دو گروه هستند که دوری ازشان لازم است، يکی «نمکنشناسها» و ديگری هم «نمکدانها». گروه اول که تکليفشان مشخص است و دوری کردن ازشان راحتتر، حالا اينکه میگويم راحت نه اينکه خيلی هم راحت باشد، میآيند، نان و نمکت را میخورند، بعد هم زخم میزنند. وقتی زخمت زدند میفهمی بايد فاصلهات را باهاشان حفظ کنی، پس دور میشوی.
اما اين گروه دوم، «نمکدانها». اين گروه تحملشان از هر گروهی سختتر است، منظورم نمکدانهای وقتنشناسیست (تاکيد میکنم: وقتنشناس) که زندگیشان بر مدار تمسخرِ اين و آن میچرخد و هر جا پا میگذارند نمکشان را میپاشند و میروند. از شوخیها و مزهپرانیهای گاه و بیگاه و بیمزهشان که بگذريم (که نمیشود گذشت واقعا!) آن لبخندها و خندههایشان را که میبينی مور مورت میشود، خندهها و نيشخندهایی که مصداق همان «خود گويی و خود خندی ...» هستند.
اين دو گروهِ نمکی هر کدام يکجور بهت زخم میزنند، آن «نمکنشناسها» به دلت زخم میزنند و آن «نمکدانها» هم به اعصابت! حالا از نمکهايی که به زخمت میپاشند چيزی نمیگويم...
آدم که سی سالگی را رد میکند بايد حواسش به مصرف نمکش باشد! بايد از گروه نمکیجات دوری کند مخصوصا آن گروه «نمکدانها»، مخصوصا آن گروه «نمکدانها»، مخصوصا «نمکدانها»...
پسنوشت: اگر نمک داشتی و نپاشيدی و اسير وسوسهی پاشيدن نمک بیهنگام نشدی آن وقت بيا با هم از جوانمردی حرف بزنيم.