ذهن ِ آدم انگار خوره دارد، انگار يکسری کِرم توی مغز ِ آدم میلولند که کارشان جويدنِ صورتِ آدمهايیست که «خاطره» شدهاند. مثلا خودِ من، وقتی کسی را برای مدتِ زيادی نمیبینم و بعد يکهو يادش میافتم تصويری که از چهرهاش در ذهنم نقش میبندد مُتخلخِل است، انگار که جُذام داشته باشد؛ هر چه هم بيشتر میگذرد آن صورت بيشتر تجزيه میشود، بيشتر جُذام میگيرد.
ذهن ِ آدم انگار خوره دارد، انگار وقتی کسی از تو دور میشود چهرهاش توی ذهنت جُذام میگيرد، انگار يکسری کِرم توی ذهن ِ آدم هستند که کارشان تجزيه کردنِ صورت آدمهايیست که از تو دور شدهاند، انگار «دوری» «جُذام» میآورد...
ذهن ِ آدم انگار خوره دارد، انگار وقتی کسی از تو دور میشود چهرهاش توی ذهنت جُذام میگيرد، انگار يکسری کِرم توی ذهن ِ آدم هستند که کارشان تجزيه کردنِ صورت آدمهايیست که از تو دور شدهاند، انگار «دوری» «جُذام» میآورد...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر