پنجشنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۸۸

نيمچه فيلمنامه اي به نام "پرشين لاست" يا "گمشدگان لاستـــيكي!"..قسمت دُيِّم

آنچه گذشت:
بابا تازه اولشه!..چيزي نگذشته كه!
********
قسمت دُيُّم:
علائدين و معصومه خاتون در حال گفتمان هستند(به لطف ع.ف.جاويد زيرنويس زبان پشتو رسيد دستمون)!
معصومه-آقا علائدين! مگه به من قول ندادي كه منو ببري نيويورك! پس چرا داريم ميريم تهران!؟
علا-آخه اين يارو جواد از ما پرسيد كه حمل كالا و مهمات بلدي؟ منم گفتم اگه به كنده كاري ربطي نداشته باشه‘ها بلدم.بعدش گفت بيا نعش بابا منو بكش منم بهت پول باربري خوبي ميدم.(پس از گفتن اين جملات علائدين كمي خود ر ا زير جنازه جابه جا ميكند و به زنش لبخند ميزند!)
معصومه-اين آقاي دكتر خيلي مردِ خوبيه ها! از صبح تا حالا 130 تا جعبه خرما خيرات كرده تو فرودگاه.
علا-آره خيلي آدم دست به خيريه!(چيه!!؟..فكر كردي الان علائدين بايد بزنه تو گوش زنش كه اين حرفو زده اونم راجع به يه مرد غريبه!!؟؟..نخير عزيز من! اين جناب علائدين از اون قشر روشنفكر افغانستانه!..در ضمن ما ايرانيها رو همه دوست دارند صد در صد!)
كمي آن طرفتر از اين دو افغاني عزيز يك جوان مو سيخ سيخي در حال هِد زدن است.نام اين جوان كه كلي زنجير در انواع مختلف حتي زنجير چرخ به خودش آويزان نموده بهرام مانكن است(معادل:چارلي-خواننده موسيقي رپ زيرزميني!-شيطان پرست و معتاد به انواع مواد مخدر!-انگل و طفيلي!-ساز تخصصي سنتور(!) و زنبورك!-مشمول ارشاد-ني ناش ناشم بلده!).
خانومي با صداي بسيار ريز و حالي به حالي كننده در بلندگوي فرودگاه اعلام ميكند:از مسافرين پرواز 1+12 اردبيل هوا(اردبيل اير!) به تهران خواهشمنديم كه سوار هواپيما شوند! آقا هول نده!
بهرام مانكن نگاهي به اطراف مي اندازد و مردي را روي ويلچر ميبيند كه به او لبخند ميزند‘آن مرد كسي نيست جز سِدكريم(معادل: جان لاك!-از اهالي خون گرم قزوين!-قطع نخاع شده-داراي انواع صفات حسنه-يك آدم خاص-هميشه در صحنه-داراي چشم برزخي-دارنده هاله نور به انضمام مدرك دكتراي افتخاري از اكسفورد!-همه چي تموم!-كلا جواد هاشمي ديگه!!)
(خداوكيلي در اين قسمت حقش بود كه سريال در تعليق فرو مي رفت ولي چون ديديم كه ممكنه شما از تعليق بيش از حد در اين صحنه كف و خون قاطي نماييد تصميم گرفتيم كه همچنان ادامه دهيم!)
نما: روز-داخلي-همان فرودگاه مهر آبادِ اردبيل!
(بابا جان شما چرا اينفدر گير ميدين!!؟..درسته كه اردبيل مهرآباد نداره ولي شما هنوز نفهميدين كه ما كلا يك لوكيشن فرودگاه بيشتر نداريم!؟عزيز من ما امكانات نداريم!..بودجه نداريم!..تحريميم!..ولمون كن بابا الان نور ميره!)
همه به صف ايستاده اند تا سوار طياره شوند كه ناگهان اصغر و اكبر دعواشون ميشه!(معادل: شانون و بون!!-دو تا برادر دو قلو-چيه!؟؟..حتما فكر كردين تو فيلمهاي ايراني بايد فرت و فرت دختر مجرد ريخته بشه!؟..نه داداش من! اين كارها مال بلادِ كُفره نه ما!..همين اكبر و اصغر خودمونو عشقه!)
اصغر-من از تو بزرگترم اكبر پس من بايد كنار پنجره بشينم!
اكبر-ببين برادريمون جاي خودش ولي من اگه كنار پنجره نشينم حالم به هم ميخوره!
اصغر-نه خير!..من بايد كنار پنجره بشينم تا پوست تخمه هامو تف كنم بيرون!
اكبر-تو تخمه با خودت اوردي اون وقت به من ندادي!؟
اصغر-[…]
اكبر-[…] خودتي […]
خلاصه داشته كار بالا ميگرفته كه يكنفر از ميان جمعيت دادم ميزنه كه آقا صلوات برفِس!
اين كسي كه جمعيت را به آرامش دعوت نمود شخصي بود به نام آقاي دوست گلي!(معادل: رُز و شوهرش ادغام شده در هم!-فول انرژي مثبت-هميشه خندان-هميشه يك شاخه گل سرخ در دست-همون دكتر آزمنديان خودمونه!-واسه خودش دكان وا كرده!-سوهان روح!-رو اعصاب!).
*******
(خداييش اين صحنه آقاي دوست گلي تعليق نداره!؟...اصلا تعليق رو حال ميكني!؟....جون ميده واسه اينكه بيننده مشتاق بشه تا ببينه بعدش چي ميشه!...‌چي!!؟..صداتو بيار پايين!..چرا كولي بازي در مياري حالا!؟..جنبه داشته باش خب!...اصلا دلم ميخواد آب ببندم توش!...چارديواري اختياري!...باز داره داد و بيداد ميكنه!...بابا من كه گفتم قراره ايرانيزه بشه!..ايرانيزه شدن همين چيزارو هم داره ديگه!...ايشالا جذاب ميشه يواش يواش!...طبق همون قانوني كه گفتم مال بابام نيست پس ادامــــــــــــه دارد!!)

چهارشنبه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۸۸

نيمچه فيلمنامه اي به نام "پرشين لاست" يا "گمشدگان لاستـــيكي!"..قسمت اول

از آنجايي كه آرزو بر جوانان عيب نيست و از آنجايي كه قوه تخيل بنده را هم چِفت و بستي نيست و باز هم از آنجايي كه در اين وانفساي روزگار هرچه بگويي همان ميشود چوب بالاي سرت و از آنجايي كه جومونگ ها و يوزارسيف ها شديدا سوهان اعصاب بنده گشتند و از.......اي درد بگيري!چيه هي "از" "از" ميكني!!؟مَخلَص كلامو بگو خلاص ديگه!...چشم!....قضيه اين است كه ما چون ديديم تبِ لاست(تب مالت نه!..لاست بر وزن ماست!) بدجوري جامعه را گرفته و ملت اوقاتِ شريفه شان را در اين هيري ويري و بي تفريحي پاي هوم تياترها و دي وي دي پليرهاشان ميخكوب ميگردند برآن شديم كه بياييم و فيلمنامه يك لاست ايراني را نگاشته نماييم!(مگه چيمون از سلحشور و ده نمكي كمتره!!؟).يعني ميخواهيم تصور نماييم كه آن جماعتي كه در جزيره اي ناشناخته پرت شدند اگر كليوم(!) ايراني بودند چي ميشد!..اين شما و اين هم "پرشين لاست"!
-تذكر:از اونجايي كه بنده نه بابام فيلمنامه نويس بوده نه ننم تقاضا منديم از گير دادنهاي حرفه اي جدا خودداري نموده و زبون به دهن بگيرين!..تا جايي كه مقدور بوده سعي شده سَبك و سياق فيلمنامه هاي آبدوغكي و ايراني حفظ شود!!
-عنوان:"گمشدگان لاستيكي!"
-نويسنده:"آميب"
-گوشزد!:"كپي رايتو اينا!..خودت خوب ميدوني!"
قــــسمــــت اول:
**********
نما: روز-داخلي-سالن انتظار فرودگاهِ.....همون مهرآباد!
يك جماعتي متشكل از مرد و زن و بچه و پير و پاتال و افليج و كور و كچل و لال و نازا و اينا(!)‘روي صندليهاي فرودگاه نشسته و در انتظار پرواز از اردبيل به تهران بودند.اين پرواز راس ساعت 8 صبح برنامه ريزي شده بود و در حال حاضر ساعت 4 بعد از ظهر است!(قاعدتا تمام پروازها در ايران با تاخير انجام ميشود و شايد هم اصلا انجام نشود!).تمام مسافران با چهره هايي بشاش بيخيال از اين تاخير؛راضي و خرسند بودند چون همگي به اين اوضاع شديدا عادت داشته و تاخير را هم جزءِ قضا و قدر و حكمتِ الهي ميدانستند!.
(نكته اول: درست است كه بنده عرض كردم كه ميخوام لاست ايراني بسازم ولي نبايد حتما پلان به پلان مثل آن اجنبي ها فيلم ساخت كه!..حالا اونجا صحنه اول فيلم در جنگل و با به هوش آمدن "جك" شروع شده ولي ما طرحي نو درانداختيم و نبوغ به خرج داديم و از خودِ خودِ نافِ فرودگاه شروع كرديم...بابا جان ما فلاش بكمون ضعيفه گير نده ديگه!)
