تو جمجمهی قلنبهی «بهروز»ی، توی «سوتهدلان».
تو کراوات «اکبر»ی، توی فيلم «مادر».
تو پيرهنِ رها شدهی «سوسن»ی، توی «چريکه تارا».
تو زخم صورتِ «داشآکل»ی.
تو گودی زير چشم «بهروزی»، توی «گوزنها».
تو اخم «جلال»ی، توی همهی فيملهايی که آدم بدهی آنها بود.
تو هيزیِ نگاهِ «وحدت»ی.
تو مثل همهی اينها تلخی، مثل همهی اينها کار خراب کنی، مثل همهی اينها آدم را خفه میکنی، اما نمیشود که نباشی، اگر نباشی همهی اينها به هم میريزند؛
اصلا تو صورتِ «جميله»ای، به آدم میگويی که فقط به رقص نگاه کند!
برای همين تو بدترين خواستنیِ دنيايی!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر