يکی بود يكی نبود، يك روستايی بود كه هم بود هم نبود! اهالی اين روستا همگی افرادی شاداب و سرزنده بودند و آنقدر خندهرو و بشاش بودند كه اسم روستايشان را «دونقطهدی آباد» گذاشته بودند! اين روستا يك شورای دهداری داشت كه اعضايش هم مانند مردمانش بامزه و گوگولیمگولی بودند و جلساتشان سرشار از خنده و جوك بود.
راويان اخبار چنين آوردهاند كه روزی اعضای شورا در حياط منزل ميرزا چمقلیخان گرد هم آمده بودند و در مورد رويدادهای روستا نظريهپردازی مینمودند. گويند در همان بين كه اعضا مشغول تناول بيفاستراگانف با بربری و دوغ بودند يكی از ايشان كه درحال مطالعهی روزنامه بود به ناگاه فرياد برآورد كه: «چه نشستهايد كه در فلان روستا پلنگهايشان را به ديار روس فرستادهاند و بهجايش ببر تحويل گرفتهاند!» يكی از اعضا او را پرسيد: «خوب ما را سنهنه!؟ (يعنی به ما چه؟)» و وی پاسخ داد: «حتما خيری در آن مبادله بوده كه فلان روستا دست به اين اقدام زده و چرا ما چنين مبادلاتی را انجام ندهيم؟» گويند كه اعضای شورا يكصدا گفتند: «احسنت!» اما ميرزا چمقلیخان به مخالفت برخاست و گفت: «اين قِسم مبادلات ربطی به اختيارات و حوزه فعاليتهای ما ندارد و مربوط به نهادِ واردات و مبادلات است و بهتر است كه اعضا حواسشان به كار خودشان باشد!» گويند اعضا وارد رايزنی و لابی شدند و چنين نقل نمودهاند كه:
يكی گفت كه چون ما نداريم پلنگ
به روسها دهيم اورنیتورنگ!
و از اين همه صادراتِ قشنگ
به چنگ آوريم چندين متر شلنگ!
يكی آن وسط سرفهای كرد و گفت
كه صادر كنيم سوسك را جفتجفت
و بعد جای آن سوسكهای مخوف
به دست آوريم چند كلاشينكوف!
يكی گفت خر مَشمُراد را دهيم
و جايش توپولوف بگيريم بريم!
يكی گفت خر مشمراد سرتر است
توپولوف برای همه سرخر است
يكی گفت كه اين خر بُود يكهتاز
و جعبه سياهش بُود مثل ساز!
هزارتا توپولوف به جايش دهند
ببايد كه يك مبلغی سر دهند!
يكی پيشنهاد داد و گفت اين چنين
كه صادر كنيم گيوه و چرم و جين
و بعد جای اينها بخواهيم ز روس
كه بفرستد از بهر ما آقا پوتين!
گويند يكی پيشنهاد داد تا ميرزا غضنفر مردهشور را با يكی از قزاقهای روس مبادله كنند و ديگری گفت كه ميرزا غضنفر را با پوتين معاوضه نمايند! خلاصه اوضاع آنقدر قاطی شد كه ميرزا چمقلیخان برآشفت و اعضا را وادار به سكوت نمود و از ايشان خواست تا به جای اين حرفهای بودار به مشكلات كلان روستايی بپردازند و بیخيال تاقزدن و مبادلات پاياپای بشوند و سپس بانگ برآورد كه:
اوهووووی اصغر!
اون پايههای ترنهوايی رو عوض نكنی يهو!
راويان اخبار چنين آوردهاند كه روزی اعضای شورا در حياط منزل ميرزا چمقلیخان گرد هم آمده بودند و در مورد رويدادهای روستا نظريهپردازی مینمودند. گويند در همان بين كه اعضا مشغول تناول بيفاستراگانف با بربری و دوغ بودند يكی از ايشان كه درحال مطالعهی روزنامه بود به ناگاه فرياد برآورد كه: «چه نشستهايد كه در فلان روستا پلنگهايشان را به ديار روس فرستادهاند و بهجايش ببر تحويل گرفتهاند!» يكی از اعضا او را پرسيد: «خوب ما را سنهنه!؟ (يعنی به ما چه؟)» و وی پاسخ داد: «حتما خيری در آن مبادله بوده كه فلان روستا دست به اين اقدام زده و چرا ما چنين مبادلاتی را انجام ندهيم؟» گويند كه اعضای شورا يكصدا گفتند: «احسنت!» اما ميرزا چمقلیخان به مخالفت برخاست و گفت: «اين قِسم مبادلات ربطی به اختيارات و حوزه فعاليتهای ما ندارد و مربوط به نهادِ واردات و مبادلات است و بهتر است كه اعضا حواسشان به كار خودشان باشد!» گويند اعضا وارد رايزنی و لابی شدند و چنين نقل نمودهاند كه:
يكی گفت كه چون ما نداريم پلنگ
به روسها دهيم اورنیتورنگ!
و از اين همه صادراتِ قشنگ
به چنگ آوريم چندين متر شلنگ!
يكی آن وسط سرفهای كرد و گفت
كه صادر كنيم سوسك را جفتجفت
و بعد جای آن سوسكهای مخوف
به دست آوريم چند كلاشينكوف!
يكی گفت خر مَشمُراد را دهيم
و جايش توپولوف بگيريم بريم!
يكی گفت خر مشمراد سرتر است
توپولوف برای همه سرخر است
يكی گفت كه اين خر بُود يكهتاز
و جعبه سياهش بُود مثل ساز!
هزارتا توپولوف به جايش دهند
ببايد كه يك مبلغی سر دهند!
يكی پيشنهاد داد و گفت اين چنين
كه صادر كنيم گيوه و چرم و جين
و بعد جای اينها بخواهيم ز روس
كه بفرستد از بهر ما آقا پوتين!
گويند يكی پيشنهاد داد تا ميرزا غضنفر مردهشور را با يكی از قزاقهای روس مبادله كنند و ديگری گفت كه ميرزا غضنفر را با پوتين معاوضه نمايند! خلاصه اوضاع آنقدر قاطی شد كه ميرزا چمقلیخان برآشفت و اعضا را وادار به سكوت نمود و از ايشان خواست تا به جای اين حرفهای بودار به مشكلات كلان روستايی بپردازند و بیخيال تاقزدن و مبادلات پاياپای بشوند و سپس بانگ برآورد كه:
اوهووووی اصغر!
اون پايههای ترنهوايی رو عوض نكنی يهو!
******
چاپیده شده در روزنامه «فرهنگ آشتی» به تاریخ 11/2/89
۱ نظر:
اوه ترن رو به احتمال زياد تا چند صد سال ديگه بين اينجا و آخرت مي زنن زياد نگران نباشيد.!
ارسال یک نظر