در اين لحظه دوربين روي برخي از بازيگران نوبت به نوبت زوم نموده و حركات و سكنات برخيشان را به تصوير ميكشد:
نما:همون قبلي!-جلوي پذيرش!!
جواد(معادل: جك!..بر وزن جك و جواد!) كه دانشجوي ستاره دار رشته پزشكي بوده و ترم اول به دليل برخي فعاليتهاي مگو از دانشگاه اخراج شده مشغول بگو مگو با خانم مسئول باجه پذيرش(!) است!:
جواد-چند بار بگم!..پدرم از تهران اومده اردبيل و اينجا مرده!..من مجبورم جنازشو با اين پرواز ببرم!..اگه نبرمش مجبورم براش قبر خصوصي بگيرم كه اونم خيلي گرونه!..ازتون خواهش ميكنم منو درك كنيد!
خانومه با لهجه تركي-شما اصلا نميذاري من حرف بيزنم!..خوب ببرش!..ما كه مخالفتي نداريم!..فقط بايد يك ميليون به حسابي كه بهتون ميدم واريز كنيد!..همين
جواد-بابا همينجوري ورش دارم ببرمش تو هواپيما!!؟..اونم يه جنازه رو!؟..نميشه بذارينش تو قسمتِ جانوران اهلي!!؟
خانومه-نكنه مشكل پول داري!؟
جواد-نخير!..ما چون خونوادتا دكتريم پولمون از پارو بالا ميره!
در اين لحظه جواد شماره موبايلشو ميده به خانومه.
علائدين(معادل: مردِ كُره اي..يكي از افغاني هاي ساكن ايران..كارگر و عمله بنا..داراي دستِ بزن...بادبادك باز!) به همراهِ زنش معصومه خاتون(معادل: سان..ملبس به پوشيه و چادر آبي نفتي...شوهر ذليل..زيبا مثل هزار خورشيد تابان!) پشتِ سر جواد ايستاده اند و جنازه پدر جواد يعني آقا جابر(دكتر علفي..رييس صنف حجامت و گوش سوراخ كني..طرف قرارداد با بيمه تامين اجتماعي!) را حمل ميكنند و با هم به زبان پشتو يكي به دو ميكنند كه چون ما امكاناتِ زيرنويس نداريم نميفهميم چه ميگويند!......
**********
پايان قسمت اول!!
چيه!!؟..چرا اينجوري نيگا ميكني!!؟.....خوب اين صحنه بگو مگوي علائدين با زنش خيلي هيجان انگيزه و تعليق داره!!..مگه تا حالا نديدي كه كسي به فيلمنامه اش آب ببنده!!؟...اصلا فيلماي ايراني قانونش همينه كه اولش جذاب نيست بايد يكم بگذره تا جذاب بشه خب!....حالا داد و بيداد نكن و يكم صبر كن تا ما بتونيم از اين غوره يه حلوايي حلورده اي چيزي درست كنيم!!!...مال بابام كه نيست پـــس ادامـــــــــه دارد!!

