جمعه، اسفند ۰۶، ۱۳۸۹

کجایی...؟

گریان به سمتم آمد و پرسید: «خانه‌ی دوست کجاست؟»
سر به زیر افکدنم و گفتم: «انتهای راهرو، سمت چپ، پخچالِ آخر....!»

سه‌شنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۸۹

دلتنگِ کمی خنده..

کاش جنبشی پديد می‌آمد که در آنْ همه دور هم می‌نشستيم و می‌خنديديم و تلفاتِ جانی‌اش هم فقط به سببِ روده‌بُر شدنِ جنبش‌گران بود.. آخ که چه جنبشی می‌شد، اين جنبش خنده..

دلتنگِ کمی خنده..

کاش جنبشی پديد می‌آمد که در آنْ همه دور هم می‌نشستيم و می‌خنديديم و تلفاتِ جانی‌اش هم فقط به سببِ روده‌بُر شدنِ جنبش‌گران بود.. آخ که چه جنبشی می‌شد، اين جنبش خنده..

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

من كيم؟ اينجا كجاست؟!