گاهی دلم میخواهد کسی [بیهوا] در ِ اتاقم را باز کند و حواسم را از همهچيز پرت کند، کاری کند کمی از فضايی که در آن غوطهورم جدا شوَم و چند ثاينهای از زمان فرار کنم؛ مثل همان وقتهايی که توی کلاس ِ درس نشسته بوديم که يکهو ناظم يا کسی ديگر [بیهوا] در ِ کلاس را باز میکرد و رو به معلم میگفت: «اجازه میدين چند لحظه وقتِ کلاستون رو بگيريم و اين شيرینیها و شکلاتها رو بين ِ بچهها تقسيم کنيم؟» دلم کمی از اين فرارهای کوتاه میخواهد، يا به قولی برای چند لحظه هم که شده [زمان را] «دو دره» کنم!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر