شنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۹

اندر احوالاتِ شورای روستای «دونقطه‌دی آباد»!..این داستان: درخت

راويان اخبار اينگونه روايت كنند كه در يكی از روزهای سرد و بهاری كه برخی از درختان حس و حال روييدن نداشتند و در عوض برخی از درختان به شدت در حال هاگ‌افشانی و گرده‌پرانی بودند و عده‌ای از اهالی به حساسيت‌های فصلی مبتلا گشته بودند، شورای روستا تشكيل جلسه داد. گويند كه برخی از اعضای شورا نيز دچار حساسيت فصلی شده بودند و در وصف ايشان آورده‌اند:
يكی از اعضا هی عطسه می‌زد
يكی فين‌فين می‌كرد و پرسه می‌زد
يكی ديگر كه وول می‌خورد چپ و راست
ز خارش‌های پشتش خلصه می‌زد!!
يكی هم چشمانش خون‌فشان بود
و از درد بَصَر هی نعره می‌زد
يكی هم كز دماغش آب می‌رفت
به دستمال كاغذی‌اش وصله می‌زد!
آورده‌اند كه چون ميرزا چمقلی‌خان كه رياست جلسه را برعهده داشت متوجه حال و روز اين اعضا شده بود برای جلوگيری از بی‌نظمی و درمان نمودن اعضا دست به دامن حكيم‌باشی شد و حكيم نيز با خوراندن آنتی‌هيستامين و هيدروكسيزين و آپوسيتريزين و عرق‌خارشتر به اعضا ايشان را سرحال آورد و جلسه به روال عادی‌اش برگشت. گويند كه يكی از اعضايی كه دچار حساسيت بود گفت: «اين حساسيت‌های فصلی پدر ما و رعايا را درآورده و بايد چاره‌ای برای آن انديشيد و بنده پيشنهاد می‌كنم تا تمام درختانی كه مشغول گرده‌پرانی هستند را به ضربِ تبر از پا درآوريم و از آنجايی كه گياهان نيز موجودات زنده‌ای هستند اين احتمال وجود دارد كه ساير گياهان ديگر نيز حسابِ كار دستشان بيايد و مثل بچه‌ی آدم گرده‌شان را بپرانند آن هم در مواقع ضرورت!» يكی گفت: «پای درختان نمك بريزيم تا خشك شوند و با چوبش دست به تجارت بزنيم و پول درآوريم و پولش را به زخم مونوريل بزنيم. يكی گفت كه درختان نر را به حومه‌ی روستا منتقل كنيم تا آنجا به صورت مجردی به زندگی‌شان ادامه دهند و ديگر هوس گرده‌پرانی نكنند! يكی گفت كه بهتر است روستا را در شرايط گلخانه‌ای قرار دهيم و دمای گلخانه را به زير صفر برسانيم تا درختان فكر كنند كه هنوز زمستان است و بگيرند بخوابند. يكی گفت روستا را به قطب جنوب منتقل كنيم. يكی گفت با درختان گفتمان كنيم. در آن ميان يكی كه از همه داناتر بود پيشنهاد داد كه بهتر است قرص و دارو در اختيار رعايا قرار دهيم و بدن‌شان را در مقابل آلرژی‌ها مقاوم نماييم اما به دليل اينكه اين كار مخارج درمانی زيادی به دنبال داشت با آن مخالفت شد و طبق خردجمعی قرار بر اين شد كه به بهانه‌ی تاسيس قطارهوايی آن دسته از درختان كه مشغول ايجاد آلرژی بودند را قطع نمايند و از چوبش برای تهيه كاغذ و خلال‌دندان استفاده کنند.
آورده‌اند كه:
همه اعضا با اره‌برقی
نشستند هر كدام روی الاغی
روان گشتند سوی جنگل‌ها و باغات
فتاندند هر درختی را ز باغی
جدال اره‌برقی و تبرزين
دگر سبزينه‌ای نگذاشت باقی
شبانگاهان كه اعضا بازگشتند
بفهمستند كه خاموش است هر چراغی!
گويند كه اعضا وقتی به روستا برگشتند متوجه شدند كه همه‌جا تاريك شده و برق‌ها رفته و فهميدند كه تيرهای برق را نيز با اره انداخته‌اند و دوزاری‌شان افتاد كه آن جرقه‌هايی كه در حين كار به وجود آمده بودند از رعد و برق نبوده و از پاره شدن سيم‌ها بوده! پس همگی با اضطراب فرياد زدند كه:
اوهوووی اصغر!
اون پايه‌های ترن‌هوايی سالمه؟!
******
چاپیده شده در روزنامه‌ی فرهنگ آشتی به تاریخ 8/2/89

۲ نظر:

سوگل گفت...

عالی بود...طناز و قابل تامل...واقعا به نویسنده اش اگر خودتون هستید تبریک میگم در غیر این صورت باز هم به نویسنده اش که غیر شماست تبریک میگم :)

کلاغ شورشی گفت...

bravoooooooooooooooo
بابا براووو
افرین
کف کردم
یعنی تا حالا اینقدر ذوق زده نشده بودم از یه متن.

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

من كيم؟ اينجا كجاست؟!