پنجشنبه، آبان ۰۹، ۱۳۸۷

سفرهای م.اینانلوگالیورزاده!

بالاخره هر کسی تو خویش و قوم و فَک و فامیلش یه چند نفری رو داره که سرشون به تنِشون بیارزه.(البته به لطفِ صنعتِ صادراتِ مغزها به آن سوی آبها،تعدادِ این عزیزان ارزنده روز به روز کمتر گشته و الآن که الآنه فعلا موجودی ما از اینجور آدمهای ارزشمند صفر است!).ما هم تو این فامیل چند هزار نفری ای که داریم با یه چند نفریشون که به تعداد انگشتان یک دست هستند حال می کنیم(البته به صورت کاملا شرعی و مجاز!).یکی از این عزیزان که برای خودش کلی مغز به حساب می آید و به نوعی دکتر فامیل پدری ما محسوب می شود(با مدرک لیسانس!) آقای م.تقوی.پ است و مدیرمسئول وبلاگِ "ندای طبیعت ایران".ایشان اولین فردِ تحصیل کردۀ فامیل هستند و جزءِ مفاخر ما به حساب می آیند،یعنی به نوعی ایشان فرهنگ،علم،هنر،مدرک گرایی و از همه مهمتر صنعتِ توریسم را واردِ سلسلۀ ما کردند!.ایشان به قدری در امر تزریق علم و دانش و بالا بردن سطح فرهنگی اقوام تمرین و ممارست کردند که خودِ بنده در سنین ده الی دوازده سالگی با افرادی مانندِ کانت،دکارت،هگل،افلاطون و صفّارهرندی آشنا شدم!.نامبرده بنیانگذار گردشگری و تورلیدری در خانوادۀ پدری ما بودند و به نوعی پدر صنعت توریسم و پول به بادیسم در تبار ما محسوب میشوند!.مشارٌاِلیه با به کار بردن جملاتِ کلیدی و قِصاری مانندِ:پنجشنبه جمعه چیکاره ای؟!،این چند روز تعطیلی رو کجایی؟!،شرمنده من الآن تهران نیستم!،بیا با هم بریم سفر دَدَر دَدَر!،اوهوی مرتیکه چرا دونگِتوندادی؟!!وغیره شهرۀ خاص و عام هستند.مذکورٌالیه ابتکارات و اختراعاتِ زیادی را نیز در زمینۀ صلۀ ارحام از خودشان دَر کرده اند که هیچگونه مشابهِ داخلی و خارجی ندارد!؛به عنوان نمونه برگزاری مهمانی های دوره ای،که به صورت اختیاری بوده و کسانی که نیایند به زیر گیوتین سپرده میشوند،و نیز سفرهای استانی(!) از ابتکارات ایشان است!.در همین اواخر هم شایعه شده که ایشان تصمیم به برگزاری مهمانیهای دوره ای برای جوانان فامیل گرفته که لال شوم اگر فکر کنید نامش پارتی است!،خدا مرگم بده!،تو فامیل ما این چیزا خوبیت نداره!،دهنتو آب بکش!.بنده به ایشان پیشنهاد میکنم که برای جذبِ بهتر جوانان فامیل،اقدام به برگزاری کلاسهای تنظیم خانواده کنند،حتما جواب میده!.همانطور که عرض کردم ایشان همیشه در سفر است و یه جورایی مارکوپولوی فامیل است(ورژن وطنیشم میشه آقای اینانلو!).کلا هرجا رو که بگی رفته،زبونم لال فقط سفر آخرت نرفته!(ایشالا صد سال زنده باشه!)(جملۀ داخل پرانتز قبلی محض پاچه خواری و ماستمالی سوتی داده شده بود و هیچ کاربرد دیگری ندارد!).این شخص از سفرهای کوچکی مثل سفر به درکه و دربند شروع کرده و توانسته با سعی و تلاش زیاد به مدارج عالی در سفر و دَدَریدودوریسم برسد!.ایشان این قابلیت را دارد که زن حامله و کودک شیرخوار و پیر و جوان و افلیج و لوچ و دختر و پسر را به غارپیمایی و عبور از گردنه هایی که بُز کوهی هم نمی تواند از آنها عبور کند ترغیب کند!.به یکی از دیالوگهای ردّ و بدل شده بین حاضرین در یکی از سفرهای گروهی توجه فرمایید:
دختر پنج ساله:مامان بزرگ اینجا خیلی سرده،الان کجاییم؟!
مادربزرگ:نمی دونم ننه!،فکر کنم بالا پشتِ بوم باشه!
آقای م.تقوی.پ:نه بابا!،اینجا اِورسته!!،نترسید!،سخت نیست،سر راهمون داریم ازش رد میشیم!،میریم قله ناهارو میزنیم برمیگردیم!،مینی بوس پایین منتظره!!
طبق برخی شایعات ایشان در این اواخر تصمیم گرفته تور آنتالیا نیز برگزار کند!(اِ...ببخشید!..منظورم آنالیا بود!!).پیشبینی میشود او در آینده تورهای زیر را نیز برگزار کند:
1-تور تفریحی سیاحتی مثلث بِرمودا!(لوازم مورد نیاز:آهن ربا،شلوار برمودا!،فلاکس چای!،همزن برقی!،خرده نون برای گذاشتن رَد!،کاغذ و قلم مناسبِ وصیت نامه!).
2-سفر به جزیرۀ آدم خواران!(ملزومات:کراوات،واکس مشکی،برق لب!،رُژ گونه!،جوراب نشسته!،خلال دندان!،ماسکِ پلنگ صورتی جهت استتار!،برگِ پهن برای روز مبادا!!)
3-تور بازدید از وضع حمل دختر سارا پیلین به صورتِ حضوری و لایو!(ملزومات:موبایل با دوربین دَه مگاپیکسل!،دستکش!،آب قند!،مِنچ!)
4-آب تنی به صورتِ مختلط در یکی از زیباترین قسمتهای اقیانوس منجمد شمالی!(ملزومات:مایو،دماغ گیر،عرق گیر!،پتو،باقالی داغ!،کرم ضد آفتاب!،قلیان!)
5-تور علمی تخیلی دانشگاه اکسفورد واحد کردان!(ملزومات:بلیط مترو!،سنگ پا!،مدرک تحصیلی به صورت کاغذ پاره!،رفیق کله گنده!)
6-تور بازدید از لقاح مصنوعی و طبیعی موشها!!(ملزومات:کتابِ 9ماه در انتظار!،کلید اتاق بغلی قسمتِ موشها!!،سوت!،بولوتوث!!)
7-تور ماهی گیری!(ملزومات:کنسرو ماهی!،کرم داری بیا!)
8-تور زندگی معمولی!(لوازم مورد نیاز:دل خوش!)
9-تا همینجا بسّه دیگه،خیلی طولانی شد.

پنجشنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۷

جعفر خان از فرنگ برگشته!

آقا ما یک دوستی داریم که خیلی بچه مثبته!.یعنی زیادی مثبته ها!.کلا قیافش شبیه علامت بعلاوه اس!.اهل هیچ مکروهی هم نیست چه برسه به خلاف و فعل حرام!.جوون با کمالات و جمالاتی هم هست.در ضمن کلیۀ مدارکِ رشته های مختلفِ مربوط با کامپیوتر را هم گرفته.این رفیق ما چند سال بود که دنبال کار می گشت و هرجا هم که می رفت نمی تونست خودشو جا بندازه و بیشتر مورد سوءِ استفاده قرار می گرفت و مجبور میشد که زود بیاد بیرون!.البته منظورم از اون سوءِ استفاده ها نیستا!!،منظورم همون پرداخت نکردن حقوق و بیمه و غیره است.این رفیق من حدودا هفت هشت ماه پیش به من زنگ زد و گفت که به وسیلۀ یکی از اقوام درجه یکش قراره توی یه ادارۀ دولتی استخدام بشه،تازه اونم با هزار دنگ و فنگ و پُر کردن فرم و بردن کلیۀ مدارک اعم از نمونۀ شیر مادر(برای اینکه بفهمن طرف شیر پاک خورده هست یا نه!!) و نمونۀ ادرار و مدفوع و سوءِ سابقه و عکس از اقصی نقاط هیکل و غیره!.گفت اسم و شمارۀ من رو هم داده به عنوان کسی که میشناسمش.(بالاخره ما هم نمردیم و توی یه ادارۀ دولتی اسم و رسم دار شدیم!).گفت قراره بیان از من راجع بهش تحقیقات کنن.خلاصه روز موعود فرا رسید و یک آقایی که کاملا مشخص بود کارش تحقیق و تفحص است اومد و از من در مورد دوستم سوالاتی کرد از قبیل اینکه چه جور آدمیه،چی میپوشه،چی میخوره،کجا میره،نماز میخونه،نماز جمعه میره،رای میده،به کدوم حزب تعلق خاطر داره،نظرش راجع به انقلاب چیه،چیا بلده و هرچی که بود کلا!.منم براش سنگ تموم گذاشتم و حتی در برخی موارد شیوۀ راه رفتن و حرف زدن و دست دادَنِشو برا آقاهه تقلید کردم!!!.اصلا هم دروغ نگفتما!.بعد از چند هفته دوستم زنگ زد و گفت مامورین تحقیقاتِ اون اداره رفتن تو محلشون و از همسایه ها راجع به اون پرس و جو کردن.از فامیل و دوست و آشنا و مسجد محل و در آخر هم از وزارتِ اطلاعات جویا شده بودند که این رفیق ما ریز نمراتِ وجودیش چطوریه!!.خلاصه بعد از هشت ماه تحقیقات و برآیند و پرس و جو،دوستم پریروز زنگ زد و با خوشحالی خبر استخدامشو داد.منم خوشحال شدم و راجع به درآمدش پرسیدم،گفت حقوقش تقریبا ماهی دویست هزار تومنه و ساعت کاریشم از هشت صبح تا پنج بعد ار ظهره.خوشحال شده بودم که بالاخره همای سعادت روی دوش ما هم نشست و صاحب یک پارتی دُم کلفت توی یه ادارۀ دولتی شدیم!.(البته بیشتر برای خودش خوشحال بودما!).ازش پرسیدم که اونجا چه سمتی داره و چه کاره اس؟!،گفت مسخره نمیکنی؟،گفتم نه!،گفت آبدارچی شدم!!!!!.......حالا شما هِی بیا گیر بده که دستگاهِ تحقیقاتی این مملکت ایراد داره!،هی الکی شلوغ کن و برعلیهِ این عزیزان سختکوش شانتاژ کن!.آخه برادر من!،وقتی که برای استخدام یه آبدارچی اینهمه تحقیقات و تفحصات میشه پس ببین برای استخدام رییس و مدیر کل و وزیر چه تحقیقاتِ خفنی میشه!.همین جنابِ آقای کردان که شما خوابِ راحت براش نذاشتین مگه از همین فیلترها رد نشده؟،مگه سالیان سال با همان مدرکِ کذا مشغول خدمت رسانی به خلق الله نبوده؟!،مگه راجع به مردکِ دکترایش تحقیق نشده؟،اصلا برفرض که دکترا نداره،فوق لیسانس که داره!،چی؟!،اونم نداره؟!،خوب لیسانسو که دیگه داره!،هاااان؟!اونم نداره؟!،بله خودمم از اول می دونستم که ایشون فوق دیپلم داره!.مهم اینه که پاش به آسفالتِ دانشگاه خورده باشه!.جنابِ آقای کردان!،برادر عزیز من!،شما ناراحت نشو و با صلابت به کار خودت ادامه بده!،هر وقت هم هوس خربزه کردی به خودم بگو!،مدرک و کاغذ پاره سیری چند؟!،به لطفِ دوستان محقق و حسابگر اینجا خوب سنگ روی سنگ بند شده!..اسم سنگ اومد یادم افتاد بگم که سهام کارخانۀ سنگِ پا سازی قزوین بد جور داره میکشه بالا،حواستون باشه،از ما گفتن بود!.

یکشنبه، مهر ۱۴، ۱۳۸۷

تسلیت

بیشتر خاطراتِ کودکی ما با پدر و مادرمان شکل میگیرد.با دوستیهایشان،با بوسه هایشان،با کتکهایشان،با فحشهایشان.خاطراتی که گاهی تلخ و گاهی شیرین بودند.میگن پسرها بیشتر به مادر دلسپردگی دارن تا پدر.برای یک مرد وجودِ مادر نعمتِ بزرگیه حتی اگه دیر به دیر ببینِش!....آقای محسن تقوی پور!،سنگِ صبور نوجوانیم و دوستِ خوبم!،درگذشتِ سنگِ صبورتان،مادر گرامیتان را تسلیت میگویم...نمی دونم چی بنویسم یا چطور بنویسم،فقط در این مواقع میشود تسلیت گفت و فاتحه ای خواند....فاتحه

شنبه، مهر ۱۳، ۱۳۸۷

زمین جای ماندن نیست،پرواز کن!