سه‌شنبه، فروردین ۲۵، ۱۳۸۸

اندر مديحتِ ميرزا طاهر بوكوفسكي و الباقي قضايا!

گويند ميرزا طاهر بوكوفسكي مردي بود از بزرگان اهل گرمدرّه و هي مي پريد از اين شاخه به آن شاخه مثل شب پرّه؛قسمت بر اين بود كه ميرزا را گماردند به كدخدايي گرمدره و قرعه بر او افتاد كه سوار شود بر مركبِ مراد يعني همان خره!..راويان اخبار اينگونه روايت كنند كه:

شبي طاهر بوكوفسكي خواب ديده
جهان را جملگي بر آب ديده
گمان كرده كه خود نوح است ليكن
نه كشتي اي؛نه چوبي؛هيچ نديده
صدا مي زد جبريل امين را
ولي انگار او هم ور پريده
خلاصه ميرزا طاهرخان مذبور
همان جا الغرض در خود ‌[…]

مُخبران راوي اينطور آورده اند كه:
ميرزا سرآسيمه از خوابش پريده و تشك و ملحفه خود را خيس ديده؛عجالتا در همان نصفه شبي معبران خواب را به حضور طلبيده و شرح داده هرآنچه در خواب ديده.
دانشمندان تعبير خواب؛ميرزا را پرسيدند از هرچه كه شام بلعيده و ميرزا گفت كه كله پاچه و آبگوشت و مسمي بادمجان و بيف استراگانوف با دولمه ور قلمبيده تناوليده!
معبران لَختي درنگ نموده اند و پس از مشاورت و معاشرت اينگونه ابراز نموده اند كه:

الا يا ايها الميرزا بوكوفسكي!
مگو تعبير خوابت را به هيشكي!
شما صفرا نمودي اندر اين خواب
كمي بلغور نمودي و سفيد آب!
شواهد دال دارند كه چپ است اين
كه سِيل نيست بل خشكسالي است اين!
ببايد سَد بسازي در بيابان
كمي آب جمع كني از بهر ياران!
كنون بوشو بخواب اي مير محبوب
ندارد گرمدره يك عدد جوب!

ناقلان امر اينگونه نقل نموده اند كه ميرزا پس از تعبير خوابش آسوده به خواب رفت..لِنگِ ظهر كه از خواب ناز برخاست بنا كرد به اخذِ تصميمات از راست!:

بگفتا نفت را بر سفره آريد!
كمي هم جعفري پيشش بذاريد!
پيامي داد سوي آن يار مه سيم
بيا چاوز جونم هم را ببينيم!
سپس بر يَد گرفته قاشقي را
زده با خاويار آن مابقي را!

گويند در اين لحظه ميرزا اقدام به سخنراني نموده و همينطور فرت و فرت دُرّ و گوهر پرت نموده:

بگفتا از رعايايش كه شادند
همه در خانه هاشان رو به راهند
همه خوشحال و خندانند شب و روز
سفر رفتند در ايام نوروز
تمام مطبوعاتِ دوست؛اي جان!
تمام مغرضان و منقدان؛هان!!؟!
اگر با ما نباشي تو! رجيمي
رود پرونده ات دست رحيمي!
تمام نرخها ثابت رو جنسه
نداريم ما افرادِ دوجنسه!
همه گويند طاهر عقل نداره
‌[…] و […] ديدي تنت ميخاره!
خلاصه هر كسي با ما نباشد
ركون زندگيش از هم بپاشد!

