پنجشنبه، دی ۰۴، ۱۳۹۳

ریش تراشیدن و ...

تصميم می‌گيری ريشت را بزنی، می‌ايستی جلوی آينه، صورتت را با خمير ريش می‌پوشانی و کمی مالش می‌دهی، بعد آرام و با حوصله تيغ را می‌کشی روی صورتت، با دقت صورتت را می‌تراشی، هر بار لايه‌ای برمی‌داری و بعد تيغ را تميز می‌کنی و دوباره برمی‌گردی، همه‌جا را که تراشيدی صورتت را می‌شويی، بعد دست می‌کشی به صورتت، حس می‌کنی بعضی جاهايش هنوز زبر مانده، دوباره خمير ريش را می‌مالی به صورتت، اين بار کمی بی‌حوصله‌‌تر، عجول‌تر، بعد صورتت را می‌شويی، دوباره دست می‌کشی به صورتت، هنوز برخی جاها انگار زبرند، تيغ را بدون اينکه خمير ريش به صورتت بمالی روی جاهای زبر می‌کشی، خشن‌تر از قبل، محکم‌تر، حتی ممکن است صورتت را زخم بزنی، بعد دست می‌کشی به صورتت، هنوز زبر است، صورتت می‌سوزد، پدر پوستت را درآورده‌ای اما هنوز بعضی جاها زبرند، ديگر ادامه نمی‌دهی و تيغ را چپ‌چپ نگاه می‌کنی و می‌اندازيش توی سطل....
خاطرات هم همین‌طوری‌اند، هر چه سعی کنی بتراشی‌شان و فراموش‌شان کنی باز هم ته‌مانده‌هايشان توی ذهنت می‌مانند، همانقدر زبر، همان‌قدر خسته‌کننده، همان‌قدر سرسخت... 

هیچ نظری موجود نیست:

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

من كيم؟ اينجا كجاست؟!