سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۸۹

اندر احوالاتِ شورای روستای «دونقطه‌دی آباد»!..این داستان: دست‌انداز

يكی بود يكی نبود يك روستايی بود كه هم بود و هم نبود. از آنجايی كه خنده از لبان مردم اين روستا دور نمی‌شد اسمش را گذاشته بودند «دونقطه‌دی آباد!» گويند كه اين روستا يك شورای دهداری داشت (در مايه‌های شورای شهر خودمان) كه حكاياتش مو به مو توسط مورخان و كاتبان ثبت گرديده و به آيندگان انتقال يافته. راويان اخبار اينگونه روايت كنند روزی اعضای شورا تشكيل جلسه داده بودند كه مش‌مرادخان كه خری داشت و خرش جزو خران اسپورتِ روستا بود و ضد گلوله و ضد بيل و ضد فضله‌ی پرندگان بود با رنگی پريده وارد شورا شد و به محض ورودش هوش از كف بداد و پخش زمين شد. گويند حكيم‌باشی را به بالينش آوردند و او نيز با خوراندن آب‌قند و آب‌طلا و دواگلی مش‌مراد را به هوش آورد. آورده‌اند كه مش‌مراد را پرسيدند كه ماجرا چيست و چرا چنين ترسيده؟ و او هم جواب داد :«با خرم مشغول عزيمت به آبدارخانه بودم كه چند دستگاه درشكه با سرعت از كنارم رد شدند و خاكِ چرخ‌هايشان در چشمم فرو رفت و خرم رَم نمود و جفتك پراند و رادياتورش جوش آورد و آب از آن سرريز شد و خلاصه با هزار بدبختی خرم را ری‌استارت كردم و به اينجا رسيدم.» گويند كه يكی از اعضا با حرارت رو به ميرزا چمقلی‌خان سفيدآبی كه رياست جلسه را عهده‌دار بود كرد و گفت: «چند وقتی است كه جوانان روستا با استفاده از درشكه‌های مُدِ روز و فول‌اسپرت در خيابان‌ها و كوچه‌های روستا اقدام به لايی كشيدن و حركات مارپيچ می‌كنند و هی دور دور می‌زنند و با هم كورس می‌گذارند. بايد فكری به حال اين درشكه‌های وارداتی بكنيم تا امنيت رعايا تامين گردد.»
يكی پيشنهاد داد كه بهتر است با نصب تابلوهای راهنمايی و رانندگی و گماشتن داروغه و پليس و پاسور اقدام به كنترل و جريمه‌ی رانندگان خاطی كنيم.
ديگری گفت: «ما آنقدر بودجه نداريم كه پول داروغه و پاسوَر را بدهيم. بهتر است با استفاده از علم روز اقدام به ايجاد دست‌انداز بر بستر خيابان‌ها و كوچه‌ها نماييم و بدين صورت هم سرعت گاری‌ها كم می‌شود و هم ما می‌توانيم با فروش لوازم‌يدكی و جلوبندی به سودهای كلان برسيم و با پولش پروژه‌های لِنگ‌درهوايمان را بسازيم!»
گويند كه هر كدام از اعضا به صورتِ خودجوش به سراغ پيمانكاران و آشنايان خود رفتند و پس از چند ساعت سی‌چهل پيمانكار مختلف در حال ايجاد دست‌انداز بر روی جاده‌ها بودند. آورده‌اند كه:
يكی جايی دست‌اندازی هوا كرد
و از اقدام خود كلی صفا كرد
يكی ديگر روی همان دست‌انداز
دست‌انداز بلندی را بنا كرد
گويند كه روستا پر از دست‌اندازهای مرتفع و منيل شده بود و به قدری اين دست‌اندازها بلند بودند كه بر روی قله‌شان برف نشست و آورده‌اند اولين كسی كه توانست خود را به قله‌ی بلندترين دست‌انداز برساند ميرزا «يوری گاگارين» نامی بود كه توانست با تجهيزاتِ كوه‌نوردی خود را به قله‌ی آن برساند و نامش را در كتاب ركوردهای ميرزا «گينسقلی‌خان پنجابی» ثبت نمايد. آورده‌اند كه:
رعايا روی دست‌انداز رفتند
و از سرما لرزيدند و گفتند:
چه دست‌اندازی كه برف رويش نشسته
و فتح قله‌اش هم خيلی سخته!
زمستان با تيوپ اسك می‌كردند
تابستان‌ها رويش پيك‌نيك می‌رفتند
به قدری آن دست‌اندازهای مذكور
بلند بودند كه روستا شد محصور
بدين صورت هم سرعت‌ها كم شد
و ديد دشمنان نيز گشته بود كور
و در آخر چنين آورده‌اند كه رعايا از بالای دست‌اندازها فرياد می‌زدند كه:
اوووهوی اصغر!
اون پايه‌های ترن‌هوايی چقدركوتاهه!
******
چاپیده شده در روزنامه‌ی «فرهنگ آشتی» به تاریخ 7/2/89

۲ نظر:

درنین گفت...

سلام

درود بر شما.

بهترین ها

Niusha گفت...

من تازه اینجارو کشف کردم.چه قلم عالی و روونی.الان شبیه یکی از همین اهالی دو نقطه دی آباد شدم از بس نیشم باز بود موقع خوندنش.
مرسی واقعا.

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

من كيم؟ اينجا كجاست؟!