پنجشنبه، بهمن ۰۷، ۱۳۸۹

در سر بوی کوی تو!

بوی پياز می‌دهد طره‌ی مُشک‌سای تو!
برقِ سه‌فاز می‌پرد از بوی گندِ پای تو!

شنبه، دی ۱۸، ۱۳۸۹

پیچش ِ مو!

باز هم آنقدر «قلم» را در مُشتم فشردم که بیچاره کمرش «مو» برداشت،
بیچاره «قلمو»ی کمر شکسته‌ی من!
بیچاره «قلم»‌هایی که «قلمو» می‌شوند، بو«قلمو»ن می‌شوند!!!

دوشنبه، دی ۱۳، ۱۳۸۹

ول کن مارو

دلم می‌خواد وقتی دارم تو خیابون راه می‌رم، وقتی یکی زل می‌زنه تو چشمام، یا وقتی که بعضی از آدما صاف میان تو سینه‌ام و به سر و وضع یا هر چیز دیگه‌ام که گیر می‌دن، دقیقا دلم می‌خواد همون لحظه یخه‌شونو چنگ بزنم و تو صورتشون داد بزنم طوری که آب دهنم پرت بشه تو دک و دهنشونو و در حالی که حنجره‌ام از شدت فریاد می‌خواد جر بوخوره بگم: «آخه به تو چه [...]!؟ هان؟ به تو چه!!؟»

یکشنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۹

بی عنوان

هنگام تولد شانزده سالگی‌ام پــــدرم هدیه‌ای عجیب به من داد:
"زخـــــم معده"!....
نـــه!، اشتباه نکنيد!، ارثی نبود!!

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

من كيم؟ اينجا كجاست؟!