چهارشنبه، مرداد ۰۷، ۱۳۸۸

راز بقاء مكتوب

از آنجايي كه ديديم هر چيزي را كه بخواهيم موشكافي نماييم ممكن است بدجوري شكافته شود و از لاي اشكافش بوهاي ناخوشايندي به مشام برسد و ضمناً زورمان هم به آن چيزها نمي رسد پس تصميم گرفتيم كه با حيوانات زورآزمايي و شوخي نماييم و مويشان را بشكافيم.

بفرماييد حيوان شكافته شده:

1-فيل: بزرگترين پستاندار در خشكي.نامبرده جزو حيوانات مزدور و وطن فروش بوده و هرجا كه باشد يادِ هندوستان مي نمايد.در برخي موارد كه اين حيوان خيس ميشود دسترسي به اطلاعات هم نم ميكشد و آن وقت است كه بايد از فيل خيس شكن استفاده نمود!

2-خر: خوشوقتم!.فعلا داريم باقالي بارش ميكنيم!

3-گورخر: نوعي خر با ويندوز ويستا!.اين حيوان به سببِ خصومتي كه با شخصي به نام بهرام گور دارد از ما جماعت كينه دارد!

4-راسو(اسكانك): مشخصه اين حيوان خطي سفيد از سر تا دم است.ايشان به وسيله رايحه خوش؛خدمت دشمنان و معاندان ميرسد!!

5-موش كور: تحصيل كرده ترين و با سوادترين حيوان در جنگل!.اين حيوان عليرغم ضعفِ مفرط در بينايي به سببِ هوش سرشاري كه دارد در امر مهندسي سازه يدِ طولايي دارند!

6-اسبِ آبي: نوعي اسب كه آبي است!.البته افرادي كه مبتلا به كور رنگي هستند اين حيوان را با نام اسبِ سبز ميشناسند!

7-شتر: تنها حيواني كه واحدِ شمارشش با واحدِ شمارش انسان يكي است!!.حيواني كه علي رغم جثه بزرگش اصلا ديده نمي شود!.موجودي كه چند وقتيست بدجوري دربِ منزل ما و دوستانمان خوابيده!!

8-شترمرغ: شتر مادّه!.حيواني كه دچار بحران هويت شده!.نوعي شتر كه تخم گذار است ولي واحد شمارشش نفر نيست!

9-زرافه: ديده بان حقوق حيوانات!..نوعي سازمان ملل حيواني مركب از شتر گاو پلنگ!

10-آهو: حيواني كه پر و پاچه اش خيلي طرفدار دارد!.مشمول ارشاد!.نام شناسنامه ايش جيران است ولي خيلي دوست دارد مارال يا آهو صدايش كنند!

11-گاو: ما بيشتر!.نه من شيرده اش روي بورس است!

12-گوسفند: اين حيوان در پاره اي اوقات يادش ميرود كه گوسفند است به همين دليل برخي از اصحابِ رسانه اين مهم را به او گوشزد مي نمايند!

13-نهنگ: غذاي موردِ علاقه:پدر ژپتو!.بزرگترين پستاندار كلا!.دو قورت و نيمش هم كه كلا قوز بالا قوز است!

14-عروس دريايي: بزرگترين پستاندار آبزي!!(حالا!).اين جانور با ظاهر زيبا و فريبنده اش دامادهاي دريايي را به سمتِ خود جلب مينمايد و سپس با استفاده از نيروي الكتريسيته آنها را به ديار باقي مي شتاباند!

15-پلانگتون: اين قبيل جانداران اكثراً جزو نسوان بوده و با اينكه جمعيتشان خيلي زياد است اما اصلا به چشم نمي آيند!!
16-ستاره دريايي: هر يك از آبزيان براي خودشان يك ستاره در دريا دارند كه البته خاردار است!.پاتريك در كارتن باب اسفنجي نوع پيشرفته اين طبقه از جانداران است!

17-ماهي اوزون برون: نام علمي اين ماهي az oon biroon است كه بنابر افسانه ها و شنيده هاي ما oon به معناي درياي هميشه خزر است!.اجداد و نياكان ما نقل مي كنند كه از شكم اين ماهي نوعي هيولا خارج ميشود كه خيلي جيز است و اصلا هم براي ما خوب نيست!.طبق مشاهداتِ بنده اين ماهي در اين اواخر به سمتِ قسمتهاي شمالي درياي خزر كوچ شده است!

18-قورباغه: اين روزها در دستگاهِ هيپ هاپ مشغول ابوعطا خواندن است!

19-سينه سرخ: جديدا پروتز نموده و خيلي كم پيدايش ميشود!

20-شير: سلطان سمبليك جنگل!.اين حيوان در ازمنه قديم براي خودش كيا و بيايي داشت ولي در اين اوخر به سببِ شايسته سالاري به حاشيه رانده شده و كلا كرك و پرش هم ريخته!

21-پلنگ: هنوز در بيشه خفته است!

22-يوز پلنگ: نام علمي: use palang !پلنگِ مورد استفاده!..در زمان حال ing ميگيرد!

23-كفتار: […]!!.نوعي كبوتر خوش گفتار!...چي بگم خوب!!؟.....اصلا من تا حالا كفتار نديدم!!

24-ميمون:............(به سببِ قطع نگهاني برق ادامه راز بقا قابل رويت نيست!)

سه‌شنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۸۸

بيحطرين وزعيط!

رييس زندانهاي استان تهران گفت:"ممنوع الملاقاتها در بهترين وضعيت نگهداري ميشوند!"
پيرو فرمايشاتِ آقاي رييس زندانها‘لطف كنيد و "بهترين تعريف" را براي واژه "بهترين وضعيت" انتخاب نماييد:
"بهترين وضعيت" يعني:
1-بهشتِ برين!(به فتح ب!)
2-قفس شيرها در پارك پرديسان!
3-يك پنت هاوس با استخر و سونا و جكوزي و شوتينگ زباله در يكي از برجهاي كهريزك يا كوير لوت!
4-فريزر!(در اين صورت زندانيهاي منظور را به ابعادِ كوچكتر تقسيم نموده و آنها را در كيسه فريزر پيچانده و در دماي منفي چهل درجه فريز مي نمايند تا تازه و شاداب مانده و در صورتِ لزوم با استفاده از مايكروويو يا غيره نيز ميشود يخشان را باز كرد!)
5-شرايط گلخانه اي!(اگر منظور از بهترين وضعيت اين گزينه باشد پس به احتمال زياد ابتدا زندانيها را سمپاشي نموده و آفتزدايي مي نمايند و سپس ايشان را در گلدان قرار داده و با استفاده از كودهاي مرغوب آنها را تقويت مي نمايند تا هرچه سريعتر جوانه زنند و ميوه دهند!...ميوه همان اعترافات است ديگه!)
6-[...]!(در اينصورت زندانيهاي مورد نظر را [...])!
7-هر زنداني را يك ماساژور‘ به شدت ورز داده و ايشان را به سمتِ بهترين وضعيتِ بدني سوق(!) ميدهد!
7-بع بع!

چهارشنبه، تیر ۳۱، ۱۳۸۸

چه كسي بود صدا زد آشغال!

خواستم بدوم تا سر کوه تا ته دشت
لیز خوردم یکهو
پوست موزی دیدم!
خواستم آب بخورم
دیدم آن بالاتر
مردکی جیش نموده در آب!
من در آن دشت بزرگ
علفهایی دیدم
همه از جنس پلاستیکی بود!
من درختی دیدم 100 ساله
برگهایش نایلون
شاخه هایش قوطی
میوه هایش فانتا,کوکا کولا,دوغ سارا!
من پلنگی دیدم
در پوست خربزه دفن
سبزه زاری دیدم
که زغالی گشته
و پر از پاکتِ تنباکوست
و هوای آبی
مملو از دودِ قلیانها بود!
من خودم هم دیدم
وسط دودکش کوه دماوند
مردی را که
جوجه کباب سیخ میزد!
من خدا را دیدم به چه سختی
لای آن بد بوها
زیر یک پوستۀ هندونه
چه تقلا میکرد!!(استغفرالله!)
***

جدی نوشت:خداوکیلی هیچ جای بکری در این سرزمین از دست جماعت زباله پرور ما در امان نمانده!

چهارشنبه، تیر ۲۴، ۱۳۸۸

طنز زوركي!

اصولا وقتي انسان يك تعداد انسان ديگر را ميبيند دلش ميخواهد كه آنها رو موشكافي و آسيب شناسي نمايد! نوشته هايي كه در ادامه ميخوانيد گزارشي از جلسه تحريريه چلچراغ است:

مو شكافي موردي:

1-جلسه راس ساعت 4 بايد شروع شود كه ميشود!!(به جون خودم!)

2-تعداد صندلي هاي موجود از تعداد اعضا كمتر است به همين دليل مقداري لوله به صورت روكار روي سقف تعبيه شده براي افرادِ سر پا!

3-طبق مشاهداتِ بنده بچه هاي چلچراغ اصلا و ابدا مادي گرا نيستند و هيچگونه سخني راجع به پول و حقوق و اينا بر زبان آنها جاري نميشود!

4-هر 5 دقيقه يكبار دربِ بالكن به شدت به چهارچوب كوبيده ميشود و صدايي دلنشين توليد مي نمايد!(هيچكسي هم دوست ندارد مانع اين سمفوني زيبا شود!)

5-تمام ماشينهايي كه در خيابان الوند با فاصله هاي چند صد متري از جدول و به صورتِ كج و كوله پارك شده اند عمرا براي چلچراغي ها باشد!

6-حال همه خوب است و همه خوشحال و خندانند!!

7-دفتر چلچراغ يك اقاي آبدارچي بسيار متشخص دارد كه بنده در اين 4 ساعت فقط يكبار ايشان را رويت نمودم چون خودِ بچه ها به صورتِ خودجوش هركدام يك پا آبدارچي سرخود هستند و حتي امر خطير چاي آوردن را هم جلال سعيدي بر عهده دارد!

8-برخي از اعضا وقتي يك تازه وارد را ميبينند به صورت كاملا مخفيانه انگشتِ اشاره خود را به طرف او ميگيرند به نحوي كه انگشتِ موردِ نظر در چشم موردِ سوال فرو ميرود و از ساير اعضا راجع به او پرس و جو ميكنند!

9-در طول جلسه جلال سعيدي با استفاده از موشكِ كاغذي تمام نكات لازم را به اعضا پرتاب مي نمايد!

مو شكافي انساني:

1-افشين صادقي زاده: همان قدر كه در خلوت(!) با تو خوب است در جلوي جمع تو را در حد سوسك تنزل مقام ميدهد!(البته جلال سعيدي هم در اين قسمت بسيار فعال است!)

2-جلال سعيدي:ساكت ترين و دپرس ترين فردِ حاضر در جلسه! نامبرده به قدري ساكت و ناراحت است كه اشك در چشم حضار حلقه ميزند و حاضرين دچار دل درد مي گردند! ايشان با همه صد در صد موافق است!!

3-خانم خجسته (1):ايشان به تازگي با اخذ مدرك فوق ليسانس در يك رشته خارجكي از قبرس بازگشته و فارسي را به سختي بيان ميكند!(بر ما مشتبه شد كه از قبرس چيزهاي ديگري هم مياورند!)

4-خانم خجسته (2) و (3) و (4): كلا براي پر كردن صندليها به كار ميروند!

5-خانم خجسته(5):ايشان ساعاتي را در خوابِ ناز به سر بردند!

6-محمد صفاجويي: به شدت دچار مرض خارش بدن است!(با آن دستبند زيبايي كه به دستش بسته به شدت مورد تفقد دوستان قرار ميگيرد!)

7-نيما محمدي پاشاك:يكي از سرداران جنگل! اما هيكلي يوخدي!

8-آقاي تيزر ساز !:ايشان كلا جزو نيروهاي فشار حاضر در جلسه هستند!

9-آقاي ه.الف:ايشان يك خودرو از بانك جايزه گرفته ولي دفترچه حسابش را گم كرده و اين يعني خودرو پَر!

10-حسام الدين مقامي كيا:ايشان خوب براي بقيه كار درست ميكند!

11-نيما دهقاني:به گفته خودش يك روز بيدار است و يك و نيم روز خواب! احتمالا زمستانها هم به خواب زمستاني ميرود!

12-سروش روحبخش: آخي!!

13-منصور ضابطيان:اخرين بازمانده سلسله مو دم اسبيان در چلچراغ! همين!

14-خودم(!):نويسنده اي كه هنوز مطالبش نتوانسته جلال سعيدي را به قهقهه وادار كند!..هي به او فشار مياورند كه با حفظ خطوط قرمز و تمام مميزي ها طنز بنويسد!!...يكي هم نيست به اينها بگه بابا من حالم خوش نيست!.................آخه مادربزرگم مُرد!..ديروز دفنش كرديم!..من دير رسيدم به تشييع!!..........................اي تف به اين طنزنويسي!

چهارشنبه، تیر ۱۷، ۱۳۸۸

چه خاكي بر سرمان شد!

ساختمان ما چند وقتيست كه مدير ندارد.زماني كه آقاي پهلواني مديريت ساختمان را بر عهده داشت همه چيز رو به راه بود ولي از وقتي ايشان از ساختمان ما رفته و پسرعموي آقاي ژاكوب مدير شده اوضاع بهم ريخته.تمام راه پله ها پر از زباله شده و بيشتر گچ ديوارها هم ريخته.

ساختمان ما شش واحد است در سه طبقه به نحوي كه هر واحد داراي يك همسايه ديوار به ديوار است.

طبقه اول سمتِ چپ: آقاي عماد رضا عراقي!

طبقه اول سمتِ راست: آقاي ملك فهد عربزادگان!

ط دوم (‌چ):ما

ط دوم (ر): آقاي صمدقلي قندهاري طالبزاده!

ط سوم(چ): آقاي عاصفعلي زرداريان!

ط چهار(ر): ژاكوب قلدروف!

پدرم هميشه به من گوشزد مي نمود كه همسايه خوب از شبِ جمعه هم مهتر است؛به خاطر همين هروقت مادرم آش و شله زرد مي پخت بنده را واميداشت كه كاسه هاي پر شده را بين همسايه ها پخش كنم.به همين دليل هم من به خانمهاي همسايه ميگفتم خاله!.البته بودند افرادي هم كه مدام اقدام به خاله زنك بازي مي نمودند و گيس و گيس كشي راه ميانداختند!

قبلا روابطِ بين همسايه ها بهتر بود ولي چند وقتي است كه به سببِ ارتقاي مالي برخي از ساكنان و به وجود آمدن اختلافاتِ طبقاتي(!)‘ميانشان شكراب شده.

طبق قراردادي كه چند سال پيش ميان اهالي ساختمان بسته شد حياط و پاركينگ به صورتِ مُشاع در آمد ولي سندش به نام پدر من كه هم سازنده ساختمان و هم مياندار زورخانه محل بود و يال و كوپالي داشت زده شد.

حالا كه پدر من پير و فرتوت شده و كرك و پرش هم ريخته برخي از همسايگان(مخصوصا طبقاتِ اول) شاخ شده اند و ادعا دارند كه نه تنها حياط و پاركينگ ششدانگ براي آنهاست بلكه بايد سندش هم تعويض شود!.اين افراد تا آنجايي پيش رفتند كه در شهرداري و كتاب اول هم نام آپارتمان را به نام خودشان درج نموده اند!

از احوالاتِ ديگر همسايه ها هم اگر بگويم حكايتِ مثنوي هفتاد من ميشود!..همسايه ديوار به ديوار ما مدام خمار است و نه تنها زنش را ميزند بلكه هميشه هم از واحدش بوهاي بد بد به مشام ميرسد!..همسايه هاي بالايي هم خيلي مشكوك هستند؛هر از چند گاهي كه واردِ راهرو ميشوند هر چيزي را كه متعلق به ماست به نام خودشان ضبط مي كنند؛ حتي چند روز پيش آنها برادر مرا كه شاعر است به عنوان پسر خودشان به طبقه بالا بردند و آنقدر به او رسيدند كه برادر من ديگر به خانه بازنگشت و جزو مفاخر طبقه سوم از او نامبرده ميشود!..پدربزرگم ميگويد اين همسايگان طبقات پايين هم به محض اينكه وارد اين ملك شدند اقدام به گسترش فرهنگ و مذهبشان در ساختمان نمودند و حتي يكبار هم بين آنها و مسيحيان ساختمان مجاور جنگ صليبي در گرفت كه با وساطتِ ريش سفيدان محل ختم به خير شد! خلاصه اينها هرچه صفتِ بد داشتند به ما منتقل كردند و كلا فرهنگِ ساختمان را به باد دادند!

برخي مواقع هم همسايگان با افرادِ مشكوكي آمد و شد مي كنند كه بدجوري به ما نگاه ميكنند!

حالا همه اينها به كنار؛ چند روزي ميشود كه همسايگان طبقه پايين اقدام به گرد و خاك پراكني نموده اند به نحوي كه كل ساختمان و حتي محل را غبار در برگرفته و تنفس را براي ما سخت نموده.هم تمام وسايلمان را خاك گرفته و هم بر روي سرمان كلي خاك نشسته!!

من فكر ميكردم كه اين گرد و خاك به سببِ خانه تكاني ايجاد شده اما عمويم ميگويد كه اين گرد و خاك برنامه ريزي شده بوده! طبق اطلاعاتي كه او دارد قرار بوده چند نفر از افراد محل از جمله خود ما در جلوي آپارتمان ما تجمع كنيم تا شهرداري را مجبور به اقداماتي بر عليه اراذل و اوباش مستقر در اين خانه نماييم ولي شهرداري با مشورت گرفتن از همسايگان طبقاتِ بالا با همسايگان طبقاتِ پايين همدست شده و به آنها گفته كه گرد و خاك كنند تا تجمع معترضان ملغي شود در عوض شهرداري هم به آنها تنبان(!) در سايزهاي كوچك و بزرگ(!) اهدا خواهد نمود!!

خلاصه كه هردم از اين باغ بري ميرسد!!

یکشنبه، تیر ۱۴، ۱۳۸۸

مردي كه زنش دپرس شد!

چند روزي ميشه كه عيالً بنده را تحريم نموده و اصلا جوابِ سلامم را هم نمي دهد.صبح تا شب توي حياط لبِ باغچه مي نشيند و به افق هاي نه چندان دور خيره ميشود!.مادر زن گرامي هم چون دخترشان كه عيال بنده باشد دچار نوساناتِ روحي شده با گفتن جمله "بچه ام دپرسه!" به من شديدا گوشزد نمودند كه به هيچ وجه به پر و پايش نپيچم!

قضيه از آنجايي شروع شد كه چند روز پيش عيال گرامي اقدام به كاشتِ چند اصله بگونيا و ماگنوليا در باغچه نمودند تا به زعم خودشان كمي نشاط و شادابي به حياط و بالاخص به باغچه اضافه شود ولي چون خاكِ باغچه ما به شدت تنبل بود و اصلا قدرتِ باروري گياهان منظور را نداشت تصميم گرفتيم تا مقداري كودِ تايلندي به آن اضافه نماييم ولي تاثيري نداشت.بنده با خودم فكر كردم كه شايد اگر كودِ تازه به خاك اضافه شود بيشتر كارساز بيوفتد به همين خاطر اقدام به خريدِ يك گوسفند نمودم و او را در باغچه بستم تا هم علف هاي هرز و خاشاك را بخورد و هم كودِ تازه و داغ داغ به خاك بسپارد!(از توليد به مصرف!).خلاصه چند روز وضع بر همين منوال گذشت و ما حتي از دهان و شكم خودمان ميزديم و از غذاي خودمان به جنابِ گوسفند ميخورانديم تا بلكه كودهاي مرغوب تري توليد نمايند ولي زهي خيال باطل!؛ اين جنابِ گوسفند نه تنها كودِ تاثير گذاري از خود به جاي نگذاشت بلكه تمام بگونيا ها و مگنولياها را هم لت و پار كرد!..يعني اگر به جاي اين گوسفندِ خرابكار پسر مهوش خانم را آورده بودم بيشتر بازده داشت!

