پنجشنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۹

دور برگردان!

هر روز از جلوی تابلوی ترافیک‌نما که می‌گذرم از خود می‌پرسم مگر چه بوده است این «رسالتِ سنگين ِ شیخ‌بهایی که تا زمان مُدرِّس هم ادامه داشته!؟»ـ

یکشنبه، مهر ۰۴، ۱۳۸۹

تغيير موج!!

ترجیح می‌دهم به جای حمایت از کاسبان و موج‌سواران برای کسی دیگر سینه چاک دهم. می‌خواهم از «اصغر فرهادی» حمایت کنم آنهم به دور از واژه‌گان پر طمطراق و دهان پُر کنی مانندِ «بزرگترین» و «شجاع‌ترین» و ... . از اصغر فرهادی حمایت می‌کنم به خاطر اینکه او فقط اصغر فرهادی است. اویی که نه بزرگترین است در طول تاریخ و نه تافته‌ای جدا بافته. او همان اصغر فرهادی دوست داشتنی ماست. البته بماند که این حمایت‌های من هم دردی از او دوا نخواهد کرد. همین

جمعه، مهر ۰۲، ۱۳۸۹

سیاهِ صورتی!

نگاهی به سیاهه‌ی علاقه‌مندی‌هایم می‌اندازم... تمامش را تنفر از فلان و بیسار انباشته... و به این می‌اندیشم که تمام علاقه‌مندی‌هایم همان تنفراتم است... پس تنفر تنها چیزی است که دوستش دارم...ـ

یکشنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۸۹

خودِ غیرخودی‌ام

در حالی که رنگ از چهره‌ام پریده بود و دست و پایم را گم کرده بودم، مِن‌مِن کنان و عرق‌ریزان خودم به خودم پیشنهاد ازدواج دادم! خودم کمی فکر کردم و پیشنهاد خودم را رد کردم! خودم از خودم شکست عشقی خورده بودم ولی چنین اندیشیدم که خودم لیاقت خودم را ندارم. پس نگاهی به خودم انداختم و در چشمانم چیزی جز نفرت ندیدم، و این نفرت سدی بود بین خودم و خودم! برای آرامش خودم باید خودم را از سر راه خودم بردارم، شاید به همین زودی‌ها...ـ

چهارشنبه، شهریور ۲۴، ۱۳۸۹

طبیعتِ مخمور!

ما هرگز به «مرگ طبیعی» نخواهیم مُرد
.
ما را به «دردِ طبیعی» می‌میرانند...!

سه‌شنبه، شهریور ۲۳، ۱۳۸۹

چهارشنبه، شهریور ۱۷، ۱۳۸۹

ما برای وصل کردن می‌گیریم!

دو نفر از سه آمرييکايی که سال قبل در ايران زندانی شده بودند گفته‌اند قصد دارند پس از آزادی با يکديگر ازدواج کنند! از قرار معلوم آقای «شين بائر» با استفاده از رشته‌های لباسش در درون سلول خود اقدام به ساخت حلقه‌ی ازدواج نموده و در حين هواخوری در محوطه‌ی زندان به خانم «سارا شورد» پيشنهاد ازدواج داده! اين وسط نفر سوم که نامش «جاش فتال» است سرش بی‌کلاه مانده و قرار شده که ساقدوش داماد باشد! همان‌طور که همه‌ی ما می‌دانيم بحران کمبود شوهر بدجوری دامن‌گير کشورهای بيگانه شده و به همين دليل دور از ذهن نيست که تا چندوقت ديگر تمام دختران دم‌بخت و ترشيده‌ای که ساکن کشورهای بيگانه و مخصوصا آمريکا هستند به صورت فوج‌فوج و دسته‌دسته خواهان زندانی شدن در کشور ما باشند تا بختشان باز شود و بتوانند برای خودشان شوهری دست و پا کنند! حتی ما به مسوولين زندان‌ها پيشنهاد می‌کنيم که يک سايتِ دوستيابی با نام «فِرِندوين!» را تاسيس نمايند و افرادی که خواهان باز شدن بختشان هستند در آن سايت ثبت‌نام نمايند! در ضمن ما از طريق همين تريبون از دست‌اندرکاران تقاضامنديم تا با آقای «شين بائر» که لباس زندان را که همانا جزو سرمايه‌های ملی محسوب می‌شوند را پاره‌پوره کرده تا با آن حلقه ازدواج بسازد برخورد شود و هم پول لباس را از ايشان بگيرند و هم حلقه‌ی ساخته شده را وزن نموده و آن را با نرخ روز بازار طلا و جواهرات با وی محاسبه نمايند تا ايشان فکر نکند که زن گرفتن به همين راحتی‌هاست!! به هرحال ما هم برای اينکه به اين اجنبی‌ها ثابت کنيم که انسانهای مهمان‌دوست و با فرهنگی هستيم ازدواج اين دو قمری عاشق را تبريک می‌گوييم و از مسئولان تقاضا می‌کنيم که با اين سه نفر هم مثل ملوانان انگليسی برخورد شود و نه تنها به ايشان کت و شلوار و لباس عروسی بپوشانيم بلکه از مراجع‌ذی‌صلاح خواهش می‌کنيم که جهيزيه‌ی خانم «سارا شورد» را هم تهيه کنند و مهريه‌اش را هم بدهند تا فردا پس فردا نگويند که کادوی عروسی‌شان را هپلی‌هپو کرده‌ايم! اميدواريم که اين افراد پس از مراجعت به کشورشان از ما بابت خوشبختی‌شان تشکر کنند و اگر فردا پس فردا با هم دعوايشان شد هی پای ما را وسط نکشند که مسبب اين وصلت بوده‌ايم! ولی بين خودمان بماند، عجب سوژه باحالی نصيب فيلم‌سازان هالی‌وودی شد!!

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

من كيم؟ اينجا كجاست؟!