شاهدان قضايا اينگونه خبر ميدهند كه:
روزي ميرزا يك لايحه اي را؛براي افرادِ اينترنتي و كامپيوتري را؛تقديم دهداري ميكند هي راه به راه!.مي گويند كه دهداري قبلي آن را پس فرستاد؛ولي ميرزا طاهرخان را نترساند!؛هواي خوب و بادهاي مساعد‘بكرد دهداري را خالي از معاند!؛دوباره ميرزا آن لايحه را‘بدون هيچ تغييري و بي راه‘سوي اين دهداري روان كرد‘تا به لطفِ يارانش چه توان كرد.به دوستانش بگفتا:

بياييد دست به دستِ هم دهيم ما
خلاص گرديم از اين دو خردادي ها!
تمام سايت ها‘وبلاگ ها را
بري گردانيم از اين مخملي ها!
بايد از ما اجازت ها بگيرند
تا پاي رايانه هاشان نشيننند!
خلاصه الغرض قانون چه خوب است
حاجي مايلي كهن حُبِّ قلوب است!
بياين با هم همه هاله بسازيم
به اين خاله؛به آن خاله بنازيم!
قطار هسته اي ترمز نداره
بيا تا ميتونيم با هم بگازيم!
بياين با هم اسي را محو سازيم
كلاهخود و كلاهك هي بسازيم!
كلام آخر اينكه ما ميتونيم
اگر اينجور نشد؛اونجور ميتونيم!

راويان اخبار و شاهدين امر و مخبران روايت و ناقلين نقل و واردين امر جملگي بر اين مهم متفق القول گشتند كه ميرزا طاهرخان بوكوفسكي محبوب قلوبِ عوام الناس گشتند خيلي و هرچه كه بود جملگي شاد هستند به ميلي!..ولي هيچكدام خبر نداشتند كه آبي در كوزه هاشان نيست و خشكسالي و قحطي شروع گشته ولي جملگي يا مشغول ارشاد بودند يا مشمول ارشاد و اينجوري شد كه روح اموات شما هم شاد!!!!

پنجشنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۸۸

كليليسم و دمنيسم!(سير حكمت در آكادمي جنگل!)قسمت هشتم

آفتاب پرست گفت:"خيلي ببخسيد!(ايشان برخي از حروف را نمي توانست تلفظ كند!) معصرت(معذرت) ميخوام ولي اين چه وژعسه(وضعشه)؟اين آقاي فيل ثرا(چرا) هر كژا(كجا) مي رشند(مي رسند) آنژا(آنجا) را به گند ميكشند؟!..اشلا(اصلا) هركشي(هر كسي) لابي قدرتمندي داشته باشد كه نبايد هر ژا(جا) رسيد خودش را خالي كند!.من از ژناب(جناب) بوقلمون ممنونم كه به نفع بنده كنار كشيدند ولي من از ايسان(ايشان) اشتدعا(استدعا) دارم كه به رقابتها برگردند و اين من هستم كه به نفع ايشان كنار مي روم!.هر كشي(هر كسي) هم كه با نظر بنده مخالف است ميژنم(ميزنم) نشفش(نصفش) ميكنم!.خيلي ببخسيد ولي من اعصاب مصاب ندارم و با علي كريمي هم هيش(هيچ) مشكلي ندارم!!"
حضار كه مي دانستند آفتاب پرست دچار ماليخولياست زياد به اين جملة آخرش اعتنايي نكردنند و اصلاً بي خيال شدند . بوقلمون كه در پوستش نمي گنجيد بادي در گلويش انداخت و با تشكر نمودن از آفتاب پرست گفت : حالا كه قرعه به نام من افتاده بايد نكاتي را گوشزد نمايم . اولاً بنده اعتقاد دارم كه تمام سياست پيشگان در جنگل ما بايد قبل از هر صحبت و ارائه نظري يك حيوان را استخدام نمايند از براي تكذيب نمودن.حالا مهم نيست كه ان حيوان كذاب(!) چه را تكذيب نمايد. من خودم به عنوان سردمدار در اين امر مهم از همينجا اعلام ميكنم كه هرچه را گفته ام نگفته ام و هرچه كرده ام نكرده ام و نيز از همين الان هم كارها و سخناني را كه در آينده از من سر خواهد زد را تكذيب مينمايم!.اين را به ياد داشته باشيد كه هر نكته قابل قبولي حتما غير قابل قبول است.هيچ سياستمداري نبايد بگويد آري و فقط بايد بگويد نه!.البته من اين نكات كليدي در سياست را نبايد مطرح مينمودم ولي نتوانستم با وجدان آگاهِ خودم كنار بيايم كه بنده اينها را بدانم ولي شما نه!.خلاصه كه يك سلطان مقتدر در جنگل سلطاني است كه هر چيزي كه عقل سليم با وجود مستندات و شواهد حكم بر وجودِ آن مي دهد را بالكل كتمان نمايد و بزند زيرش!".بوقلمون پس از اتمام نطقش نگاهي به حضار انداخت و با شدت هرچه تمام تر فرياد برآورد:"فردا پس فردا نرويد هرجا نشستيد اين عقايد و رازهاي مگو را بيان كنيد!‘اگر روزي روزگاري هم خواستيد اين نصايح را اجرا نماييد نگوييد كه از كدامين منبع آنها را كسب نموده ايد كه اگر هم بگوييد بنده زير بار نخواهم رفت و تكذيب خواهم نمود و اصلا بنده اينجا و در اين جلسه هرگز حضور نداشته ام!".
خروس كه از حاميان و هواداران اپوزيسيون ملي جنگلي بود سينه اش را صاف نمود و پس از آزمايش ميكروفون زير چشمي به بوقلمون نگريست و گفت:"اين قولي كه از بوقلمون شنيده شد هرگز با عقايدِ ما جور در نمي آيد و منافي اعتقاداتِ ما ماكيان است.البته در اين نكته شكي نيست كه يك سيّاس نبايد باري به هر جهت باشد ولي اين دليل نميشود كه رسالتِ خودمان كه هرآينه روشنگري است را فراموش نماييم.ما عمريست كه در خدمتِ نظام جنگل مشغول ايجادِ بيداري ها و هوشياري هاي نظام مند و زوركي هستيم!.چه سختي ها كه در اين راه نكشيديم؛اگر بنده همين الان پيژامه ام را از تن به در آورم شما كبودي هاي بسياري خواهيد ديد كه به سببِ اصابتِ دمپايي و جاروست!.درست است كه برخي از حيوانات دوست دارند هميشه در خواب باشند ولي ما نبايد اجازه دهيم كه اين خواب آلودگي رواج يابد.برادر خودِ من در همين راهِ مقدس از دنيا رفت؛روزي كه او در چله زمستان كنار گوش يك خرس كه در خوابِ ناز زمستاني اش بود قوقولي قوقو كرد و باعثِ ايجادِ آنفاركتوس در او شد براي حزب و اپوزوسيون ما روزي است بزرگ و به ياد ماندني مانندِ روز ملي شدن صنعتِ نفت در برخي كشورها!.برادر عزيز من توسط همان خرس خرده بورژوا بلعيده شد ولي ما راهش را ادامه مي دهيم و سعي ميكنيم به خواندن هاي با محل و حتي بي محل ادامه داده و هوشياري و بيداري را در اين جنگل نهادينه نماييم!زنده باد سنسوآليسم!!"
خروس پس از سخنراني اش با تشويق شديدِ مرغاني روبه رو شد كه به شدت فرياد ميزدند و اشك در چشمانشان حلقه زده بود!..شامپازه در حالي كه خود را ميخاراند............ادامه دارد!

