چهارشنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۸

وقتي سخنگو شعر هايكو ميبافد!


-سخنگو پشتِ تريبون رفت و گفت:
"اولين موردي كه بايد براي اذهان عمومي مشخص شود همين موردِ بيست و پنج ميليارد دلاريست كه شايعه شده مفقود گشته. قبل از هر چيز از تمام خبرنگاران خواهش ميكنم اينقدر مسايل اين دولت را بزرگنمايي نفرمايند؛ كدام بيست و پنج ميليارد دلار!؟ اولا خودِ دلار مسئله دار است و جا دارد كه يك مرگ بر آمريكاي محكم بگوييم!.ثانيا اگر بخواهيم به احتسابِ آمار و ارقام اين قضيه را براي ملت شفاف سازي نماييم ابتدا بايد سه صفر ناقابل از جلوي اين رقم كسر نماييم كه مي شود به عبارتي بيست و پنج ميليون دلار! ؛ حالا اگر اين رقم را به ريال برگردانيم ميشود حدودِ دو ميليارد ريال(!) و حال اگر طبق تبصره بانك مركزي كه قرار را بر حذف سه صفر از واحد پول كشور بنا نهاده عمل نماييم اين رقم ميرسد به حدودِ دو ميليون ريال يعني به عبارتي دويست هزار تومان كسري!!.حالا شما خودتان كلاهتان را قاضي كنيد و ببينيد واقعا اين دويست هزار تومان ارزش اين همه مانور تبليغاتي را داشت!؟.يعني ما به اندازه دويست هزار تومن پيش اين مردم غيور اعتبار نداريم!؟.تازه بنده به صورتِ سرانگشتي و ذهني اين محاسبات را انجام دادم و اگر قرار بود اينكار را دقيق و عالمانه انجام دهيم يك چيزي هم طلبكار ميشديم!"
-در اين لحظه يكي از حضار به سخنگو تذكر داد كه ايشان در ابتداي محاسباتشان يكبار سه صفر را حذف نموده بودند و نبايد براي بار دوم اينكار را انجام ميدادند كه سخنگو با تعجب گفت:
"من فقط يكبار سه صفر را حذف نمودم!.اين همه آدم اينجا شاهدند كه من فقط يكبار اينكار را كردم!.همين شما كه امروز براي دلار آمريكا اينگونه گريبان چاك ميدهيد حتما فردا پس فردا ميخواهيد برايشان فرش قرمز مخملي پهن كنيد!"
-سخنگو پس از نوشيدن آب پرتغالش افزود:
"نكته بعدي راجع به دروس رشته علوم انساني است.كلا ما از بيخ با اصلاحات در اينگونه دروس موافقيم.اصلا به نظر ما نه تنها اين درسها جوانان ما را دچار بحران هويت ميكنند بلكه آنها را معتاد و سيگاري هم مينمايند!.مگر همين م.نامجوي مرتد كه روي سلمان رشدي را سفيد كرده علوم انساني نخوانده بود!؟.عزيزان! الان دانشكده هاي علوم انساني ما آبستن حوادثي مانندِ حجاريان و ش.عبادي و ع.ميلاني است!!.همين آقايان هابرماس و ماكس وبر هم اگر خدا و پيغمبر ميشناختند اوضاعشان اين نبود و دچار بحران اقتصادي نمي شدن؛اينها تا حالا پايشان را در هيچ امامزاده اي نگذاشته اند!.تا به حال از خود پرسيده ايد كه چرا جوانان ما بايد به ايدز و آنفولانزاي خوكي مبتلا شوند!؟ به خاطر همين دروس است ديگر!.من از طريق همين تريبون اعلام ميكنم كه نه تنها دروس انساني بلكه برخي از موارد دروس تاريخ و جغرافيا نيز بايد تغيير كنند.بايد دانش آموزان را از شناخت سلسله هاي طاغوتي و ظالم و خونريزي مانند هخامنشيان و زنديه و مغولان دور نگه داشت تا بر روحيه لطيفشان اثر بد نگذارند!.برخي از مباحث رياضي نيز مورد دار هستند و بايد هرچه سريعتر حذف شوند.اصلا چه معني دارد كه جوانان ما..استغفرالله..استغفرالله!..بنشينند و كسينوس زاويه فلان را محاسبه نمايند!!؟ريشه تمام بدبختي هاي جوانان ما از همين كسينوسها بيرون ميزند!!.امثال همين دروس هستند كه دانشجويان ما را دچار دگرانديشي و بعضا دگرديسي مي نمايند!"
-سخنگو پس از پاك نمودن آب از لب و لوچه اش فرمود:
"الان تمام ملل دنيا مي دانند كه كشور ما نقشي به شدت تعيين كننده در سرنوشتشان دارد و استقلال كشورشان در دستان توانمندِ ماست.چه كسي فكر ميكرد كه زماني كشور واحدِ چكسلواكي به دو كشور مستقل چك و اسلواكي تقسيم شود!؟.اين كارشناسان ما بودند كه با همكاري برادر شفيع(گزارشگر فوتبال در ازمنه قديم!) اينقدر اين چكسلواكي مادر مرده را چك و اسلواكي تلفظ كردند تا بالكل از هم جدا شدند!از همين رو به تمام دشمنانمان اخطار ميدهيم در صورتي كه در ساليان آينده هم به بهانه دستشويي رفتن صندلي هاي سازمان ملل را ترك نمايند و يا ما را اذيت كنند ما هم نام كشورشان را جدا جدا تلفظ ميكنيم!!"
-سخنگو به عنوان حُسن ختام گفت:
"از همين تريبون استفاده مي كنم و خصوصي شدن مخابرات را به عموم ملت ايران تبريك عرض ميكنم.امروز يكي از بزرگترين معاملاتِ بورس دنيا در كشور عزيزمان اتفاق افتاد و سهام مخابرات به يكي از ارگانهاي تو دلي و تو دل برو فروخته شد*.آن هم در عرض نيم ساعت.البته ما خودمان هم نمي دانيم كه چرا اينقدر طول كشيد!!"
-در اين لحظه يكي از حضار براي دوستش اس ام اس زد و نوشت:"اين آبِ گِردي است كه پول ......!...ولي نه اس ام اسش به مقصد رسيد و نه خودش به خانه!!

