ن) من هميشه «آخرين قسمت»ها را از دست دادهام. هنوز که هنوز است آخرين قسمت «چوبين» را نديدهام، حتی وقتی هم باز پخش شد دوباره آخرين قسمتش را از دست دادم. فهرست «آخرين قسمت»های ديده نشدهی من پر و پيمان است. حنا دختری در مزرعه، هاچ زنبور عسل، نيک و نيکو، خانوادهی دکتر ارنست، بلفی و لیلیبيت، رامکال و استرلينگ، پروفسور بليک و دکتر مولتيمر، مزرعهداران، نل، بل و سباستين، جنگجويان کوهستان، اوشين، سرزمينهای شمالی، آرايشگاه زيبا، مرد هزار چهره، پژمان و خيلی ديگر از کارتونها و سريالهايی که آخرين قسمتشان را از دست دادهام.
الف) وقتی «آخرين قسمت»ها را از دست میدهی «بدمن»ها و شخصيتهای شرور هيچ وقت در برابر چشمانت مجازات نمیشوند. هيچ وقت تمام نمیشوند! مثلا هميشه يک «برونکا» هست تا با آن دماغ گنده و شنل مهيبش تو را بترساند. يک «نل» توی وجودت هست که هميشهی خدا در به در و آواره از اين سو به آن سو میگريزد و هر از چند گاهی هم صندوقچهی چوبیاش را باز میکند و همان آهنگِ غمگين را برایت پخش میکند.
ت) از دست دادن «آخرين قسمت»ها میتواند از شخصيتهای شرور موجوداتی ابدی بسازد، میتواند شخصيتهای محبوب را هميشه زخمی و در حال فرار به حال خودشان رها کند. «آخرين قسمت»ها به «شيشهی عمر ديو» میمانند. اگر تماشایشان نکنی نه مرگی در کار است نه پاداشی و نه «هپی اند»ی هست تا مرهمی باشد بر زخمهايی که «بدمن»ها روی خيالت جا گذاشتهاند.
م) «آخرين قسمت»ها را بايد ديد. حتی شنيدنشان توسط کسی که با غرور میخواهد آن را برايت تعريف کند سودی ندارد. «شنيدن» راضیات نمیکند، تا به چشم خودت نبينی که «هاچ» توی بغل مادرش جا خوش کرده خيالت راحت نمیشود، تا نبينی «برونکا» چطور به سزای اعمال پليدش میرسد دلت خنک نمیشود.
الف) من هميشه «آخرين قسمت»ها را از دست دادهام. برای همين همهی شخصيتهای بدی که ديدهام هنوز درون ذهنم زندهاند و برای خودشان فتنهگری میکنند. برای همين سعی میکنم از تماشای سريالهايی که ساعت پخششان دست من نيست صرف نظر کنم چون میدانم آخرين قسمتش را حتما از دست خواهم داد. دلم نمیخواهد جامعهی «بدمن»های درون ذهنم شلوغتر از اينی که هست بشود.
م) شايد بگوييد با يک سرچ ساده میتوانم آخرين قسمتی را که از دست دادهام ببينم، اما اين هم به دلم نمینشيند، نمیتوانم... چراییاش هم بماند!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر