يكی بود يكی نبود يك روستايی بود كه هم بود هم نبود. به دليل اينكه مردم روستا ميانهای با غم و غصه نداشتند و دم به ساعت مشغول شادمانی و خنديدن بودند اسم روستايشان را گذاشته بودند «دونقطهدی آباد». در اين روستای «دونقطهدی آباد» اتفاقهای زيادی میافتاد و سوژههای بکری در زمينهی طنزنويسی پديد میآمد، اما مورخان به دلايلی نامعلوم از ذكر آن اتفاقات طفره رفتهاند و بهجايش فقط پيرامون شورای دهداری چيز ميز نوشتهاند !
راويان اخبار اينگونه روايت كنند كه روزی اعضای شورا مشغول احيا نمودن آدابِ فولکلور و سنتی روستا بودند و گرگمبههوا و الكدولك بازی میكردند كه تيم ميرزاچمقلیخان با نتيجه دو بر دو توانست بر تيم ميرزا نجفخان مستولی (!) گردد و به مناسبتِ اين فتح پيروزمندانه تصميم گرفت تا اين پيروزی شيرين را از طريق تلگراف (نوعی پيامك!) به تمامی روستاييان مخابره نمايد! آوردهاند که:
ميرزا خوشحال و خندان رفت سوی تلگراف!
اينچنين مرقوم نمود ايشان با لافِ گزاف،
تيم ميرزا چمقلی پيروز گشته برنجف!
ای رعايا شاد باشيد و بمانيد توی كف!!
آوردهاند كه ميرزا با دبدبه و کبکبه با دستگاه تلگراف شروع به تتقتوتوق نمود ولی دستگاه هيچ دلنگدولنگی نمیكرد و پيام ميرزا را مخابره نمینمود! ميرزا نيز با تعجب از شوراييان پرسيد كه چرا پيامك ارسال نمیگردد و دلیوری نمیشود!؟ گويند كه شوراييان نيز با تعجب به گرد ميرزا و دستگاهِ تلگراف تجمع نمودند و هر كدام نظريهای ارائه دادند:
يكی گفت كه شايد پيامك قطع شده!
يكی گفت كه شايد هوا بد شده!
يكی هم نظر داد كه خط رو خط است
و تعجب ندارد كه اين مفرط است!
يكی گفت كه دستگاه مختل شده!
و چون چينی است زود مُعضل شده!
گويند در همان حالی كه اعضا مشغول كندوكاو بودند پيکی شتابان وارد شورا شد و به ميرزا خبر داد كه:
چه نشستهای كه مالَت بردند!
كابلهای مخابراتت بردند!
تو كه مشغول بودی به گرگمبههوا
كابل را دزديدند از روی هوا!
دگر برقراری ارتباط ميسر نيست!
مشترك مورد نظر دَمدست نيست!
گويند كه شوراييان ستادِ بحران تشكيل دادند و هر كس نظريهای ارائه داد:
يكی گفت كه دزدی فراوان شده
و روستا شبيه بيابان شده!
يكی حرفهاش آفتابهدزدی شده
يكی مشغول مجسمهدزدی شده!
يكی گفت: به هر حال كابل را بردهاند
و رويش دو ليوان آب هم خوردهاند!
راويان اخبار اينگونه روايت كنند كه روزی اعضای شورا مشغول احيا نمودن آدابِ فولکلور و سنتی روستا بودند و گرگمبههوا و الكدولك بازی میكردند كه تيم ميرزاچمقلیخان با نتيجه دو بر دو توانست بر تيم ميرزا نجفخان مستولی (!) گردد و به مناسبتِ اين فتح پيروزمندانه تصميم گرفت تا اين پيروزی شيرين را از طريق تلگراف (نوعی پيامك!) به تمامی روستاييان مخابره نمايد! آوردهاند که:
ميرزا خوشحال و خندان رفت سوی تلگراف!
اينچنين مرقوم نمود ايشان با لافِ گزاف،
تيم ميرزا چمقلی پيروز گشته برنجف!
