دوشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۸

نامه اي به جنابِ عزراييل


سلام عزراييل جان! حالت چطور است؟...اگر از احوال ما جويا باشي بايد بگويم كه ملالي نيست جز دوري شما!!


عزراييل جان! راستش چند وقتي بود كه دلم ميخواست نامه اي به شما بنويسم و اين همه حرف و دردِ دل را كه در گلويم گير كرده بيرون بريزم تا كمي سبك شوم!


عزراييل جان! نميدانم چرا هميشه ميچيني آن گلي را كه به عالم نمونه است! هان؟! من مدتيست كه بد جور از دستت شكارم و اميدوارم شما هم مثل برخي از مسؤولان ما جنبه ات پايين نباشد و كمي انتقادپذير باشي و شنوا ! پس از دستِ من عصباني نشو!


عزراييل جان! اين روزها من به همه چيز مشكوك شده ام...پس به من حق بده كه حتي به كارهاي تو نيز مشكوك شوم! راستش چند وقتيست هر جايي كه ميروم و به خانه هر كدام از دوستانم كه سر ميزنم ميبينم كه تو قبل از من آنجا رفته اي و امانتي خداوند را از آنها پس گرفته اي! نميدانم چرا هميشه سراغ آنهايي ميروي كه من دوستشان دارم! شايد با ما چپ افتاده اي؟ هان!؟


عزراييل جان! به خاطر همين كارهايت است كه به شما مشكوك شده ام! نميدانم آيا جان تمام انسانها را خودت يك نفري ميستاني يا شاگرد هم داري! اگر شاگرد و نوچه داري بايد بگويم كه آن تعداد از نوچه هايت را كه به اينجا فرستاده اي وظايفشان را بو دار انجام ميدهند! شايد هم خودت يك نفري اين كارها را انجام ميدهي! نميدانم چرا حس ميكنم شما وابسته به يك جناح خاص هستي! يعني اقداماتت يكجورهايي القا ميكند كه شما هم سياسي شده اي و كارهايتان جناحي شده!!


عزراييل جان! ميگويند خداوند هر كسي را كه دوست دارد بيشتر به بلا مُبتلا ميكند! از جانب من به او بگو كه ديگر نميخواهم مرا دوست داشته باشد! اصلا به او بگو از اين ابراز محبتش حالم به هم ميريزد!!


عزراييل جان! پاراگرافِ قبلي را بيخيال شو! اينروزها من زياد با خدا دست به يخه ميشوم! راستش من خيلي وقت است كه دلم براي خدا تنگ شده اما هرچه كه به آسمان خيره ميشوم او را نميبينم به خاطر همين احساس ميكنم كه خدا هم از آسمان اين مملكت فرار مغزها نموده و رفته يك نفس راحت بكشد! از طرفِ من به او بگو كه لااقل ماهي يا سالي يكبار هم كه شده از طريق گوگل مَپ يك نگاهِ كوچولو به ما بياندازد!


عزراييل جان! نميدانم چرا مدتيست كه در اين سامان كنگر خورده اي و لنگر انداخته اي! اين چه وضعش است؟ اگر ميخواهي جانمان را بگيري خوب مثل يك جنتلمن بيا و كارت را انجام بده و هم ما را راحت كن و هم اينها را!!


عزراييل جان! يك نگاهي به ليستت بيانداز! فكر نميكني كه بهتر آنرا كمي آپ تو ديت نمايي!؟


عزراييل جان! اينجا هر وقت كه محرم مي آيد ملت عزادار مي گردند و هي گريه ميكنند! اما نميدانم چرا امروز كه چهارم محرم است يكسري از مردم با شمايلي كه خاص خودشان است اقدام به پخش نمودن شيريني بين مردم نمودند!!! نكند باز هم به دل آنها رفتي و جان يكي از خارهاي چشمشان را گرفته اي!؟ هان!؟


عزراييل جان! شنيده ام كه يك جايي گفته بودي هشتاد و سه درصدِ مرگ و مير ها در اينجا طبيعي است! ميخواهم از شما بپرسم اين هشتادو سه درصدي كه گفتي پس كو!؟ هان!؟ اصلا بيا و يك تعريفِ جامع و كامل از مرگِ طبيعي به ما ارائه بده تا ما هم ياد بگيريم! آخر ما اينروزها تمام چيزهاي طبيعي و غير طبيعي مان قاطي پاطي شده!


عزراييل جان! من مدتيست كه منتظرت هستم. رفته ام و گوشه اي كز كرده ام و به دربِ خانه مان خيره شده ام تا تو از آن وارد شوي و اين امانتِ كوفتي ات را پس بگيري! چشمم به در خشك شد اما هنوز نيامده اي! بيا و مردانگي كن و ايندفعه قبل از اينكه به سراغ يكي ديگر از اشخاص موردِ علاقه من بروي اول بيا سراغ من بعد برو آنجا!


عزراييل جان! من لاي درب خانه را باز گذاشتم تا راحت داخل شوي اما هنوز نميدانم كه آيا از درب وارد ميشوي يا از پنجره! ما كه خانه مان پنجره ندارد اما شايد از پشتِ بام آمدي! هان!؟


عزراييل جان! ما منتظريم!!!

---------

مينيمالي كه پيرامون همين نامه براي جناب عزراييل نوشتم:

http://minimalideh.blogspot.com/2009/12/blog-post_927.html

چهارشنبه، آذر ۲۵، ۱۳۸۸

اندر حكايتِ تير ول نمودن آرش!

روزي چند نفر از بزرگان باديه در حال پياده روي در بيابانهاي اطراف بودند و گل ميگفتند و گل مي شنفتند. در همان حالي كه مشغول قدم زدن بودند در دوردست مردي را ديدند كه لباس رزم پوشيده و به آسمان خيره شده است. تصميم گرفتند تا به او نزديك شوند و ماجرا را جويا شوند. وقتي به او رسيدند ديدند كه يك فقره كمان و يك تيردان پر از تير با خود دارد و هر از چند گاهي به صورت نمادين تير را در چله كمان ميگذارد و زه را مي كشد و بعد دوباره آنرا به حالتِ اولش برميگرداند.

يكي گفت من اين مرد را ميشناسم و او همان آرش كمانگير است.از او پرسيدند از كجا ميداني او آرش است و طرف جواب داد: پشتِ زره اش نوشته آرش‘شماره 9!. پس به نزدِ او رفتند و سر صحبت را با او باز نمودند.

آرش را پرسيدند: چرا به افقهاي دور مينگري؟

گفت: ميخواهم تير ول كنم.

او را پرسيدند: به سمتِ چه هدفي ميخواهي تير بياندازي؟

گفت: به سمتِ آن هدفي كه پول آورد و يارانه ها را از بيخ ملغي كند!

او را پرسيدند: آن هدفي كه مي گويي در كجاست؟

گفت: آن هدفي كه من ميخواهم به سمتش تير ول نمايم خيلي خيلي دور است اما من ميتوانم آنرا از همينجا هدف قرار داده و سوراخش كنم!

به او گفتند: پس آدرسش را بده تا ما هم بدانيم كجاست!

گفت: بايد اين بيابان و چهار بيابان و كوير بعدي را طي كنيد و بعد به دريا ميرسيد. بايد از دريا عبور كنيد و بعد از دريا نيز دوباره به هفت درياي ديگر ميرسيد و آنها را هم بايد تا ته طي كنيد تا به كوه ها برسيد. كوهِ اول نه‘كوهِ دوم نه‘همين طور كوه ها را طي ميكنيد تا به كوهِ هزارم ميرسيد. پشتِ آن كوه پر از باغ ميوه و بستانهاي انگور است. از تمام آن باغها عبور ميكنيد تا به آبادي ها برسيد. از هشتاد و هشت آبادي عبور ميكنيد و آنقدر ميرويد تا به يك باغ گلابي ميرسيد. درختها را يكي يكي بشمريد تا درختِ پانصدم را پيدا كنيد. در زير آن درخت يك دهانه چاه است. آن چاه را كه تا آخر پايين برويد هدفِ بنده را پيدا خواهيد كرد.

در اين لحظه چند نفر از بزرگان كف و خون قاطي نمودند و سر به بيابان گذاشتند! اما چند نفرشان كه خوددار تر بودند در جايشان ايستادند.

به آرش گفتند: ممكن است اين تيري كه شما ول ميكنيد در راه به المك هاي گاز مردم بخورد و آنها را بپكاند!

جواب داد: خوب به من چه! مردم المك هايشان را بكشند آن ور تر!

به او گفتند: ممكن است اين تير به ديوارة سد ها برخورد كند و سيل راه بيافتد و رعايا در آن غرقه شوند.

گفت: خوب ميخواستند سد هايشان را آن ور تر بسازند و بروند شنا ياد بگيرند!

به او گفتند: شايد اين تير شما به كابلهاي برق اصابت كند و آنها را پاره نمايد و شهر در تاريكي فرو رود!

گفت: خوب به مردم بگوييد شمع روشن كنند! اصلا تقصير خودشان است كه كابلهاي برقشان سر راهِ تير من است! اينها بايد برق از سرشان بپرد تا قدر عافيت دانند!

او را پرسيدند: آيا ميداني كه ممكن است تيرت به دودكش نانوايي ها بخورد و آن وقت دودِ نان به چشم مردم برود؟

جواب داد: اصلا چه معني دارد كه دودكش نانوايي ها اينقدر بلند است! تقصير خودشان است‘ ميخواستند دودكش هايشان را كوتاه تر بسازند!

او را گفتند: شايد اين تير كه شما پرتاب مي كني در راه به گاري حمل دارو بخورد و آن وقت آن گاري از جاده خارج شود و نتواند داروها را به مريضها برساند و آن وقت مريضها همه تلف ميشوند.

گفت: خوب به مردم بگوييد بروند از باديه ناصرخسرو داروهايشان را بخرند و يا اصلا بروند گياه درماني كنند. به راننده آن گاري هم بگوييد تو كه آنقدر مهارت نداري تا گاري ات را كنترل كني و از مقابل تير من كنار بكشي بايد گواهينامه ات سوراخ شود!

به او گفتند: امكان دارد اين تير به درون زمينهاي ورزشي برود و توپ ورزشكاران را سوراخ نمايد

گفت: اولا كدام ورزشگاه ها!؟ ما خودمان همه آنها را نيمه كاره رها كرده ايم تا كسي نرود آنجا توپ بازي كند تا با خيال راحت تير ول كنيم!

او را گفتند: شايد تيرت به بچه اي‘ گاوي‘گوساله اي بخورد و آنها را ناكار كند!

جواب داد:

چه معني دارد رعايا بچه هايشان را در كوچه و خيابان ول ميكنند!؟ بچه خوب بايد ساعت 9 بخوابد!

او را گفتند: آخر برادر من ممكن است اين تير به چشم كسي فرو رود!

گفت: خوب به مردم بگوييد چشمهايشان را ببندند و از مقابل تير ما جاخالي دهند!

به او گفتند: شايد اين تير به طياره اي سفينه اي چيزي اصابت نموده و آن را ساقط كند!

گفت: اينجا تمام طياره ها خود به خود سقوط مي كنند پس الكي براي تير من حرف درنياوريد!

او را پرسيدند: در چه ساعتي ميخواهي تير ول نمايي؟

گفت: در تاريكي شب!

او را پرسيدند: آيا تو از تير ول كردن سر رشته اي داري؟ اگر داري نشانمان ده!

گفت: ها...بلدم!...اول چشمانم را ميبندم بعد اينجوري زه كمان را ميكشم و بعد ولش ميكنم!

او را پرسيدند: آيا از فن قلق گيري و نشانه روي سر در مياوري؟

گفت: ها...بلدم! سه تا تير كه ول كنم قلقش دستم ميايد!

