لا «فَتیٰ» لا «فَتیٰ» گویان میرفتی و «لافَت» را هوار میزدی و از «آفَتِ» صدایت گوشهایم «آفْت» میزد. خواستم خنجری در «نافَت» که کج بریدهاندش فرو نمایم لیک ترسیدم از «کثافتِ» درونش. پس لااقل «لحافَت» را بر سر بکش و دمی بیاسای که «فَتی»ٰهای شهر همگی خسبیدهاند!
۲ نظر:
دانم خزعولات گویی چه مزه ای می دهد!
:) خنده کردم..
ارسال یک نظر