«فهم» هم ذاتیست هم اکتسابی. اينکه کسی چيزی را نفهمد فی نفسه بد نيست، اما اينکه نفهميدنش را افتخار بداند و کوچکترين تلاشی برای درکِ درست از چيزی که میبيند نداشته باشد نه تنها خوب نيست بلکه تاسفبار است. انسان ذاتا موجودی کمالگراست، اما گاهی برخی چيزها دست به دست هم میدهند تا در راه رسيدنِ انسان به کمال سنگاندازی کنند، اينجاست که خودِ انسان بايد انتخاب کند، اينجاست که بايد تصميم بگيرد قدم به سوی کمال بردارد يا در منجلاب نفهمیاش غوطهور بماند و با دست و پا زدنش به سر و روی بقيه نيز لجن بپاشد.
درون ذهن انسان چندین و چند هيولا زندگی میکنند که هر کدام به يکی از حواس و لايههای ذهنیمان حکومت میکند، يک هيولا دست میگذارد روی فهم و درک شما، يکی میرود سراغ تحريک احساساتتان، يکی هم مدام وسوسهیتان میکند تا در مورد همه چيز خود را صاحب نظر بدانيد، اما مهيبترينشان آنیست که زبانتان را مالِ خودش میکند، وقتی جلوی اين هيولا کم بياوريد زبانتان همه را میآزارد، خودتان فکر میکنيد بامزه يا باسواد هستيد اما کلامتان شبيه اسيدیست که میپاشيدش بر روح و ذهن آدمها. انسانی میتواند به کمال برسد که بتواند بر اين هيولاها چيره شده و فريب دسيسههایشان را نخورد.
نفهميدن عيب نیست اما اصرار بر نفهميدن عيب است. نظر دادن نه تنها بد نيست بلکه سازنده هم هست، به شرطی که بدانيم چه موقع و کجا نظر بدهيم، مثلا فرض کنيد کسی دارد با فلان موسيقی برای خودش صفا میکند، بعد شما يکهو برويد و فحش بکشيد به آهنگ و سليقهی شخص شنونده را ببريد زير سوال. يا مثلا فرض کنيد شما فلان فيلم را نمیفهميد يا با سليقهیتان جور درنمیآيد، اين اشکالی ندارد، اما اينکه به کسی که از همان فيلم خوشش آمده به چشم احمق نگاه کنيد و فحشکشاش کنيد بیاخلاقی محض است.
ما آدمهايی هستيم که همگیمان داعيهی اخلاق داريم، همگی خود را انسانهايی باسواد و فهميده میدانيم و حاضريم از دانستههایمان سرسختانه دفاع کنيم، اين اشکالی ندارد، اما اينکه سرسختیمان به کلهشقی تبديل شود و به جای اينکه ما را به سمت کمال سوق دهد وجهِ نفهممان را تقويت کند خوب نيست. ما حق داريم نسبت به هر چيزی احساسی متفاوت داشته باشيم، يا از آن خوشمان میآيد يا بدمان میآيد يا هيچ حسی در قبالش نداريم، اما اينکه با عتاب و بیادبی نسبت به چيزی که از آن خوشمان نيامده سخن برانيم نامردیست، اينکه فحش بکشيم به کسانی که از فلان موضوعی که برای ما خوشايند است اما برای آنها نه بیخلاقیست، اينکه وقتی بدون اينکه کسی نظرمان را در مورد چيزی پرسيده باشد يکهو بپريم وسط و سخنرانی کنيم نشانهی بیشخصيتیست.
انسانی میتواند خود را با اخلاق بنامد که بر نفهمیاش با توهين و فحش سرپوش نگذارد، کسی میتواند خود را فهميده بداند که برای اثبات نظرش به ترور شخصيت نپردازد، شخصی میتواند ادعای فهم کند که هميشه در پی يافتن است نه گم کردن خود و ديگران.
۱ نظر:
این پست چقدر حرفِ دل من بود
ارسال یک نظر