یکشنبه، شهریور ۰۱، ۱۳۸۸

گزارش كميته حقيقت يابِ ايالتِ خيارانادو در بابِ تجاوز در زندانها!

پيش نوشت:خواندن اين پُست به افرادِ حساس و عصبي توصيه نمي شود!

*****

مدتي است كه در ايالتِ خيارانادو خبري پيچيده كه اذهان عمومي و خصوصي آنجا را به هم ريخته.قضيه از آنجايي شروع شد كه يكي از كاردينالهاي سابق اعلام كرد كه در زندانهاي اين ايالت به زندانيها تجاوز مي گردد.پيرو اين شايعه جمعي از كاردينالهاي مجلس كميته اي حقيقت ياب به رياستِ كاردينال لُرنزو جاناني تشكيل دادند و به بازديد و تحقيق و تفحص از زندان پرداختند.

گزارش اين كميته و ايضا جنابِ كاردينال لُرنزو را به روايتِ مُنشي ايشان مي خوانيم:

امروز سه شنبه ششم ژانويه سال 666 حين ميلاد جنابِ مستطاب كاردينال لرنزو جاناني به بازديد از زندان آوانِجو پرداختند و از نزديك با زندانيان صحبت نمودند.ايشان در ابتدا با يكي از جوانان غيور و هميشه در صحنه زندان ملاقات نمودند كه عين مكالمات ايشان به شرح ذيل است:

كاردينال-اي جوان آيا درست است كه در زندان به شما تجاوز مي شود؟

جوان غيور-به نام خدا و با عرض سلام خدمت جناب كاردينال.اينجانب در اين چند صباحي كه در اينجا اقامت دارم نه تنها تجاوزي نديده ام بلكه كلي هم به من خوش ميگذرد.صبح به صبح با بچه ها به كوه پيمايي ميرويم و ناهار هم بيف استراگانف با قارچ ميزنيم و بعد از ظهر هم پس از كمي خوابِ قيلوله به استخر و جكوزي رهسپار مي شويم و در آنجا با زندانبان محترم پالام پولوم پيليش بازي مي كنيم و خودم حتي يكبار رييس زندان را آب دادم!

جناب كاردينال پس از اين محاوره به سمت يكي از نسوان زنداني رفتند كه كلي بدنش كبود بود و چند باري هم اقدام به خودسوزي نموده بود.

كاردينال-دخترم آيا درست است كه در زندان به شما تجاوز ميشود؟

دختر نيم سوخته-اي بابا! من الآن مُدَّتيه كه اينجا هستم ولي دريغ از يك تجاوز خشك و خالي! بنده اصلا به خاطر اينكه به من تجاوز شود زنداني شدم ولي زهي خيال باطل! اينجا اصلا به نيازهاي جسمي و جنسي ما توجهي نمي شود.من چشمم به در اين سلول خشك شد كه يكبار زندانبان بيايد و به من تجاوز كند ولي ايشان اصلا مردِ عمل نيستند و من به خاطر همين چند بار اقدام به خودسوزي نمودم تا توجه ايشان را جلب نمايم ولي نشد!

در اين لحظه نگهبانان جنابِ كاردينال را به سختي از دختر كه قصد تجاوز به كاردينال را داشت جدا نمودند و ايشان را روانه سلول بعدي نمودند.به سببِ اينكه زنداني سلول بعدي به مننژيت مبتلا شده بود بنابر توصيه زندانبان جنابِ كاردينال از طريق روزنه روي دربِ سلول با زنداني مذكور مكالمه نمودند:

كاردينال-ببخشيد برادر! آيا درست است كه در زندان به شما تجاوز ميشود؟

زنداني مذكور-آخ!...اوخ.....نه جنابِ كاردينال!...اينا همش دروغه...يواش تر بابا!...آي!..اوي..!

كاردينال-شما چرا اينقدر آخ و اوخ ميكني برادر؟

زنداني مذكور-از دستِ ويروس مننژيت است قربان!

كاردينال-اين دو تا دست كه روي شانه هاي شماست متعلق به كيست؟!مگر سلول شما انفرادي نيست؟!!

زنداني مذكور(با رنگِ پريده و تته پته كنان)-اينها را مي فرماييد قربان!؟... اينا كه دست نيست!...به خاطر خوش رفتاري در زندان به بنده سردوشي اهدا شده!!..آخ...آي...يواش تر....اوخ!

جنابِ كاردينال به سمتِ سلول پيرزني هشتاد ساله حركت نمودند و از او پرسيدند:

كاردينال-مادرجان در اين دو سالي كه شما اينجا هستيد آيا موردي از تجاوز ديده ايد؟

پيرزن(با خنده اي موذيانه!)-نه پسرم..اينجا هيچ خبري از اين نمك به حرامي بازي ها نيست.

كاردينال-مادرجان آيا شما پيامي براي همسرتان كه جلوي درب زندان تحصن نموده نداري؟

پيرزن-چرا مادرجان! به او سلام برسانيد و مژده دهيد كه من پس از هفتاد سال اجاق كوري الان پا به ماه هستم و به زودي برايش يك فقره پسر كاكل زري خواهم زاييد.راستي حتما ازش مشتلق بگير!

جنابِ كاردينال با رضايت خاطر به دليل سيستم زاينده زندان به سمتِ سلول بعدي كه جواني خوش بَر و رو در آن سكونت داشت روانه گشتند.

كاردينال-عزيزم آيا به تو تجاوز شده؟

جوان خوش بر و رو(با چشماني غم زده و نگاهي به سقف و با حالتِ بغض سرش را به سمتِ بالا حركت داد كه اين يعني نه!)

كاردينال-عزيزم اين طناب چيه كه انداختي دور گردنت؟

جوان-مي خوام خودكشي كنم!

كاردينال-چرا؟

زندانبان(خودشو ميندازه وسط)-اين يك رزمايش است براي سنجيدن سرعتِ عمل نگهبانان!

جنابِ كاردينال پس از لَختي درنگ و نيز مشاهده نمودن رزمايش كه البته خيلي هم سريع انجام نشد(!) به سمتِ سلول بعدي حركت نمود و به رييس زندان هم اكيدا دستور داد كه در رزمايشهاي بعدي سريعتر عمل نمايند تا به ستاره هاي زندان بيشتر اضافه شود!.ايشان از يكي ديگر از زنداني ها پرسيد:

كاردينال-به شما تجاوز شده؟

زنداني(با فرياد)-آره!!..تجاوز شده!..روزي سه وعده هم تجاوز ميشه!..كمكم كنيد!

كاردينال رو به سمتِ زندانبان نمود و گفت:

كاردينال-گويا اين جوان دچار روانپريشي شده و هذيان ميگويد.لطفا هرچه سريعتر ايشان را به سمتِ تيمارستان زندان منتقل كنيد تا ياد بگيرد اينقدر خيالپردازي نكند و دروغ نگويد!

جنابِ كاردينال پس از دادن دستوراتِ لازمه به سمتِ آخرين سلول رفت و ديد كه يكي از زندانيها در حال تمكين نمودن به يكي از نگهبانهاست!!

كاردينال(با تَشر و عصبانيت)-اينجا چه خبره آقاي زندانبان؟

آقاي زندانبان-هيچي قربان! بد به دلتون راه ندين! اين دو نفر مشغول پاس نمودن درس تنظيم خانواده هستن و اينجا هم قسمتِ كارگاه است!

كاردينال(با خنده و در حالي كه عرق پيشاني اش را پاك مي نمود)-اِ..خوب خدا رو شكر!..چه بچه هاي درس خواني!..آدم لذت ميبرد وقتي اين جوانان جوياي علم را ميبيند!..احسنت!!

پس از اين ديدار جنابِ كاردينال به بنده به صورتِ خصوصي فرمودند كه حيف شد كه هيچگونه تجاوز و صحنه اي در اين ديدار پيش نيامد و به بنده دستور دادند كه گزارش را مكتوب نموده و در اختيار رسانه ها قرار دهم و بگويم كه اين شايعات تماما دروغ بوده و بايد با شايعه پردازان برخورد قضايي گردد!

*****

پس نوشت: چند روزي نبودم.شرمنده كه بي خبر رفتم.

پس و پيش نوشت:از شما خواننده اي كه اين مطلب را از اول تا آخر خوانديد پوزش ميطلبم و اميد است كه از بنده به خاطر نگارش اين خُزعبلات و اراجيف دلخوره نشده باشيد.من ذاتا انسان بي ادب‘خيال پرداز و مزخرفي هستم.......!!

سه‌شنبه، مرداد ۲۰، ۱۳۸۸

ضرب المثلهاي ضربي-كيلويي!

به دليل اينكه هر دوره و زماني ضرب المثلهاي خاص خودش را مي طلبد و نيز به سببِ اينكه خيلي از مَتل ها و مَثل هاي ما امروزه روز كاربرد ندارد‘تصميم گرفتيم كه تعدادي از اين ضرب المثلها را آپ ديت نموده و به اطلاع عموم برسانيمشان!:

-عروس نميتونه برقصه ميگه تقصير شوهرهاي قبليمه!

-مار گزيده رو هي مار ميگزه!

-موش تو سوراخ نميرفت توش كارخرابي كرد!

-سري كه درد نميكنه بايد درد كنه!..چه معني داره كه درد نكنه!؟

-دود از كله ما بلند ميشه نه از كنده!

-گر صبر كني بهت كوفت هم نميدن!

-حق مثل راي است!..نه دادنيست نه گرفتي!

-شتر سواري دولا پهنا خيلي كار سياسي و خفنيه!

-هركي خربزه ميخوره بايد بعدش سريع عسل بخوره!

-اول برات كلاهتو قاضي ميكنن بعد خودت اعتراف مي كني!

-خشت اول چون نهد معمار كج در آزمون ورودي انبوه سازي قبول ميشه!

-آنچه جوان در آينه بيند پير به سببِ ديابت و ضعف بينايي همان را هم نميبيند!

-چوب رو كه برداري سريع استخدامت ميكنن!!

-رطب خورده وظيفه دارد كه منع رطب كند!

-تو مو مي بيني و من موارد منكراتي اش را!

-اينروزا آب كه سر بالا ميره حتي قورباغه هم حس حال خوندن نداره!

-اول با سيلي صورتشو خوب سرخ ميكنن بعد بهش سرمه وسمه ميمالن تا خوب جلوه كنه!

-مار از پونه بدش ميومد بنابر صلاحديد تو باغچه خونش پونه كاشت!

-كبوتر با كبوتر‘ باز با باز‘ كند همجنس با همجنس!؟...استغفراله!..حيف كه ما از اين بي ناموسيا تو مملكتمون نداريم وگرنه بهت ميگفتم!

-شب ميره و رو سياهيش به باباي بچه ها ميمونه!

-خونه قاضي گردو زياده!..حساب و كتاب هم نداره!..جرات داري برو بردار!

-يارو رو تو ده راه نمي دادن ‘به كدخدا رشوه داد‘ مردم رو از ده بيرون كردن يارو رو راه دادن!

-گربه دستش به گوشت نميرسه براش قلاب ميگيرن ميرسه!!!

چهارشنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۸۸

اندر مرثيه مُلّا بهزادِ ابطحان فر و اعترافاتش!

آورده اند كه مُلاّ بهزاد خان ابطحان فر مردي بود چنان فربه و سمين كه اگر روزي پاي مي نهاد بر روي مين؛مين موردِ نظر نه تنها نمي گشت منفجر بلكه تا فيهاخالدونش فرو مي رفت اندر زمين!.راويان و عالمان وزن ملا را بدون لباس 130 كيلوقرام تخمين زدند و اگر لباس را هم لحاظ مي نمودند همان لباسها وزن ملا را بالاي 180 كيلوقرام ميرساندند!!

در بابِ وزن ملا چنين آورده اند كه:

بود مُلا ابطحان مردي سمين

تابِ وزنش را نداشت خاكِ زمين

چونكه او بر روي سنگ پا ميگذاشت

سنگِ بيچاره ترك بر مي داشت!

*

گويند مُلا چند صباحي را در آبشخور دهداري به كدخداي آن زمان ميداد ياري‘هميشه سرش به كار خودش بود و نداشت به احدالناسي كاري‘در فوتبال ميزد تكل هايي كاري و خنده از لبهايش محو نميشد و نبود اهل رياكاري!

در بابِ كمالات و جمالاتِ مُلا رواياتي آمده بدين مضمون كه:

چنانش خنده بر لبها مي انداخت

كه لُپهايش شديدا گل مي انداخت

يا

ز بس او دوست بود با مردمانش

كشيدند كاريكاتور از جمالش!

و يا

ميان عالمان صاحب قلم بود

تو وبلاگش فقط ذكر كلم بود!

