شنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۹

اندر احوالاتِ شورای روستای «دونقطه‌دی آباد»!..این داستان: چین‌زدگی!

يکی بود يکی نبود، يک روستايی بود که هم بود هم نبود. به دليل اينکه در اين روستا هميشه صدای خنده و شادی و شور بود و هفته‌ای دو سه‌بار در روستا سور بود و غم و اندوه و پريشانی از مردمانش دور بود اسم آن را گذاشته بودند «دونقطه‌دی آباد»! اين روستا يک شورای دهداری داشت که در تواريخ به تفصيل پيرامونش نگاريده‌اند و مورخان مو به موی حوادثش را نقل نموده‌اند. راويان اخبار اينگونه آورده‌اند که روزی يک هيات بلندمرتبه از کشور چين و ماچين و از شورای روستای «بِه‌کن» (پکن امروزی!) وارد روستای «دونقطه‌دی آباد» شد و با مقاماتِ شورای دهداری به گفتمان پرداخت. گويند ميرزا چمقلی‌خان که رياستِ شورا را عهده‌دار بود از رياستِ شورای «به‌کن» که نامش «چيتونگ نانچاکوزاده» بود پرسيد:
من در عجبم که در ديار «به‌کن»
با آن همه جمعيتِ شوخ و مانکن
سرشار ز مردمان چشم بادامی
آن را به چه نحو جلو بريد جنابعالی!؟
آورده‌اند که ديلماج سخنان ميرزا را برای «چيتونگ» ترجمه نمود و او نيز به صورت اشعار هايکو اينگونه جواب داد که:
ما اداره روستای «به‌کن» را
به دستِ اهالی‌اش سپرده‌ايم
و بدين گونه
اموراتمان به پيش می‌رود خفن
اوس! (کلمه احترام رزمی‌کاران!)
گويند که پس از مراجعتِ هياتِ چينی به ديار خودشان، شورای روستا وارد شور شد و تصميم بر آن شد که ايشان نيز برای مدتی اداره‌ی روستا را به دست رعايا بسپارند و خودشان نيز برای مدتی ريکاوری نموده و استراحت نمايند! راويان چنين آورده‌اند که:
پس از آنکه اداره‌ی آبادی
افتاد به دستِ مردمان عادی
اوضاع روستا شد هردمبيل
هر کسی ‌زد سهم خود را بيل!
رعايا هی به يکديگر پريدند
روابط‌هايشان با هم بريدند
يکی انبار می‌کرد يونجه‌ها را
يکی جدول‌کشی کرد کوچه‌ها را!
يکی هرجا که می‌خواست دام می‌بُرد
يکی از بانکِ روستا وام می‌بُرد!
يکی می‌راند خرش را بی‌مهابا
يکی هم آب ‌ريخت بر آسيابا!
خلاصه آبادی بلبشو شد
و با شورای روستا روبه‌رو شد
گويند که ميرزا چمقلی‌خان ستاد بحران تشکيل داد و جلسه‌ای اضطراری بهم رسانيد و نامه‌ای به «چيتونگ» نوشت و ماوقع را برايش شرح داد و سپس «چيتونگ» نيز نامه‌ای در جواب ميرزا فرستاد بدين مضمون که:
هرکسی از ظن خود شد يار من!
تو غلط پنداشتی افکار من
آنچه من گفتم شعاری بوده است
از حقيقت‌ها عاری بوده است
تو سياست را نمی‌دانی هنوز
رو به يک گوشه بشين و هی بسوز!
گويند که ميرزا چمقلی فهميد که بدجوری سرکار رفته و با عصبانيت فرياد زد:
اوهووووی اصغر!
اون پايه‌های ترن‌هوايی رو بکش کنار!
******
چاپیده شده در روزنامه‌ی «فرهنگ آشتی» به تاریخ 9/2/89

۲ نظر:

saeed گفت...

پرانتز باز می نویسم (پرنده

و پرانتز را نمی بندم
بگذار پرنده آزاد باشد.


با یک کار سپید به روز هستم و منتظر نظرات راهگشای شما

ناشناس گفت...

پرانتز باز می نویسم (پرنده

و پرانتز را نمی بندم
بگذار پرنده آزاد باشد.


با یک کار سپید به روز هستم و منتظر نظرات راهگشای شما

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

من كيم؟ اينجا كجاست؟!