پنجشنبه، آبان ۲۸، ۱۳۸۸

روزي كه سگ شدم!


چند روزي مي شود كه سگ شده ام نه از آن سگهايي كه مدام دُم تكان مي دهند و براي خوش آمدِ صاحبشان زوزه مي كشند‘ بلكه از آن سگهايي كه هار هستنند و دهانشان كف آورده و دلشان مي خواهد زمين و زمان را گاز بگيرند. آنقدر عصبي شده ام كه ميخواهم پاچه هر تنابنده اي را بگيرم و آنقدر با دندانهايم گاز گازش كنم تا جانش در برود. دلم مي خواهد آنقدر گاز بگيرم تا خون فواره زنان به صورتم بخورد و از بوي آن شايد كمي آرام شوم اما خودم هم مي دانم كه خون حالم را به هم مي زند. آنقدر شاكي هستم كه دوست دارم كاغذها و طنز نوشته هايم كه هميشه از دفتر مجله برگشت مي خورد را در حلقوم عابرين پياده بفشارم و مجبورشان كنم در جلوي چشمانم آنها را ببلعند و بعد دهان خالي از كاغذشان را نشانم دهند تا مطمئن شوم تمامش را خورده اند. آنقدر حساس شده ام كه شنيدن هر صدايي حالم را به هم مي زند و سگ مي شوم. چند روز قبل نفوذِ اين حالتِ سگ خويي را به درونم احساس كردم و خواستم مهارش كنم. تصميم گرفتم تا ساعات پياده روي ام را بيشتر كنم به اميد آرامش! در راه كسي را ديدم كه بلند بلند با موبايلش حرف مي زد ‘ عصبي شدم. شخصي از كنارم عبور كرد كه صداي آهنگ هاي داخل گوشي اش گوشم را آزار داد‘ عصبي تر شدم. فرد ديگري را ديدم كه با دوستش بلند بلند حرف مي زد و مي خنديد. صدايش مثل مَتّه مخم را سوراخ كرد. داشتم سگ مي شدم. تلاش كردم تا خودم را كنترل كنم. تصميم گرفتم سر به هوا راه بروم. وقتي آسمان سياه و مملو از دود و صداي هواپيما و بالگرد را ديدم دوباره احساس تهوع در من پيدا شد. پس خواستم تا سر به زير باشم. اما نگاهم كه به آسفالتِ پوشيده از تُف و زباله خورد مشمئز شدم. نمي دانم چرا مردم ما اين قدر تف مي كنند. بي خيال پياده روي شدم و به ماشينم پناه بردم. هواي سرد باعثِ سرد شدن موتور شده بود. آنقدر استارت زدم و آنقدر بر فرمان كوبيدم و فحش دادم تا صداي نخراشيده موتورش بلند شد. هنوز وارد خيابان نشده بودم كه ترافيك شامل حالم شد. يكي صداي ضبط ماشينش را آنقدر بلند كرده بود كه صداي دوپس دوپس آن شيشه هاي ماشينم را مي لرزاند. يكي با ديگري زد و خورد مي كرد و فحش ناموس مي داد و صدها نفر هم بودند كه بوق مي زدند. سگ شده بودم ‘ ماشينم را پارك كردم و پياده به محل كارم رفتم. جلوي دكه روزنامه فروشي روزنامه ها را كه ديدم حالم بدتر شد. رو به روي دفتر كارم ساختمان سازي ها همچنان ادامه داشت و هر روز و هر ساعت صداي دستگاهِ سنگ بُر و زوزه جگرخراشش و صداي فرو افتادن تيرآهن ها روي هم و صداي پُتك و كوفت و زهرمار از آنها به گوش مي رسيد و گهگداري هم كارگرها صداي داد و هوارشان را چاشني صداهاي ديگر مي كردند. دوباره سگ شدم. سر يكي دو نفر هم داد زدم. اما باز سعي كردم تا عنان از كف ندهم. از محل كار خارج شدم. همچنان ترافيك ادامه داشت. به مترو پناه بردم. صداي سوتِ ترمز قطار مخم را سوراخ كرد. در ايستگاه بعدي مردم به داخل واگنها هجوم آوردند و دو سه باري پايم را لگد كردند. چند نفرشان سير خورده بودنند و الباقي هم زير بغلشان بوي عرق مي داد. دستگاه تهويه هم خراب بود و پنجره هاي واگن ها هم قفل!. با بدبختي و فشار از آن پياده شدم و با اين اميد كه لااقل در خانه آرامش پيدا كنم به سمت آن حركت كردم. در راه چند باري صداي دستگاه برش سنگ به گوشم خورد و چند باري هم صداي كذايي بوق چند ماشين و صداي دزدگيرشان پرده گوشم را لرزاند. با عجله كليد را در قفل چرخاندم. وارد خانه ام كه شدم در اولين اقدام به سمت حمام رفتم. زير دوش آب بودم كه آب فشارش كم شد و بعد هم بالكل قطع شد. با اعصابي داغان حوله را به دورم پيچيدم. روي كاناپه نشستم. تلويزيون را و بعد هم ماهواره را روشن كردم. مي دانستم كه با اين حالم نبايد برنامه هاي وطني را دنبال كنم و البته برنامه هاي غير وطني هم دست كمي از اينها نداشت. پس فقط به دنبال برنامه كودك گشتم‘ پارازيت داشت!. تلويزيون را خواموش كردم و خواستم كمي وبگردي كنم اما سرعت اينترنت مزخرف بود و هنوز هم خبري از ADSL نبود!. تصميم گرفتم تا كمي بازيهاي رايانه اي را امتحان كنم. دستگاه را روشن كردم و بعد از اين كه دو سه بار توسط دشمنان و زامبي ها سر و كله ام قطع شد با عصبانيت دستگاه را خاموش كردم و فحش و بدوبيراه نثار سازنده آن كردم. نگاهي به قفسه كتابهايم انداختم. كتابِ "روح پراگ" را برداشتم. آنرا كه خواندم حالم بدتر شد. باز حالت تهوع و خوي سگي به سراغم آمدند. فقط خواب بود كه مي توانست آرامم كند. پلك هايم كه كمي سنگين شد صداي ونگ ونگ نوزادِ واحدِ بغلي خوابم را پراند. صدايش از صداي اره برقي هراسناك تر و نافذتر بود. يك قرص سردرد بلعيدم. تاثيري نداشت پس يكي ديگر هم بالا انداختم. با هزار بدبختي و از اين پهلو به آن پهلو شدن و تحمل صداي جير جير تخت بالاخره خوابم برد كه صداي دزدگير ماشين همسايه درآمد. مي دانستم كه باز يك گربه بي پدر و مادر از كنار ماشين عبور كرده و از آنجايي كه دزدگير هم حساس بوده شروع به زر زر كرده!. دوباره خوابم برد كه از صداي گرومپ گرومپ بيدار شدم. همسايه طبقه بالا بود كه نصفه شبي هوس گردو شكستن به سرش زده بود. نزديكي هاي صبح خوابم برد كه دوباره صداي عذاب آور "دستگاهِ برش سنگ" بيدارم كرد. آن هم با صدايي ممتد و لاينقطع. تازه يادم آمد كه خانه روبرويي مان هم در حال ساخت است و براي اينكه به برف و باران نخورند مجبورند كه از ساعتِ شش صبح شروع به ساخت و ساز نمايند. حتي امروز كه جمعه بود هم بي خيال نشده بودند. صداي "دستگاه برش سنگ" يكريز از شيشه پنجره مان عبور مي كرد و با ناجوانمردي خود را به پرده گوش من مي كوبيد. صداي "دستگاه برش" كه قطع شد به جايش صداي بيب بيبِ دنده عقب نيسان و كاميون بلند شد. بعد از آنها هم صداي وانتِ سبزي فروش و بعد از آن صداي وانتي آمد كه در بلندگو اعلام مي كرد لوازم دست دوم مي خرد. دوباره صداي "دستگاه برش سنگ" بلند شد. سرسام گرفته بودم. داشتم ديوانه مي شدم. دلم ميخواست كمي سيانور در خانه داشتم اما حتي مگس كش هم نداشتم. اينگونه بود كه تمام قد سگ شدم. يك سگِ هار. مسخ شدم. مي خواهم تمام "دستگاه هاي برش سنگ" را با پتك داغان كنم ولي از صداي پتك هم مي ترسم. چاره اي ندارم. با تمام وجودم ميخواهم سرم را از پنجره بيرون ببرم و هوار بزنم و بگويم:"خفه خون بگيرين!"
****
تصويرگر: مرتضي خسروي