زيركي از او پرسيد: آيا تو واقعا آرشي؟

گفت: بنده يك نسبتِ سببي با ايشان دارم!

****

چاپيده شده در روزنامه «فرهنگ آشتي» در تاريخ 24/9/88

****

پس و پيش نوشت: از آنجايي كه ستون بنده در آنجا روزانه است و ما هم حس و حال اينكه هر روز اين وبلاگ را آپ نماييم نداريم به همين دليل فقط برخي از مطالب را در اينجا قرار مي دهيم.

دوشنبه، آذر ۲۳، ۱۳۸۸

خودآموز تاسيس تونل!

از آنجايي كه از قديم گفته اند سري كه درد نميكنه بايد درد كنه و اصلا چه معني داره كه درد نكنه‘ بر و بچه هاي اين روزنامه هم بر آن شده اند كه در اين ستون طنز چاپيده شود! به هر حال روزنامه چي جماعت با هيجانش زنده است و كلا تنش ميخارد! پيرو همين قضيه قرار شده ما هم در اين ستون طنز بنويسيم! جاي شما خالي اين ستون كاملا دو نبش است يعني از يك طرف به دريا راه دارد و از طرفِ ديگر هم به بلنديهاي زيباي اوين دركه! البته ما تلاش ميكنيم پاچه همه كساني كه قابل گير دادن هستند را بگيريم و سعي نماييم تا فراجناحي عمل نموده و حتي از بزرگراه جناح هم عبور نكنيم و حواسمان به چراغ قرمز هم باشد تا مشمول منشور اخلاقي ليگ نشويم!..به هر حال ما به همه گير ميدهيم حتي شما دوستِ عزيز!

خودآموز تاسيس تونل براي همه!

تونل چيست؟:

تونل حجم انبوهي از اَبََر سوراخهاي هم راستا است كه با مهارتِ بسيار متراكم شده و خيلي هم تاريك است!

كاربردِ تونل:

در فرهنگهاي مختلف تونل ها كاربردهاي متفاوتي دارند. در كشورهاي پيشرفته از تونل به عنوان راهكاري در جهتِ كاهش حجم ترافيك ياد ميشود و در برخي ديگر از كشورها به عنوان مكاني براي داد و ستدهاي زير زميني!.در كشور ما هم از تونل به عنوان محلي براي بوق زدن و جيغ كشيدن استفاده ميگردد!

تاريخچه تونل در ايران:

مهمترين و قديميترين تونل در ايران تونل كندوان است كه اين اواخر تغيير كاربري داده و به آش فروشي تبديل شده است!

تونل در فرهنگِ ايراني:

از آنجايي كه مردم ما به كارهاي زيربنايي و مخصوصا زيرزميني علاقة وافري دارند‘ صنعتِ تونليسم نيز جايگاهي والا در اين جامعه پيدا نموده؛ مثلا تمام كابلهاي تلفن‘لوله هاي گاز‘آب و فاضلاب‘مجاري حمل و نقل‘كارهاي هنري و موسيقي وغيره همگي از طريق تونل و زيرزمين انجام گرفته و رونق ميگيرند و همين نكته باعث شده كه تهران كلا زيرش خالي شده و به شهري روكار تبديل گردد!

نحوة ساخت تونل:

-براي تاسيس تونل ابتدا بايد تمام زمين ها و اماكن محكم و مناسب را حذف نموده و به جاي آنها از مناطق ناپايدار و متزلزل استفاده نمود زيرا هم خرجش كمتر است و هم زودتر آماده ميشود!

-در مرحله بعدي يك تاريخ دهان پُِر كن را جهتِ افتتاح تونل اعلام مينماييد. البته لازم نيست كه حتما در همان تاريخ پروژه را تحويل دهيد و اگر كسي هم از شما ايراد گرفت كافيست دو سه تا ليچار بارش كنيد. اصلا چه معني دارد كسي بخواهد از اين پُررو بازي ها در بياورد! به هيچ وجه جوابِ پُر رو ها را ندهيد زيرا مردمان ما كلا انسانهاي پُر رو و پُر توقعي هستند!

-تمام راه هاي اصلي و فرعي و كوچه پس كوچه هاي اطرافِ تونل را ببنديد تا با استفاده از ترافيكِ حاصله كارتان بيشتر به چشم بيايد!

-پس از مشخص شدن محل احداثِ تونل‘ يك نقطه را به عنوان نقطه شروع انتخاب نموده سپس يك عدد ميخ را در آنجا كوبانده و اقدام به سوراخ نمودن محل موردِ نظر نماييد! سعي كنيد تا جايي كه ميتوانيد ميخ خود را محكم كوبيده و هر از چندگاهي با استفاده از ماشينهاي سنگين اقدام به تردد نمودن بر بروي سوراخ موردِ نظر نماييد تا به مرور زمان جا باز كند! در روزهاي باراني با استفاده از يك فقره پترُس فداكار مانع از ورودِ آب به سوراخ شويد!

-چند روزي پروژه را به حال خودش بگذاريد و از دور فقط به آن نگاه كنيد! پس از چند روز خواهيد ديد كه سوراخ موردِ نظر به شدت در حال رشد و شكوفايي بوده و خود را به اطراف گسترش ميدهد. مجددا فاصله خود را با آن حفظ نموده و به پناهگاه برويد! پس از چند ساعت نقطه موردِ نظر كُمپلت ريزش كرده و خود به خود كار شما را راحت تر ميكند. البته ممكن است در اين اثني چند واحد آپارتمان و چند دستگاه اتومبيل نيز به داخل آن سقوط نمايند و عده اي از مردم شاكي شوند و پُر رو بازي در بياورند كه اشكالي ندارد و بهتر است شما خون خودتان را كثيف نكنيد.اصلا اينها عادتشان است‘خون كه ميبينند پُر رو ميشوند!

-به ياد داشته باشيد زماني كه شما مشغول اين پروژه هستيد احتمال دارد برخي ها در كار شما دخالت نموده و خواهان انجام دادن آن توسط خودشان باشند! توصيه ميشود شما هم مقابله به مثل نموده و برخي از وظايفِ آنها را شما انجام دهيد و يا در اموري وارد شويد كه كلا ربطي به شما ندارد ولي براي حفظ كلاس خوب است و ممكن است آينده خوبي داشته باشد! (البته فقط ممكن است!)

اقداماتِ بعدي:

هيچي ديگه!...فعلا همين جوري به كارهاي ديگر و دعواهايتان برسيد چون از قديم گفته اند: تونل بايد خودش بياد‘بودجه هم اصلا نميخواد!!

*****

چاپيده شده در روزنامه «فرهنگِ آشتي» با مقداري صافكاري و جراحي در تاريخ 22/9/88

جمعه، آذر ۲۰، ۱۳۸۸

به خاطر منم شده مواظبِ خودت باش!

از شنبه ميتوانيد مرا در روزنامه فرهنگِ آشتي بخوانيد!
قرار شده بنده در آنجا روزي يك يا دو ستون طنز بنويسم و اميد است در آينده اي نزديك اين نشريه را از روزنامه به طنزنامه تبديل كنيم!( هه..خواب ديدي خير باشه!)..به هر حال اميدواريم اين قدم خيري ما گريبان اين روزنامه را نگيرد و كاركنانش را از نان خوردن نياندازد!...اين ستوني كه به بنده داده اند دو نبش است يعني از يك طرف به دريا راه دارد و از طرفِ ديگر هم به اوين دركه!...اگر خوبي اي بدي اي از ما ديديد حلال كنيد!...اگر بار گران بوديم همچنان هستيم!!
پس و پيش نوشت: شنبه چاپ نكردند!..به جايش آگهي رفتند!...تصحيح ميكنم:
از يكشنبه مرا بخوانيد!..به جون خودم!

دوشنبه، آذر ۱۶، ۱۳۸۸

مينيمال

بنا به دعوتِ دوستان اينجانب برخي اوقات در وبلاگِ ميني ماليده اقدام به افاضات ميفرمايم!..اين هم اولين دُر فشاني بنده در اين سايتِ فخيمه است!

http://minimalideh.blogspot.com/2009/12/blog-post_5576.html

سه‌شنبه، آذر ۱۰، ۱۳۸۸

پيشنهاداتي براي خياطي لباس فاطي خانوم!



از آنجايي كه نه بنده حس و حال نوشتن دارم و نه شما حس و حال خواندن و باز از آنجايي كه به روز نمودن اين وبلاگ همين هفته اي يك بار هم زوركي و با فشاراتِ داخلي و خارجي(!) انجام مي گردد و باز دوباره از آنجايي كه نه تنها چشمه طنزمان خشك شده بلكه ساير چشمه ها و آبخيزگاه هاي وجودمان نيز كلهم از فرط خشكيدگي ترك برداشته و مجدداً از آنجايي كه ماشاله هزار ماشاله اتفاقاتِ طنز آميز و سوژه هاي بكر همين طوري فرت و فرت از در و ديوار اين مملكت فرو مي ريزد اما ما وقت جمع كردنش را نداريم به همين دليل بر آن شديم تا در اين هفته به صورت همزمان چند موضوع را مطرح نموده و پيرو آن نيز چند پيشنهاد ارائه دهيم. (حلا اينا چه ربطي داشت رو بيخيال شين!)


1-موضوع روزنامه كيهان: ما براي استفاده شما از اين روزنامه ارزشي چند راه كار در نظر داريم. موارد نهي شده:


الف-به هيچ وجه اقدام به نشستن بر روي اين روزنامه ننموده واز اين نشريه به عنوان زيرانداز استفاده نكيد! خطرناك است!


ب-مجددا گزينه الف را گوشزد ميكنيم!


موارد پيشنهادي:


الف- به دليل اينكه در اين روزنامه هر از چندگاهي اقدام به چاپ اجساد كشته شدگان در جنگ ها اعم از سرهاي بريده و روده هاي ريخته بر زمين مي شود پيشنهاد ميكنيم كليه دروس و كتابهاي رشته پزشكي از دانشگاه ها حذف شده و به جاي آن از عكس هاي اين نشريه جهت شناخت آناتومي بدن انسان و نيز كالبد شناسي آن استفاده شود. همچنين استفاده از خودِ اين روزنامه در كلاسهاي روانشناسي و اتاق عمل! به شدت توصيه مي گردد!.( البته در اين اواخر بر ما معلوم گرديده كه اين روزنامه كاربردهاي ديگري در برخي از مكانهاي ديگر نيز دارد كه ترجيح مي دهيم وارد امور زندانها و اين چيزها نشويم!!)


2-موضوع اقامتي: ايرانيان عزيز در اين ساليان اخير به جهانيان ثابت نموده اند كه در امر مهاجرت و اقامت به كشورهاي زير پونز گوي سبقت را از همتايان چيني ربوده اند و در اين زمينه صاحب سبك شده اند. پيرو همين موضوع "جمهوري كشور قمر" در اقدامي بشر دوستانه اعلام نموده كه به تمام ايراني هايي كه قصد اقامت در اين كشور را دارند حال داده و پذيرايشان ميشود! اميدواريم كه اين حال دادن ها و اقداماتِ بشردوستانه آينده خوبي را براي اين كشور تازه از زير پونز درآمده رقم بزند.( البته ايراني ها قبلاً امتحان خودشان را در خارج پس داده اند به نحوي كه در آن طرف ها كلا از ايراني ها به نيكي ياد مي شود! به جان شما!)


پيش بيني: پيرو اقامت ايراني ها در آنجا‘ در چند سال آينده نام "جمهوري كشور قمر" تبديل به كشور "حكومت قمر در عقرب" خواهد شد!


3- موضوع پرايد: اصولاً بنده در امور ترافيك و حمل و نقل سر رشته ندارم ولي مي دانم كه همين ماشين پرايد در كشور دوست و همسايه سوريه با قيمتي معادل يك هشتم قيمت داخل به فروش مي رسد آن هم با هزار التماس و پاچه خواري از برادران عرب!. حالا عرض ما راجع به اين چيزها نيست بلكه راجع به تيتر يكي از روزنامه هاست بدين شرح:


"آموزش انقلاب مخملين در پرايد با استفاده از مانيتور!". موضوع هم از اين قرار است كه گويا راننده اين پرايدِ بازيچه گرفته شده اقدام به سوار نمودن مسافر مي كرده و سپس با قرار دادن يك فقره سي دي مستهلجن(!) مخملين اقدام به ريزاندن كرك و پر مسافرين مي نموده و آنها را براي انقلاب تهييج مي نموده. به نظر ما آن انقلابي كه از داخل پرايد رهبري مي شود كلا به درد همان آقاياني مي خورد كه با پرايد به محل مناظره مي رفتند!!


پيشنهاد:


از آنجايي كه مردم ما عقل شان در چشمشان است پيشنهاد مي گردد براي تاثيرگزاري اينگونه اقدامات از خودروهاي باكلاس مانند لكسوس و مورانو استفاده شود تا شايد صندلي هاي مخملين آنها بر مسافران جوياي مخمل تاثير گذار باشد. از ما گفتن بود!


4- موضوع حج و زيارت: به سببِ اينكه از 78 نفر از زائرين ايراني خانه خدا ترياك كشف گرديده پيشنهاد مي گردد از تمام زائرين كه مشغول طواف به دور كعبه هستند آزمايش دوپينگ گرفته شود!. البته اين اقدام از طرفِ زائرين حتماً دلايل محكمي داشته كه با خود ترياك را به عربستان برده اند. مثلا ممكن است يك پيرمرد 90 ساله براي اينكه توان طواف نمودن و سعي كردن بين صفا و مروه را داشته باشد نياز به يك نخود از اين ماده را داشته باشد!. البته برخي از زُوار هم دليل اين كارشان را مبارزه با شيطان رجيم دانسته اند و گفته اند كه قصد داشتنند اين ماده افيوني را در روز رمي جمرات به سمت شيطان پرتاب نمايند تا شايد اين موجود از اين مواد استفاده نموده و به دام اعتياد گرفتار گردد!.


پيشنهاد:


از آنجايي كه هر سال تعداد زيادي از مسلمانان در روز رمي جمرات با سختي فراوان اقدام به جمع نمودن سنگ و سلاح سرد مي نمايند پيشنهاد مي گردد اين مكان را با موشك هدف قرار داده و كلاً آن را منهدم نمايند بدين صورت هم زائرين خونسردي خودشان را حفظ مي كنند و هم دهان شيطان كلاً سرويس مي گردد!.


5- موضوع عزرائيل: چند وقتي بود كه جناب مستطاب عزرائيل در كنكور هنر قبول شده بود و مدام سر وقت اهالي هنر و فرهيختگان مي رفت اما طبق برخي شنيده ها نامبرده مدتي است كه دستي هم در عالم سياست برده. برخي از آگاهان طي رايزني هايي تلاش مي كنند تا جناب عزرائيل زودتر تغيير رشته دهند و از رشته هنر به سمت رشته علوم سياسي گرايش پيدا كنند! لازم به ذكر است اين مذاكرات پشت درهاي بسته مرده شورخانه هنوز ادامه دارد!.


پيشنهاد:


از آنجايي كه جنابِ عزراييل كمي لجباز هستند و خرشان كلا يك پا دارد پيشنهاد ميشود مناظره اي ترتيب داده شود بين نامبرده و جنابِ آقاي زاكاني!.مبرهن است كه پس از اين مناظره جنابِ مستطاب عزراييل بالكل بيخيال جان گيري و درجه ملك الموتي ميشوند و به سمتِ شعر و شاعري سوق پيدا ميكنند!!

*****

تصويرگر: مرتضي خسروي

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

من كيم؟ اينجا كجاست؟!