چهارشنبه، فروردین ۱۲، ۱۳۸۸

تبریکیه

چشم!...تبريك هم عرض مينماييم خدمت شما!..چيه كه هي گير ميدين چرا من سال نو رو تبريك نگفتم؟!..چشم!
سال نو را بر جميع مسلمين و مسلمات؛مومنين و مومنات؛روح اموات شاد و جون مادرت از ما بكش بيرون تبريك عرض مينماييم!
و نيز فارسي بلغور نمودن آقاي اوباما و تبريك ايشان را به ملت ايران به خصوص را هم مي شود تبريك گفت ولي نمي گوييم تا چشمش درآد!
همچنين نامزد شدن آقاي خاتمي را براي انتخابات به دوستداران سعيد امامي تبريك گفته و ايضا كنار كشيدن ايشان را به چه كسي تبريك بگم آخه؟!..حسين شريعتمداري تو بگو!
به جناب احمدي نژاد هم تبريك ميگوييم!..حالا زياد مهم نيست چه چيز را!..شما زياد به مغزت فشار نيار اي مخاطبِ عزيز!
به آقا خاتمي هم تبريك مي گوييم كه ميرحسين آمد و بهانه را دست ايشان داد تا كنار بكشد..به هر حال درست نيست كه در يك پروسه 8 ساله پارازيت انداخت!
به ميرحسين هم تبريك ميگوييم كه بالاخره از غار تنهاييش بيرون آمد و چشم ما را به جمال منورش صلوات!
به جناب آقاي كروبي به جهت سليقه شان در انتخابِ واكسي تبريك عرض نموده و اميدواريم كه من بعد از اين از امثال جناب كرباسچي در اينگونه پست هاي مهم و اجرايي بيشتر استفاده نمايند!..پسر اين كفشاي من دم دره!
همچنين به تمامي اتول داران و نداران به جهت ثابت ماندن نرخ بنزين در سال 88 تبريك عرض مي نماييم..همين جوري تبريك گفتيم كه حال كنيد واسه خودتون؛حالا امسال را هم با همين صد تومان سر كنيد انشاله سال بعد حتما گران ميشود!
به تمامي اراذل و اوباشي كه در چهارشنبه سوري در خانه و محله شان نبودند و در عوض در جوار يكديگر مشغول خط كشيدن رو ديوار بودند هم تبريك گفته و اميدواريم كه هرچه زودتر آدم شوند و هر از گاهي خودشان با پاي خودشان......به هم تبريك بگويند!
يك تبريك فرا مرزي هم داريم به سبب آشتي فتح و حماس؛خلاص!
سال گاو را به تمامي گاوداران و نيز گرگ ها و كفتارها تبريك ميگوييم!
سال گاو را به خود گاوم(گاو هم!) تبريك ميگوييم!!!
اي تورم جان به تو هم تبريك مي گوييم!..ماشاله چه زود قد ميكشي تو!..داري واسه خودت صفا ميكنيا..بيا حال مارو ببر!
به صنفِ بي شيله پيله طلافروشان هم تبريك ميگوييم كه انشاله اگر كروبي انتخاب شود نان شان در روغن است و قرار است كه جناب كروبي به هر ايراني يك سكه مهريه بدهد!..حالا بماند كه كي داده كي گرفته!؟
به معده هاي ملت هم تبريك ميگوييم كه به جاي سبزي پلو ماهي يك غذاي جديد به نام سبزه جلو پايي خوردند!
يك تبريك هم به خودم و ساير وبلاگ نويسان مي گويم كه همگي سال 87 را هم سُر و مُر و گنده گذراندند و قرار است كه سال جديد را هم همانگونه سپري كنند!..البته اين دروغ سيزده بود شما جدي نگيريد!
يك تبريك جانانه هم به حاميان حقوق بشر نثار ميكنيم كه بروند براي خودشان ذوق مرگ شوند و بي خيال ما شوند!..ما هنوز حقوق برج 12 را نگرفته ايم جنابان ديده بان!
همچنين پيشاپيش بابت خبرهاي خوشي كه امسال قرار است از جانب دولت فخيمه داده شود را نيز به شما جماعت شاد و شنگول و حبه انگور تبريك ميگوييم!
و اما مهمترين تبريكِ امسال را هم بايد به دانشجويان دانشگاه صنعتي شريف گفت كه روي ديوارهاي دانشگاهشان سيم خاردارهاي نو و تازه نصب شده عين هلو و اميدواريم كه اين سيم خاردارها هرچه سريعتر به برق هم وصل شوند تا كلا نور علي نور شود!..شلوار لي كلفت بپوش داداش!سرده!
اين تبريكِ آخري را هم همين جوري براي ‌‌[…] عرض مي كنيم.خودتان به جاي […] كلمه و جمله تبريك آميز دلخواهتان را قرار دهيد؛چيزي كه زياده كلمات تبريك آميز و خبرهاي خوش و متبرك!

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

من كيم؟ اينجا كجاست؟!