هر کس برای خودش راویست. هر کس برای خودش يک راویِ درون دارد. اين راوی کاری به اين ندارد که تو دلت میخواهد از فلان موضوع چه روايتی برای خودت داشته باشی، اين راوی همان چيزی را برای تو میگويد که ديدهای، که فهميدهای، که فکر کردهای اصلش همان بوده، نمیتوانی فريبش دهی روايتی برايت بگويد که فرسنگها از اصل فهمت دور است. اين راوی برای ارائهی رواياتش از منابع مختلفی در تو بهره میبرد مثل «هوش»، «ياد»، «حس»، «دل»، «زاويهی نگاه»، «شعور»، «وجدان» و «شخصيت». اين راوی دقيقا همان چيزی را برايت روايت میکند که درک کردهای.
مثلا يک نفر عکسی، فيلمی يا نوشتهای را در معرض ديد عموم قرار میدهد. اينجاست که راويانِ درون به تکاپو میافتند. مثلا ممکن است راویِ تو روايتی غمانگيز از چيزی که ديدهای برايت بازگو کند اما دو قدم آن طرفتر کسی را ببينی که راویاش روايتی خندهدار برای او از همان موضوعی که برای تو غمناک بوده روايت کرده، يا روبرويت کسی را ببینی که هيچ حسی نسبت به آن موضوع ندارد. اينجاست که راویِ درون رگ غيرتش باد میکند و باقیِ راويانِ درون را به نفهمی متهم میکند و اصلا بحثها و جدلها از همينجا آغاز میشوند.
هر کسی برای خودش راویای دارد که بسته به شعور و هوش همان شخص تجزيه و تحليل میکند. نمیشود توقع داشت که همهی آدمها روايتی يکسان از موضوعی واحد داشته باشند، نمیشود توقع داشت که همه از هوششان بيشترين بهره را ببرند، نمیشود توقع داشت که راويانِ درون چيزی فراتر از شعور و درکِ ما برایمان روايت کنند. اما میشود توقع داشت که قبول کنی هر چه راویات گفت وحی مُنزل نيست، میشود توقع داشت که سطح سواد راویِ درونمان را بالا ببريم، میشود توقع داشت که اسير دست راویمان نشويم و روايت باقی راويان را هم بشنويم بدون اينکه رگ گردنمان باد کند و فرياد نفسکش سر دهيم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر