پنجشنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۹

اندر احوالاتِ شورای روستای «دونقطه‌دی آباد»!..این داستان: مجسمه‌ها

راويان اخبار اينگونه آورده‌اند كه روزی شوراييان در محل شورا در حال شور و مشورت بودند كه جماعتی نقابدار از در و ديوار مثل مور و ملخ وارد شورا شدند. مورخان گويند كه اين جماعت نقابدار جزو راهزنان و سارقان زحمتكش و شب‌زنده‌دار روستا بودند و برای رسيدن به اهدافشان از هيچ تلاشی فروگذار نبودند و از هر ديواری بالا می‌رفتند! آورده‌اند كه رييس راهزنان كه نامش «جومونگ» بود رو به رييس شورا كه همان ميرزا چمقلی‌خان بود كرد و گفت: «ما به اينجا آمده‌ايم تا با زبان خوش تنديس‌ها و مجسمه‌های روستا را ببريم و هيچكسی به اندازه‌ی ما قدر اين آثار هنری را نمی‌داند و ما می‌خواهيم مبلغی را برای خريدن اين آثار پيشنهاد دهيم!». آورده‌اند كه شوراييان يكصدا گفتند: «اين آثار خيلی گران هستند و شما بايد كرور كرور سكه و اشرفی برايشان پرداخت كنيد!» جومونگ نيز با عصبانيت گفت: «مگر شما برای اين مجسمه‌ها پول به سازنده‌اش داده‌ايد كه حالا از ما پول كلان می‌خواهيد!؟» و سپس اضافه كرد:
«يك عباسی آورديم، تنديس‌هاتون رو برديم!»
و شوراييان نيز جواب دادند:
«يك عباسی ارزونيتون، تنديس نميديم بهتون!»
جومونگ كمی پيشنهادش را بالاتر برد و گفت:
«يك عباسی، كاسه مسی آورديم تنديس‌هاتون رو برديم!»
شوراييان يكصدا گفتند:
«يك عباسی، كاسه مسی ارزونيتون، تنديس نميديم بهتون!»
جومونگ آخرين پيشنهادش را داد و گفت:
«يك عباسی، كاسه مسی، ليونل مسی آورديم تنديس‌هاتون رو برديم!!»
گويند شوراييان وقتی نام ليونل مسی را شنيدند كمی نرم شده بودند كه ميرزا چمقلی با تته‌پته گفت:
«يك عباسی، كاسه مسی، ليونل مسی ارزونيتون، تنديس نميديم بهتون! به شرطها و شروطها و پول و ارز!»
آورده‌اند كه جومونگ اشارتی به همكارانش كرد و با عصبانيت آنجا را ترك نمود و در آخرين لحظه گفت: «شما گفتمان حاليتان نمی‌شود و هرچه ديديد از چشم خودتان ديديد!» گويند كه فردای آن روز تمام مجسمه‌ها و تنديس‌های روستا به طرفةالعينی نامرئی و دزديده شدند و چنين آورده‌اند كه:
درون روستا دگر نمانده بود تنديس
و به قولی بچه رفته بود و جايش خيس!
برج آزادی دگر نبود و جايش ميخ!
برج ميلاد را هم كنده بودند از بيخ!
تمام ميادين و پارك‌ها بی مجسمه شد
و دزديده شدن آنها ذكر همه شد
يكی گفت كار «ديويد كاپرفيلد» است!
يكی هم گفت كار معتادين پليد است
گويند كه شورا ستاد بحران تشكيل داد و به اتفاق آرا جومونگ را مسبب دزديده شدن مجسمه‌ها دانستند و با خودشان گفتند كه ای‌كاش پيشنهادش را قبول می‌كرديم تا لااقل دوزار پول به دست می‌آورديم!
يكی گفت كه قضيه را كنيم ماستمالی!
و افكار عمومی را نماييم دستمالی!
يكی گفت كه مجسمه ديد را می‌كند كور!
همان بهتر كه از ميادين بماند دور!
يكی گفت كه هنر فقط مجسمه نيست!
برای زيباسازی همان فواره كافيست!
يكی گفت «ميكل آنژ» ديوانه بود!
تو دستش همش جام و پيمانه بود!
يكی گفت كه تنديس غير اخلاقی است!
و تاثير آن بر عوام باقی است!
يكی گفت مجسمه هست غيربهداشتی!
به جومونگ بگوييد دمت‌گرم! گل كاشتی!
خلاصه شورا بدين نتيجه رسيد كه اصلا مجسمه‌ها چيز خوبی نيستند و همان بهتر كه از سطح روستا جمع گردند تا فضای روستا بازتر شود! گويند پس از اين جلسه‌ی پُربار تمامی اعضا با دلواپسی فرياد برآوردند كه:
اوهووووی اصغر!
حواست به اون پايه‌های ترن‌هوايی باشه كه دزد نبره!
*****
چاپیده شده در روزنامه‌ی «فرهنگ آشتی» به تاریخ 16/2/89

۴ نظر:

شیدا گفت...

این دزدی ها رو هم که آقایون گردن انگلیس انداختند وگرنه تو ایران که دزد پیدا نمیشه اگر هم باشه شاه دزده و دزدیدن این مجسمه ها که هر کدام تقریبا دوازده میلیون ارزش داره افت داره براشون

درنین گفت...

سلام

عالی‌ بود، درود بر شما.

بهترین ها

Helen گفت...

بعد از مدت ها، خیلی خوب بود. مرسی.
والا!

باز باران... گفت...

سلام
من که می گم کار کار اون استکبار جهانیه! آخه چشم دیدن تندیس های ما رو هم ندارن! نیس که خودشون از این شاعرها و ... ندارن چشم به مال ما دوختن...

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

من كيم؟ اينجا كجاست؟!