*

آورده اند كه ملا چند صباحي را به همين گونه چرخيد تا نوبت به دوران مهرورزي و كدخداگري ميرزا شلتوك خان استركي نجاد رسيد و آن هنگام بود كه نامبرده به همراه بسياري ديگر از افرادِ نخبه كنج عزلت برگزيد و تا مدتي پشتِ مانيتورش ناخن جويد!.گذشت و گذشت تا نوبت به انتخابِ كدخداي جديد(اي بابا!) رسيد.در اين زمان بود كه ملا با كانديداها شوخي مي نمود‘مثلا فلاني را به هندوانه در بسته تشبيه مينمود و بهماني را به خربزه بدون تخم!.در همان هنگام بود كه به تيم شيخ راه پيدا نمود و براي او تبليغ مي نمود.

در آن زمان رسم بود كه در روستا

براي خودش فيلم مي ساخت هر كانديدا

يكي رفت سبزوار و فيلم ساخت

ديگري گريه زاري راه مي انداخت!

(فيلم ساختن همانا و بر باد رفتن ملا ابطحان همان!!)

از براي شيخ ساختند فيلم تبليغاتي

نام بردند در آن از كدخدا و فاطي!

در ميان شور و حال فيلم يكهو آن وسط

آمد مُلا ابطحان با پرسشي قاطي پاتي!

مُلا شيخ را پرسيد:

الا اي شيخ زيبارو و مهجور!

نديدي تو كمي زان هاله نور!؟

اگر ديدي حواست جمع باشد

نگويي بر كسان از هاله نور!

*

ناقلان نقل نموده اند كه چون ميرزا آستركي نجاد كينه شتري داشت همين جمله بود كه آينده ملا را مشخص نمود و بر سياسيون معلوم نمود كه مُلاّ زير آن چهره ميش گونه اش‘ گرگي پنهان دارد و همين شد كه او را به زندان انداختند و در همين اثني در لايه هاي پنهاني چربي هاي او رگه هاي مخمل يافتند و با استفاده از اطبا و دلاكان و شعبان جعفري ها و كلا موشكافان(!)‘آن رگه ها را خارج ساختند.

گويند كه ميرزا شلتوك خان استركي نجاد كه كدخداي قبلي بود وقتي دوباره با كسبِ حداكثر آرا(اي بابا!) بر تخت كدخدايي تكيه نمود ز بس كه به مُلاّ علاقه مند بود از واردين و بپّاهاي او خواسته بود كه تا دانه دانه چربي هاي مُضر و مخملين را از تن او خارج ننموده اند به او اجازه خارج شدن از قرنطينه را ندهند.

شاهدين محلي نقل كرده اند كه مُلا را صبح به صبح به حمام آفتاب و سولاريوم مي بردند و شب به شب به استخر يخ مي انداختند و سوخت و ساز بدنش را توپ راه مي انداختند!.آنقدر اين روند را ادامه دادند تا مُلاّ ابطحان به وزن ايده آل رسيد...آرايشگران او را پَن كِك و ريمل ماليدند و كبوديهايش را و شكستگيهايش را بدون رنگ در آوردند و براي دست بوسي خدمتِ شلتوك خان فرستادند تا هرچه خان گفت مُلاّ تاييد نمايد!

*

كاتبان با خون دل اينگونه آورده اند كه ميرزا از مُلاّ كه وزنش به 50 كيلوقرام كاهش پيدا كرده بود پرسيد كه نام تو پارميداست؟ و مُلا گفت آري نام من همان است كه شما فرموديد و شروع نمود به اعتراف نمودن:

گفت نام من همانا پارميداست

شهرتم هم ابطحان نيست‘سافيناست!

من ز آمريكا و چين و هندوراس

مبلغي سُلفيده ام از بهر لاس!

پول را در جيب خود بگذاشتم

تخم كينه كرت كرت ميكاشتم

من ز آقايان فلاني و فلاني و فلان

رهنمون گشتم براي اغتشاش توي جهان

من حسين را كشتم اندر نينوا

من توپولف را زدم روي هوا

من هميشه گول دشمن خورده ام

تازه فهميدم كه ميرزامان خداست!(مُلاّ قافيه را فراموش نمود!)

*

گويند كه ميرزا شلتوك خان از اين فتح شد بسيار خرسند و شروع كرد در هرجايي كه رفت به دُر پراكني و چرند و پرند‘مثلا گفت:

گرَم از دست برخيزد كه با دلدار بنشينم

رئوس دشمنانم را به سقفِ گرم بكوبانم!(رئوس جمع راس به معني سر و كله و اينا!)

.........

.........

از اينجاي نوشته ها به بعد به علت چكيده شدن اشكِ كاتبان بر روي كتابتشان‘قابل خواندن نيست!

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

من كيم؟ اينجا كجاست؟!