------

*زين پس به جاي واژه نا مانوس "فروخته شد" ميگوييم "واگذار شد"!

پنجشنبه، مهر ۰۲، ۱۳۸۸

نويدِ نحس!

آب ها ،سنگ شدند
دود ها بر آتش خشکیدند
خاک،خاکستر شد
باد،دریا را حس کرد
موج ها،اِستادند
ماهیان تور را بوسیدند
پشه ها،خون ها را عُق کردند.
چوب الواری شد به بلندای درخت،به سیاهی ذغال
آهوان،چشم ها را بستند
ماکیان،بالها بر بستند
کوه ها لرزیدند
رعد ها ترسیدند
زیرا....
آدمی،زاده شد...،
کِرمِ شبتاب،تنگستن سوزاند!!!!
....
تنگستن:سيمي كه در لامپ وجود دارد و عامل روشنايي است!
پس و پيش نوشت:اين شعر عمرا به نيويورك و لوس آنجلس و اونورا ربط داشته باشه!!

دوشنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۸۸

سوزنبان و كبك


سوزن بان،

علامتش را داد...

صدای جیغ ِ بنفش ِ سوتِ قطار،

گوش ها را خراشید...

منظرۀ ایستگاه،با تمامِ طول ِ مسیر،

تفاوتی شگرف داشت...

از صدایی،فریادی برخاست؛

ایستگاهِ آخر،ایستگاهِ آخر!...

همه پیاده شدند،جز کبک،

که به دنبال ِ برف،برای فرار از صدای

سوت و سوزن بان و

نور ِ ایستگاه وغوغای مردم بود!..

قطار پس از لَختی،رحیل ِ سفر را نواخت،

سوت دوباره جیغ ِ بنفش ِ کَر کننده اش را تکرار کرد،

تصویر زیبای ایستگاه،پنجره های قاب مانندِ قطار را

یکی پس از دیگری،به آرامی طی می کرد..

و کبک

همچنان پی ِ برف در کوپه ها می گشت،

تا از صدا و نور،بگریزد!..

قطار در مسیری واهی،به سمتِ افق پیش می رفت..

اثری از سوزنبان نبود،

سوت،سکوتی کَر کننده داشت،انگار تا سالها نمی خواست جیغ بکشد،

منظرۀ زیبای ایستگاه،جایش را به بیابانی برهوت داده بود،...

و کبک،

وحشتزده از این سکوت،

پی ِ برف می گشت!..

قطار،پیر بود و فرسوده،

مسیرش به سمتِ قبرستان ِ قطارها در کویرِ لوت بود...

کبک ِ از ایستگاه جا مانده،پی ِ برف،آسیمه بود...

ای کاش صداها را می شنید،

ای کاش نورها را می دید...

این افکار، کبک را می ترساند،

پس در واگن ها، پی ِ برف می دوید...

قطار،بدون ِ سوت و سوزنبان،

به قبرستان رسید و مُرد...

کبک چاره ای جز پیاده شدن نداشت،

دیگر برف نمی خواست،...

فرصت می خواست،...

اما......

چشمان ِ بی رمق و خسته اش را به سختی گشود......

آخرین تصویری که دید،این بود؛...

یک کفتار

و یک لاشخور

بر سر ِ او،

با هم می جنگیدند!!!...............................

سه‌شنبه، شهریور ۲۴، ۱۳۸۸

ارتقاءِ سيستم!


برادرجان!

.

كمي خَم شو..!

.

تفنگ ات را زمين بگذار !

.

سوييچ تانك را بردار...!!
.
.
همين!

دوشنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۸۸

كنكور آزمايشي آموزشي آميزشي فرمايشي فرسايشي و غيره!

تبصره: به سوالاتِ زير با دقت پاسخ دهيد.در صورتِ سر بلند بيرون آمدن از اين آزمون حتما با استفاده از سيانور براي خودتان جشن فارغ الزندگي بگيريد خلاص!

-----

1-كدام گزينه صحيح مي باشد؟

الف) سياستِ ما عين ديانتِ ماست.

ب) سياستِ ما اِندِ ديانتِ ماست!

ج) سياستِ ما ‌[…]ِ ديانتِ ماست!

د) مورچه چيه كه كله پاچه اش چي باشه!

-----

2-ميزان ..... است.(جاي خالي را پُر كنيد.)

الف) همان ترازو

ب) نا ميزان

ج) ابزار كار مهندسان

د) ميزان غلط است!.ميز ها درست است!

-----

3-توريستي ترين جاذبه گردشگري جهان كدام گزينه است؟

الف) آبشار نياگارا

ب) آبشار ويكتوريا

ج) آب فشاري كهريزك!

د) حوضچه آبِ سردِ اوين!

-----

4-كداميك از شعارهاي زير در زمان انقلابِ كبير فرانسه بيشتر كارآيي داشت؟

الف) مرگ بر ژنراتور

ب) ايضا بر كاربراتور

ج)ايضا بر تراكتور

د)ايضا بر ترميناتور

-----

5-كشيدن كداميك از گزينه هاي زير در مورد مجرمين رواست؟

الف)گوش

ب)لُپ!

ج) […]!!

د) نعش!

-----

6-كداميك از افرادِ زير مهمترين نقش را در تاريخ رنسانس داشته اند؟

الف) محمدرضا شريفي نيا

ب)مسعود ده نمكي

ج) افشين قطبي

د) محمد مايلي كهن

ه) و غيره!

-----

7-كداميك از افرادِ زير بيشترين نقش را در موردِ احقاق حقوق زنان ايفا نموده اند؟

الف) شعبان جعفري

ب) ف.رجبي!(به عنوان مثال: فلور رجبي!!)

ج) رضاخان

د) حميده خيرآبادي و بانو سوسانو

-----

8-رابطه جوابِِ موردِ سوال هفت(ف.ر) با همسرش مانندِ .... و ..... است!

الف) لوتي و منترش

ب) كويوت و رادرانر

ج) همان .... و .... صحيح است!

د) اين سوال انحرافي است.رابطه شان در حد سلام و عليك است!

-----

9-يك نماينده خوب چه خصوصياتي دارد؟

الف) دست تو دماغش نكنه تا شاهپره نيشش بزنه!

ب) با موّادِ استخراج شده از دماغش تيمم ننمايد!

ج) در روزهاي آغازين كسبِ راي اعتماد خوب گرد و خاك كند و مو را از ماست بكشد.

د)در روزهاي آخر كسبِ راي اعتماد موهاي كشيده شده از ماست را كنار كوزه گذاشته و حرف گوش كند!

-----

10-مادر "اوباما" موضوع يك فيلم مستند ميشود.(به نقل از اعتماد).نهاد و گزاره جمله قبل را مشخص نماييد!

الف) مادر اوباما = نهاد . خودِ اوباما = گزاره

ب) مادر اوباما = نهاد . عوامل خارجي = گزاره!

ج) مادر اوباما = مفعول! . عوامل فيلم به انضمام محورهاي شرارت = توامان نهاد و گزاره!

د) مادر اوباما = مُسند . پدر اوباما در حال در آمدن = مُسنداليه!

-----

11-چرا اقاي علي آبادي مانندِ دو زن ديگر راي اعتماد كسب نكرد؟

الف) چون شب بود سبيلش را نديدند!

ب) چون در پُست قبلي خوب مي زاييد هزار ماشاله!!

ج) چون بنابر نظر كارشناسان عقل زنان ناقص است!!!

د) چون چند صباحي بهشت زير پاي شخص ايشان بود!!!!

-----

12-آينده خود را چگونه و با چه طعمي پيشبيني مينماييد؟

الف)طعم تخم آفتابگرداني!

ب) طعم تخم ژاپني اي!

ج) طعم تخم كدويي!

د) همان .... و .... سوال هشت صحيح است!!!!

-----

13-چرا اين مطلب اينقدر كشكي و آبكي از آب در آمده؟

الف) چون صاحب خانه نويسنده جوابش كرده و بيچاره در به در دنبال مكاني براي زيستن ميگردد.

ب) چون ماه رمضان است خواستيم اين مطلب را بخوانيد تا آبِ بدنتان زياد گردد!

ج) مال بابام كه نيست!..ميخوام آب ببندم توش!

د) گزينه جيم حرفِ مفت است!..دل خوش سيري چند و اينا!!

سه‌شنبه، شهریور ۱۰، ۱۳۸۸

نامه يك مورچه آرژانتيني به دايره مركزي گورستان!

با عرض سلام خدمت دايره مركزي!

من يك مورچه كارگر هستم.از زماني كه به ياد دارم مشغول كار كردن بودم و هميشه در ركابِ ملكه پا به پاي ساير مورچگان فعاليت نمودم تا توانستم به لغبِ سركارگري نايل شوم.من در يگان تجزيه موجوداتِ مُرده مشغولم و به همين سبب مشاهدات و خاطراتِ فراواني در حين عملياتِ تجزيه و بعضا كاتاليز در ذهن دارم.ما در نزديكي يكي از قبرستانهاي آرژانتين سكونت داريم و به مورچه هاي آرژانتيني معروفيم.در اين قبرستان روزانه حدودِ ده دوازده نفر را دفن ميكنند كه اكثرا در قبرهاي پيش ساخته اي مقيم ميشوند كه ما در آنها به حال آماده باش هستيم تا به محض ورودِ جنازه عملياتِ پاكسازي و تجزيه را آغاز نماييم.در اين اواخر آنقدر فشار كار روي من و همكارانم زياد بوده كه همگي خسته و كوفته و دپرس يك گوشه نشسته ايم و حتي در صورت حمله نمودن مورچه خوار هم ياراي فرار نداريم.

قضيه از آنجايي شروع شد كه چند شب قبل بدون هماهنگي قبلي با واحدِ تجزيه كننده حدود پنجاه شصت نفر را به صورتِ يواشكي در قبرستان "ايزابل آلنده بَرين" دفن نمودند و ما نيز بنا به دستور مستقيم ملكه سريعا براي تجزيه به محل اعزام شديم.من به عنوان مورچه سركارگر براي بازبيني محل واردِ اولين قبر شدم و ديدم كه جنابان رومئو و خوليو(همان انكر و منكر!) در حال اعتراف گيري و كنكور گرفتن از شادروان هستند.بنابر كنوانسيون بين المورچه اي و قراردادهاي امضا شده‘ در حين عملياتِ سوال و جوابِ شبِ اول قبر ما اجازه تجزيه نداريم و اين عمل بايد پس از اتمام اعتراف گيري و كنكور عقيدتي انجام گردد.پس بنابر ادب و همچنين قانون ما نيز در قبر منتظر مانديم تا نوبتمان شود.در اين اثني مشاهده نمودم كه جنازه مذكور در جوابِ تمام سوالات فقط ميگويد:"هرچي شما بگين فقط نزن!" و آنقدر اين جمله را تكرار كرد كه جنابان رومئو و خوليو (انكر و منكر) كم آوردند و ادامه كار را به ما سپردند.پس از گماردن نيروهاي لازمه به سمتِ قبر بعدي رهسپار شدم و ديدم كه جنازه ساكن در اين قبر هم در جوابِ تمام سوالات اعم از اينكه خداي تو كيست و غيره با ترس و لرز فقط ميگويد:"دكتر!".

روانه قبر سوم شدم.به محض ورودِ ما به قبر مذكور جنازه دختري كه آنجا بود شروع كرد به جيغ كشيدن و داد زدن.بيچاره آنقدر ترسيده بود كه كفنش را خيس نمود.بنده به سببِ تجربه بالايي كه در اين ساليان كسب نمودم متوجه شدم كه اين دختر در زمان حياتش موردِ تجاوز قرار گرفته به همين سبب با استفاده از پزشكِ تيم و يك روانكاو او را آناليز نموديم و به وي فهمانديم كه قصدِ تجزيه كردنش را داريم نه تجاوز.اينگونه بود كه دخترك آرام شد و با فراغ بال خود را براي تجزيه آماده نمود!.به سببِ فشرده شدن كارها و حجم سنگين آنها مجالي پيدا نكردم تا با تمام جنازه هاي آن شب محاوره داشته باشم ولي مشاهده نمودم كه برخي از آنها با لباسهاي خودشان و بدون تابوت دفن شده بودند كه اين امر نشان ميداد كه بحران مالي دامن تابوت سازان و كفن فروشان را نيز گرفته!.

پس از ساعاتي از شروع عمليات خبر رسيد كه برخي از نيروها و سوسكهاي لباس شخصي و كرمهاي خودسر اقدام به گوشت بُري و دزدي از جنازه ها نموده اند و در حال نابود سازي شواهد و مدارك جنازه ها هستند به همين دليل عازم محل موردِ نظر شديم و پس از زد و خوردي كه بين نيروهاي ما و آنها در گرفت قبرهاي موردِ تجاوز را به اِشغال خود درآورديم.در اواسطِ كار با كمبودِ نيرو مواجه شديم به همين خاطر سريعا با مورچه هاي لژيونر و شاغل در قبرستانهاي اروپا تماس گرفتيم و آنها را به آنجا فرا خوانديم.

طبق آمار تمام جنازه هاي آن شب متعلق به كشته هاي حوادث رانندگي در كوچه پس كوچه هاي آرژانتين و يا متعلق به معتاديني مانندِ مارادونا و غيره بوده كه قابل شناسايي نيستند!(البته ما هنوز نميدانيم كه چرا در آرژانتين ملت بدون مدارك رانندگي ميكنند!!) ولي مشاهداتِ ما با اخبار واصله تناقض داشت بدين صورت كه ما در حين عملياتِ تجزيه به جوانان ترگل ورگل و شاخ شمشادي برميخورديم كه اكثرشان پوشش رنگين داشتند و نوع شكستگي ها و كبوديهايشان با مشاهداتي كه ما از تصادفي ها و معتادين داشتيم كاملا متفاوت بود.در مرحله هاي آخر تجزيه هم خون و ادرارشان را كاتاليز نموديم و هيچگونه نشانه اي از مواد افيوني ديده نشد بلكه مقداري داروي خواب آور و ناشناخته را كشف نموديم كه برايمان تازگي داشت.

پس از چندين ساعت كار طاقت فرسا خبر رسيد كه رييس قبرستان "ايزابل آلنده بَرين" از كار بركنار شده.روابطِ ما با رييس معذول در اين اواخر بهتر شده بود به طوري كه كل عمليات تجزيه را به انحصار ما درآورده بود و بر روي جنازه ها موادي ميريخت كه تجزيه را براي ما آسانتر مينمود.اما با ورودِ رييس جديد اوضاع شديدا به هم ريخت به طوري كه دوباره سوسكها و كرمهاي خودسر روانه قبرها شدند و نيروهاي ما را مورد آزار و اذيت قرار ميدهند.ما ديگر امنيت شغلي نداريم.اصلا ما نمي توانيم شبي پنجاه شصت نفر را تجزيه كنيم!!.مگر يك مورچه چقدر كشش و جنبه دارد و چقدر ميتواند اين همه فشار كاري و استرس را تحمل كند!؟.اگر وضع بر همين منوال ادامه پيدا كند من استعفاي خودم را به ملكه تقديم خواهم نمود تا ايشان مراتب را به اطلاع رييس جديد برساند!

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

من كيم؟ اينجا كجاست؟!