سرتان را درد نياورم! از اقا اسي گل فروش كمك خواستيم و او هم به ما گفت كه اين باغچه ديگر براي شما باغچه بشو نيست! در ضمن اين گياهاني هم كه كاشتيد آپارتماني هستند نه باغچه اي! ايشان اضافه نمودند كه اين كود ؛ (اين ويرگول حياتي ترين ويرگولي بود كه تا حالا بين دوكلمه گذاشتم!) تا بخواهد عمل كند همه اين گل و گياهان را ميسوزاند و اصلا هم تاثير به درد بخوري ندارد!

حالا بنده مانده ام و يك عيال دپرس شده!..نه ناهاري نه شامي!... بع بع هاي اين گوسفند هم براي ما شده قوز بالا قوز!

چهارشنبه، تیر ۱۰، ۱۳۸۸

استفاده ابزاري از چشمه هاي جوشان و انگولك بازي با حافظ و سعدي و لوركا و غيره!

ديديم كه چند وقتي است كه چشمه طنزمان به سبب برخي مشكلات پيش آمده در لايروبي و نيز به سببِ فشارات و نوسانات دوست ندارد كه بيايد و بجوشد و وقتي هم كه ميجوشد همچين اعصاب مصاب ندارد و بودار ميجوشد و كلا برخي از آقايان هم اين عقيده را دارند كه چشمه اي كه واسه اونا نجوشه بهتره كه سر سگ توش بجوشه(از نظر ايشان فرقي بين چشمه و ديگ نيست!) از همين رو تصميم گرفتيم كه اين هفته به جاي طنزگويي و هزل پراني كمي از چشمه هاي جوشان ديگر در وجودمان استفاده نموده و خوانندگان عزيز و بيكاري كه بنده را ميخوانند از اين چشمه ها سيراب و خيس شوند!(ايششه!)..پس بر آن شديم كه امروز شعر بسراييم تا شايد انشاله از عالم سياست و اوين دركه و اون طرفا كمي دورتر شويم و اصلا اگر خدا خواست در آينده نزديك به عنوان ترانه سرا خود را به بازار عرضه نماييم خدا رو چه ديدي!؟
بفرماييد چشمه ميل فرماييد!:

گهي پشت به زين و گهي زين به پشت
همين زين ِ بر پشت ما را بكشت!
نديدم دمي پشت بر زين شود
كه تاول زده پشتم از زين و مشت
*****
من يار مهربانم دانا و خوش بيانم
لبخند زنم فراوان بر ريش مردمانم
من عالمانه گويم بر تو علاقه مندم
گر تو نمي پسندي اشكال نداره جانم!
*****
بني آدم اعضاي يكديگرند
كه با چوب و باطوم به هم ميپرند
چو عضوي به درد آيد از ضربه ها
دگر عضو ها زود در مي روند!
‌*****
سراپا اگر زرد و پژمرده ايم
ز بالا و پايين كتك خورده ايم
چو تاريخ ايران لبِ كوزه ها
پر از عاشقان كلك خورده ايم!
*****
يارب اين نوگل خندان كه سپردي به منش
مي زنند توي سرش تا كه بندد دهنش
اين حسودان چمن همه مسلح شده اند
جون هركي دوست داري زود بيا وردار ببرش!
*****
چو ايران نباشد تن من مباد!؟؟
بخواب اي پدرجان! بذار باد بياد
ز بس رنج بردي در اين سال سي
نديدي عجم ها شدند پُر عِناد؟!
*****
ز نيرو بود مرد را راستي
نديدم جهاني بدين ماستي
كه با قلچماقان ِ باطوم به دست
زنند بر سرت بي كم و كاستي!
*****
من ملك بودم و فردوس برين جايم بود
آدم آورد در اين دير خراب آبادم
چند ساليست به دنبال حوا ميگردم
تا كه حق شوهرش را كفِ دست بگذارم!
*****
اي نامه كه ميروي به سويش
اول دو سه بار بزن تو گوشش
بعدش كه خرت ز پل بگذشت
از جانبِ من [...] تو روحش!

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

من كيم؟ اينجا كجاست؟!