جمعه، شهریور ۱۴، ۱۳۹۳

گمشده



هر کسی گمشده‌ای دارد. روزی نيست که به گمشده‌ات فکر نکنی و برای پيدا کردنش خودت را به آب و آتش نزنی. وقتی گمشده داری هر جا می‌روی چشم می‌دوانی بلکه ببينی‌اش، گاهی حتی چهره‌اش را (حتی درهم و برهم) در چيزهایی می‌بینی که با عقل جور در نمی‌آيد، گاهی حتی يکهو عطرش می‌پيچد توی دماغت اما هر چه اين سو و آن سو سرک می‌کشی خبری از گمشده‌ات نيست. 


گاهی آدم فکر می‌کند اگر گمشده‌اش را بيابد ديگر چيزی از زندگی نمی‌خواهد. فکر می‌کند همه‌ی خوشی‌های دنيا در وجود او نفهته و کافی‌ست پيدايش کند، اما اشتباه می‌کند. نمی‌داند اين گمشده فقط بهانه‌ای بوده برای جستجو، نيرنگی بوده تا تو را بکشد دنبال خودش، اما بعد که گمشده‌ات را پيدا می‌کنی می‌بينی همانی نبوده که دنبالش بوده‌ای، هر چقدر سعی می‌کنی تا خودت را مجاب کنی که اين همانی‌ست که پی‌اش بودی بی‌فايده‌ است. 

گاهی آدم کلی سگدو می‌زند تا گمشده‌اش را بيابد؛ اما پيدايش که می‌کند می‌بيند راه را اشتباهی آمده، می‌فهمد اين کسی که دنبالش بوده گمشده‌اش نيست، برای همين دوباره شروع می‌کند به جستجو، از اين گمشده به آن گمشده. برای همين آدم هميشه پی گمشده‌اش می‌گردد، گمشده‌ای که اگر پيدا شود در آنی هيبتش فرو می‌ريزد و حتی از کنارش بی‌تفاوت می‌گذری اما اگر هيچوقت نبینی‌اش همچنان به نظرت بزرگ و دست‌نيافتنی می‌آيد.

همه‌ی ما گمشده‌ای داريم که با خيالش خوشيم، تا روزی که گمشده‌ی‌مان گمشده بماند عزيز است، اما پيدا که شود ما پی گمشده‌ای ديگر می‌رويم. به هر حال اينطوری بهانه‌ای برای کش دادن اين زندگی پيدا می‌کنيم وگرنه آدمی که گمشده نداشته باشد رويا هم ندارد. همين.

۱ نظر:

علی گفت...

سلام ، روز به خیر ، چند سالی هست هر از گاهی سری به وبلاگ شما می زنم ، صحبت آن چنانی نداشتم ، خواستم بگم خسته نباشی مرد

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

من كيم؟ اينجا كجاست؟!