شنبه، آبان ۲۳، ۱۳۸۸

جهان اداره مي كُنُم آي جهان اداره مي كُنُم!


از آنجايي كه رئيس دولتِ وخت (قبلاً گفتم يعني چي!) همچنان به اداره امور جهان اصرار دارند و طبق آخرين فرموده هاي جناب دكتر كردان مبني بر اين كه "چهارچوب هاي خود را براي اداره جهان تعيين كرديم" و نيز از آنجايي كه بايد عرصه را براي فعاليت جوانان و نخبگان(!) آماده نمود تا خدايي نكرده ناكام از دنيا نروند تصميم گرفتيم تا در اين مطلب اداره امور جهان را به صورتِ فرضي بر عهده ايشان قرار دهيم و در مقاله اي اقدام به پيش بيني عواقبي كه اين واگذاري در پي خواهد داشت بپردازيم.
در صورتي كه اداره امور جهان به دست ما بيافتد:
1-امور ورزشي: ورود بانوان به استاديوم ها ممنوع ميشود. رشته هايي مانند كشتي كج‘ هاكي‘ راگبي‘ بوكس‘ شيرجه و كليه ورزشهايي كه در آنها از حركات موزون استفاده مي گردد كلاً ملغي شده و جاي خود را به ورزشهاي مفرحي مانندِ فوتبال دستي و شيرجه روي چمن(!) خواهند داد. براي ايجاد دوستي بين ملل مختلف دنيا مسابقات المپيك كلاً منتفي مي گردد.
2-امور فوتبالي: در اولين اقدام آقاي علي آبادي به عنوان رئيس فيفا معرفي مي گردد. تمام داربي هاي دنيا با نتيجه مساوي به پايان مي رسد. نام تيم هايي مثل منچستر يونايتد و چلسي به ويكتوري يونايتد و چلستقلال(!) تغيير مي كند. اينتر ميلان و آث ميلان هم به اس اس ميلان و پرس ميلان تغيير نام مي دهند. اين تغيير نام در كليه تيم هاي دنيا اجرا مي شود. محمد مايلي كهن به عنوان سرمربي بارسلونا معرفي مي شود و هر روز با مورينيو و فرگوسن كل كل مي كند. تمام فينال هاي دنيا هم اعم از جام ملت هاي اروپا و جام جهاني و غيره با نتيجه مساوي تمام مي شوند و كلي امور ديگر كه مجال پرداختن به آنها نيست!
3-امور فرهنگي: روزنامه هاي آساهي ژاپن‘ نيويورك تايمز‘ واشنگتن پست و خيلي هاي ديگر به سبب تشويش اذهان عمومي لغو امتياز مي گردند و به جاي آنها روزنامه هايي مانند كيهان تايمز و نيويورك امروز منتشر مي گردند.
4-امور هنري: در اولين اقدام جناب شمقدري به عنوان رئيس بنيادِ هالي وود معرفي مي شود. كلاس هاي آموزش كارگرداني زير نظر استاد سلحشور برگذار مي گردد و كارگردانهاي مطرح دنيا مانند جيمز كامرون و اسپيلبرگ و غيره در محضر ايشان تلمُذ خواهند نمود. كارگردانهايي مانندِ وودي آلن‘ لوك بسون و تارانتينو از سينما طرد شده و به سمت كارگرداني تئاتر مي روند و پس از مدتي به دليل كمبود سالن اجرا و يا تائيد نشدن سناريو كلاً بي خيال هنر مي گردند و به سمت رشتة باقالي فروشي سوق پيدا مي كنند. آكادمي اسكار به آكادمي فجر تغيير نام مي دهد و بيشتر جوايز به ده نمكي مي رسد و غيره !!
5-امورمخابراتي- بازاري: كليه سهام مايكروسافت‘ تله كام‘O2 وغيره به يكي از ارگان هاي تو دل برو واگذار مي شود!!
6-امور سازمان مللي: مقر سازمان ملل از نيويورك به ونزوئلا منتقل ميشود. از آنجايي كه رؤساي سازمان ملل هميشه افرادي خنثي بوده اند به همين دليل رياستِ سازمان ملل به جنابِ شريعتمداري واگذار مي گردد تا سازمان نامبرده از اين خنثي بودن دربيايد و كمي اكتيو گردد. در اقدام بعدي كتيبه كوروش و منشورش بالكل برداشته ميشود و به جاي آن كتيبه قلمچي و منشور اخلاقي فدراسيون فوتبال نصب ميشود!
7-امور درسي: زبان عربي به عنوان درس عمومي در كليه مدارس و دانشگاههاي دنيا تدريس ميشود!. طرح تفكيكِ جنسيتي در كليه مجامع علمي اجرا مي گردد و برخي دانشجويان ستاره دار ميشوند!
8-امور فلسطيني!: كليه اراضي اِشغالي به فلسطينيها بازگردانده ميشود و فقط هزار متر زمين در اختيار اسرائيليها قرار ميگيرد تا در آن چادر بزنند؛ فلسطينيها ماهي يكبار به همان هزار متر زمين حمله ميكنند و اسرائيليها هم با پرتابِ سنگ با آنها مبارزه مينمايند كه اين اقدامشان در سازمان ملل محكوم ميگردد!!
9-امور اقتصادي: كليه درآمدِ ارزي و كلا عرضي به صندوق دولت واريز ميگردد تا با صلاحديدِ خودش آن را خرج دنيا كند. پيرو اين اقدامات كليه كشورهاي اروپايي و آمريكايي و ژاپن جزو كشورهاي جهان سوم ميشوند كه اين يعني از بين رفتن اختلاف طبقاتي!. روسيه دوباره ابر قدرت خواهد شد!
10-امور شهرسازي: بناهايي مانندِ برج پيزا و برج ايفل و مجسمه مسيح در برزيل كلا تخريب گشته و تبديل به ميدان انقلاب ميشوند!!. كليه خطوط مترو و نيز جاده هاي دنيا تخريب گشته و قرار ميشود به جاي آنها منوريل احداث شود كه فقط پايه هايش احداث ميشود!
12-امور صدا و سيمايي: همين شش تا كانال خودمان براي همه دنيا كافيست!.
13-امور پارازيتي!: چون دستگاهش خيلي گران است و براي اينكه اسراف نشود روي همين شش تا كانال خودمان ميفرستيمش!!
14-امور مفاخري!: از آنجايي كه مفاخر ايراني مثل مولوي و حافظ و غيره به كشورهاي دوست و همسايه صادر شدند و به سببِ ايجاد گفتگو و صلح ‘ برخي از مفاخر و دانشمندان تغيير هويت و مليت مي دهند!. مثلا انيشتن داراي مليتِ بوركينافاسويي مي شود. هگل و كانت جزو مفاخر برزيل حساب مي گردند.اديسون هم مليتي چيني پيدا ميكند. مصطفي رحماندوست هم به عنوان شاعر گوام معرفي ميشود و الي آخر!. قطعه هنرمندان رونق ميگيرد!!
15-امور مذهبي: آقاي منصور ارضي به جاي پاپ بنديكتِ شانزدهم قدرتِ واتيكان را در اختيار ميگيرد!..حالا چه شود ديگه به ما مربوط نيست!
15-امور يارانه اي: كلا حذف!
16-امور داخلي ايران: از آنجايي كه مسئولين مشغول رسيدگي به امور جهان هستند بنابراين وقت رسيدگي به امور داخلي را ندارند و پيرو همين قضيه نقشه ايران از حالتِ گربه بودن خارج گشته و شبيهِ خرچسونه ميشود!!.

****
تصويرگر: مرتضي خسروي
****
پس و پيش نوشت: به دليل فوتِ استاد سحابي و براي احترام به دوستداران ايشان اين هفته كمي ديرتر وبلاگ را آپ كردم.روحش شاد
****
معرفي وبلاگ: وبلاگِ خانم امين. ايشان جزو خبرنگاران و روزنامه نگاران خوش ذوق و قريحه هستند و در مطرح نمودن مسائل اجتماعي و غيره(!) قلم توانايي دارند. در ضمن ايشان جزو اولين افرادي بود كه پاي مارا به روزنامه جات و مجلات و غيره باز نمود و ككِ اين حرفه را به تنبان ما انداخت! http://konjzehn.blogfa.com/
****

چهارشنبه، آبان ۱۳، ۱۳۸۸

حكايتِ آش پشتِ پا پختن ايران خانم براي پسرش ارژنگ


از وقتي ارژنگ پسر ايران خانوم به خدمتِ زير پرچم اعزام شده بود توي محله غوغايي به پا شده بود. همه اهالي محل ايران خانوم را خوب ميشناختند ولي بچه هايش را بيشتر از خودش دوست داشتند!
اينطور كه نقل ميكردند ايران خانوم شوهرهاي زيادي داشته ولي هيچكدامشان عمرشان به دنيا نبوده و اقبالشان نا مساعد بوده!. ارژنگ پسر ته تغاري و از تخم و تركه شوهر قبلي ايران خانوم يعني پهلوان آقا بود. بقيه فرزندانش هم يا فرار مغزها كرده بودند و يا مشغول سواري دادن به اين و آن بودند!. ايران خانوم از آن زنهاي تنوع طلب و متجدد بود به خاطر همين با پهلوان آقا نساخت و طلاقش را گرفت و رفت صيغه مش غلام صابونچي شد. صيغه مش غلام شدن همان و ريختن كُرك و پر ايران خانم هم همان!
ارژنگ پسري با كمالات و با جمالات و در عين حال پولدار بود به همين خاطر مش غلام او را زير پر و بال خودش گرفت تا فردا پس فردا عصاي دستش شود. هنگامي كه ارژنگ راهي خدمتِ زير پرچم شد مش غلام خدا را بنده نبود و به عالم و آدم فخر مي فروخت! ايران خانوم هم طبق سُنَّت شروع به آماده كردن مقدمات و ملزوماتِ آش پشتِ پا نمود.
توي محله شايعه شده بود كه ارژنگ به دوستش كل ميرزا گفته اگر كسي از اهالي محل برايش آش پشتِ پا بپزد دخترش را به همسري مي گيرد و پاتيل آش برايش حُكم كفش سيندرلا را پيدا خواهد كرد! به همين دليل تمام زنهاي همسايه به تكاپو افتادند تا شايد بتوانند دخترشان را به ارژنگ قالب كنند!
در اولين گام زنان محله اقدام به تشكيل كار-گروهي پنج نفره متشكل از شهين خانم‘مهين خانم‘شمسي خانم‘قمر خانم و نصرت خانم نمودند كه در آخرين لحظه ناتاشا خانم هم به جمع آنها بعلاوه شد!!. اين كار-گروه در اولين اقدامش فشارهاي زيادي بر ايران خانم وارد آورد و اين شخص را فاقد صلاحيت در آشپزي دانست!
مش غلام وقتي ديد همسايه ها زنش را از پختن آش محروم كرده اند در بيانيه اي كه در قهوه خانه صادر كرد اين اقدامات و تحريم هاي همسايه ها را كار اختر خانم دانست و اعلام كرد كه زنش سالهاست آشپزي ميكند و اين انگ ها به ما نميچسبد. همسايه ها نيز در بيانيه اي به مش غلام اخطار دادند و گفتند در صورتي كه او و زنش حرف گوش نكنند آنها نيز به اصغر آقا بقال اجازه نمي دهند تا به آنها خوار و بار بفروشد و حتي اگر علي رغم تمام تحريمها ايران خانم آش هم بپزد اهالي محل از آن آش نخواهند خورد و همين نكته باعث بروز نحسي و بد شگوني مي گردد!. اينگونه بود كه مش غلام از خر شيطان پياده شد و اعلام كرد حاضر است از طرف زنش با همسايه ها پاي كرسي مذاكره بنشيند.
پس از چند مرحله نشست و برخاست پشتِ درهاي بسته نانوايي آقا صفدر قرار بر اين شد كه ابتدا هياتي از زنان محله به رياستِ سيمين خانم به بازرسي از خانه ايران خانم بپردازند تا مطمئن شوند كه در آنجا ديگ و ديگچه اي و يا رشته غني شده اي پنهان نشده باشد و در ثاني كليه مراحل آماده نمودن ملزوماتِ آش به صورتِ زير اجرا شود:
.پاك كردن جعفري و گشنيز: منزل شهين خانم
پاك كردن شنبليله و تره و غيره: منزل مهين خانم
خورد كردن سبزي: منزل شمسي خانم
پاك كردن نخود و لوبيا و عدس: منزل قمر خانم
سرخ كردن پياز و سير و نعناع: منزل نصرت خانم
همچنين نظارت بر كليه مراحل پخت و پز هم بر عهده ناتاشا خانم گذشته شد.
طبق نظر گروهِ پنج بعلاوه يك قرار بر اين شد كليه پروسه پختن آش نيز به پنج مرحله تقسيم شود بدين نحو كه مرحله آغازين پخت و پز در منزل شمسي خانم اجرا گشته و پس از مدتي جوش خوردن كليه لوازم پخت و پز اعم از ديگ و اجاق و غيره به مرحله دوم يعني منزل قمر خانم منتقل شود و آنجا نيز كمي قُل بخورد و سپس به مرحله سوم يعني منزل شهين خانم و از آنجا به سمتِ خانه مهين خانم و در آخرين مرحله هم به منزل ناتاشا خانم منتقل گردد تا آش كاملا جا بيافتد! طبق توافق طرفين قرار شد كه مقداري از آش(!) پس از جا افتادن و قوام آمدن به صورت نمادين به منزل ايران خانم انتقال داده شود تا هم خاطر ايشان مكدر نشود و هم اينكه پشتِ سرش حرفي نباشد!
با اينكه مش غلام با هزارگونه دغل كاري و التماس توانسته بود مرحله سابيدن كشك را نصيب خود و عيالش نمايد اما ايران خانم را كارد ميزدي خونش در نمي آمد. همانطور كه چارقدش را دور خود پيچيده بود يك گوشه نشسته بود و حرص ميخورد در حالي كه همسايه هاي دلسوزش كمي آن طرفتر مشغول پختن آشي بودند كه يك وجب روغن رويش نشسته بود!!

***
تصويرگر: مرتضي خسروي
***
معرفي وبلاگ: به رسم ادب امروز وبلاگ "آسمان رنگين است" را معرفي ميكنم.البته قبلا اسم وبلاگشان "آسمان غمگين است" بود كه بعد از ازدواجشان نام وبلاگشان هم تغيير كرد!!!.ايشان اولين كسي بود كه براي بنده كامنت گذاشت!. البته ايشان به عنوان يكي از صد وبلاگ نويس برتر بانوان هم انتخاب شدند در اين اواخر. البته همه ما ميدانيم كه اين انتخابات اصلا و ابدا كشكي و كتره اي نبوده!!
***

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

من كيم؟ اينجا كجاست؟!