتواند حرف بزند.
اسماعيل هم بددهن بود هم شجاعت بزن بزن داشت، از کسی هم نمیترسيد اما از آدمهای پولدار حساب میبرد و «ارباب ارباب» میبست به خيکشان. با آنها که حرف میزد مليحتر فحش میداد!
***
يک روز «امير خان» يکهو عصبی شد، رفت توی شکم «اسماعيل» و گفت: «تو امروز از دکون من روغن برداشتی پولشو ندادی» اسماعيل هم مدام تکذيب میکرد که يکهو امير هُلش داد و سريع چند قدم رفت عقب تا اگر اسماعيل خواست کتککاری راه بياندازد زود بزند به چاک، اما هُل دادن همان و در رفتن کتف اسماعيل هم همان. امير که ديد اسماعيل روی زمين افتاده رفت بالای سرش، حتی تا وقتی اورژانس آمد بالای سر اسماعيل حاضر بود اما نه برای اينکه بهش کمک کند، بلکه از همان اول تا وقتی که اورژانس بيايد يکريز بالای سر اسماعيل فرياد میزد «فحش نديا! فحش نده!» اسماعيل هم با آن سبيل کلفتش يکريز از درد گريه میکرد و زيرلب فحش خوار مادر میداد.
۱ نظر:
واقعا وبلاگتون عالىه خىلى باحاله. اگه بخوام باهاتون همکارى کنم باىد چىکار کنم???
ارسال یک نظر