ای رعايا شاد باشيد و بمانيد توی كف!!
آوردهاند كه ميرزا با دبدبه و کبکبه با دستگاه تلگراف شروع به تتقتوتوق نمود ولی دستگاه هيچ دلنگدولنگی نمیكرد و پيام ميرزا را مخابره نمینمود! ميرزا نيز با تعجب از شوراييان پرسيد كه چرا پيامك ارسال نمیگردد و دلیوری نمیشود!؟ گويند كه شوراييان نيز با تعجب به گرد ميرزا و دستگاهِ تلگراف تجمع نمودند و هر كدام نظريهای ارائه دادند:
يكی گفت كه شايد پيامك قطع شده!
يكی گفت كه شايد هوا بد شده!
يكی هم نظر داد كه خط رو خط است
و تعجب ندارد كه اين مفرط است!
يكی گفت كه دستگاه مختل شده!
و چون چينی است زود مُعضل شده!
گويند در همان حالی كه اعضا مشغول كندوكاو بودند پيکی شتابان وارد شورا شد و به ميرزا خبر داد كه:
چه نشستهای كه مالَت بردند!
كابلهای مخابراتت بردند!
تو كه مشغول بودی به گرگمبههوا
كابل را دزديدند از روی هوا!
دگر برقراری ارتباط ميسر نيست!
مشترك مورد نظر دَمدست نيست!
گويند كه شوراييان ستادِ بحران تشكيل دادند و هر كس نظريهای ارائه داد:
يكی گفت كه دزدی فراوان شده
و روستا شبيه بيابان شده!
يكی حرفهاش آفتابهدزدی شده
يكی مشغول مجسمهدزدی شده!
يكی گفت: به هر حال كابل را بردهاند
و رويش دو ليوان آب هم خوردهاند!
چه بهتر كه ما رو به سنت بريم
و تكنولوژی را به محنت بريم!
يكی گفت كه ننگ بر گراهام بل!
و مرگ بر همه اجنبیهای چِل!
آوردهاند كه شوراييان تصميم گرفتند برای ايجادِ ارتباط از روشهای سنتی بهره ببرند و به همين دليل با استفاده از دو قوطی و چند متر نخ اقدام به ساختِ وسايل ارتباطی نمودند و يک سرش را به ميرزا دادند و سر ديگرش را به اصغر سپردند و سپس ميرزا برای امتحان درون قوطی فرياد زد و گفت:
اوهووی اصغر! صدا مياد؟!
مراقب اون پايههای ترنهوايی باش!
و تكنولوژی را به محنت بريم!
يكی گفت كه ننگ بر گراهام بل!
و مرگ بر همه اجنبیهای چِل!
آوردهاند كه شوراييان تصميم گرفتند برای ايجادِ ارتباط از روشهای سنتی بهره ببرند و به همين دليل با استفاده از دو قوطی و چند متر نخ اقدام به ساختِ وسايل ارتباطی نمودند و يک سرش را به ميرزا دادند و سر ديگرش را به اصغر سپردند و سپس ميرزا برای امتحان درون قوطی فرياد زد و گفت:
اوهووی اصغر! صدا مياد؟!
مراقب اون پايههای ترنهوايی باش!
******
چاپیده شده در روزنامهی «فرهنگ آشتی» به تاریخ 1/3/89
۳ نظر:
خرداد نزدیک است و ما به هم بر می خوریم در خیابان.
شاید هم را نشناسیم اما بی شک دوش به دوش هم می رقصیم.خانه ی ظلم فنا
نبینم کسی خودشو سانسور کنه ها.
سلام و درود
خدا هیچ دهکده ای را چون ولات ما به درد و بلای در دو نقطه دچار نسازد انشالا!
سلام
به نظر من اگه با دود به هم علامت بدن پیامشون زودتر به مقصد می رسه!!! البته یه راه مطمئن تر هم هست، سپردن رسوندن خبر به خاله خان باجی ها که الحق و الانصاف از سرعت اینترنت هم بیشتره...
ارسال یک نظر