بالهایت را بُگشا...!

پرهای سفیدت را بنگر...!

پرهایی که در هم تنیده اند،

و از نرمی و لطافت

همتایی ندارند...

***

بالهایت را

به آرامی و

باله وار،

به تَکانِشی زیبا،

وادار کن..!

***

چشمانت را،

ببند..!

***

نسیم ِ نوازشگری

در میان پرهایت

می پِلِکد،

آنها را می نوازد،

می پالایدشان

از گرد وغبار،

و قلقلکت می دهد..

نسیم را احساس کن..!

***

چشمانت را بُگشا..!

***

پرهای سپیدت،

در هوای پیرامونت،

غوطه ورند..!

***

به زیر ِ پاهایت بِنگر..!

روی سنگی که

بر آن ایستاده ای،

چندین " پَر"

فتاده است،

آنها،مُردارهای پرهای فرتوت و پیرَت هستند

که سنگ،

مَزارشان گشته..

گذران ِ عُمر را ببین..!

***

زمان،

کوتاه وتنگ؛

و آرزوها،

بلند و فراخ..

انتظار را کنار بنه..!

پس

باید پرید...!

به پرواز درآ...!

ایکاشها را فراموش کن..!

***

آسمان،

تو را می خواند..

به نزدش پرواز کن..!

زمین جای ماندن نیست...!

زمین و دلدادگانش را رها کن..!

***

آری...!

پرواز،

آبستن ِ آلام است..

اهرمن را ببین..!

صورتش گداخته،

چشمانش وغ زده

و با نگاهی از سر ِ اطمینان از شکستت،

به تو زل زده

اما انگار در دلش ترسی نهفته

دندان قروچه اش را ببین..!

تا دندان مسلح

با کمانی که چله اش آتشین است

و تیرهایی گداخته و زهراگین دارد،

تو را نشانه رفته..!

در کمین است تا با کمترین اوج گرفتن

بر زمینت بیافکند..!

پوزخندی تحویلش بده..!

ترس را از خود دور کن..!

پرواز کن..!

اینجا جای مجال نیست..

***

پرواز کن..!

پرواز کن..!

پرواز.........

***

آغوش ِ آسمان را بفشار..!

دیدی اهرمن را

که چگونه تقلا میکرد!؟

خوب زمینگیرش کردی..!

دیدی که چگونه تیر هایش

به تو نمی رسید

و آتشش

خاکستر میگشت؟!

خواریش را ببین..!

***

از لابلای ابرها بگذر..!

نفسی عمیق بکش..!

شمیم ِ دل نوازی شامه ات را می نوازد..!

بوی بهشت می دهد..

***

فرشتگان را نگاه کن..!

به تو می نگرند..

با نگاهی حسودانه

و آکنده از پرسش..

پرسشی که هزاران سال است در انگارشان جا خشک کرده،

گویی که جوابی برایش نیست!!

با چشمان ِ بلورینشان

تو را می پایند..

***

یکی از میانشان می گوید:

یک آدمیزادِ دیگر

از زمین

به آسمان

پرید..

***

دیگری می گوید:

از میان ِ زمینیان یکی کم

و به آسمانیان یکی اضافه شد..

وای که عمر ِ این آدمها

چقدر کوتاه است..!

***

آن دیگری می گوید:

این هم بهشتی شد..

چون فقط بهشتیان به آسمان پرواز می کنند،

جهنمیانشان را

زمین

به کامِ خودش می کشاند

و به آتش می کشاندشان..!

***

و باز آن پرسش ِ تکراری را از هم می پرسند:

"این آدمیزادگان چگونه پرواز می کنند،بدون ِهیچ بال وپری؟!!"

به پشتِ سرت نظری بیفکن..!

بالهای نداشته ات را برانداز کن..!!

می دانم که حق با فرشته ها بود!

تو نیز کنون می دانی که آنها راست می گویند!

پس اوج بگیر

و

لبخندی نثارشان کن..!

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

من كيم؟ اينجا كجاست؟!