یکشنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۸۹

دست‌نوشته‌های یک مکزیکی‌ که دلش می‌خواست کشورش را آباد کند!

يك روز صبح كه از خواب بيدار شدم احساس كردم وارد يك دنيای جديد شده‌ام. آفتاب به صورت مستقيم از پنجره‌ی اتاقم به درون می‌تابيد و با گرمايش مشغول ذوب كردن اسباب و اثاثيه‌ام بود. در كشور ما مكزيك، هوا آنقدر گرم است كه اگر كسی از ما به جهنم برود با خودش پتو خواهد بُرد! خلاصه به هر ضرب و زوری كه بود از تخت پايين آمدم و به سراغ راديو رفتم. عادت داشتم كه هر روز به محض بيدار شدن از خواب، پيچ راديو را بپيچانم و از رويدادهای روز باخبر شوم تا بتوانم خودم را بر اساس اتفاقاتِ جديد وفق دهم؛ البته اين توافق و تطابق با محيط كار همه‌ی مكزيكی‌هاست و اين جماعت عادت دارند تا زندگی‌شان را بر اساس شرايطِ موجود به جلو ببرند تا از قافله عقب نمانند! در همان حالی كه مشغول ريختن فلفل در قهوه‌ام بودم متوجه شدم كه گوينده‌ی اخبار با هيجان شروع به خواندن خبری نمود به اين مضمون كه: «طبق مصوبه‌ی جديدِ رياستِ كل كشور مكزيك، از اين به بعد به تمامی كسانی كه در سال جاری صاحب فرزند شوند وام تعلق خواهد گرفت و افرادی هم كه راندمان زايمانشان را بالا ببرند وام‌هايشان نيز به صورت پله‌ای بالا خواهد رفت! طبق نظر رياست كل، كشور مكزيك حالا حالاها جا دارد و گنجايشش خيلی بيشتر از اين حرفهاست و بهتر است كه مردم دست به كار شوند و ميهن خويش را بسازند!» آنقدر از شنيدن اين خبر شوكه شده بودم كه يادم رفت تا درون ليوان شير فلفل بريزم و مجبور شدم طعم گند و بدون فلفلش را تجربه كنم! پس از صرف صبحانه لباس پوشيدم و از خانه خارج شدم تا به محل كارم بروم.
راستی، يادم رفت تا خودم را معرفی كنم. نام من «خورخه كامپوس» است و در اداره‌ی مبارزه با «برونزيسم» كار می‌كنم و مسئوليتم هم شناسايی افرادی است كه مدام خودشان را برنزه می‌كنند تا ادای سرخ‌پوستان اصيل را دربياورند! پدر بزرگم «كمپوس بزرگ» می‌گفت: «يك سرخ‌پوستِ خوب، يك سرخ‌پوستِ آفتاب‌مهتاب نديده است و خودش خود به ‌خود قرمز است!»
اداره‌ی ما تعامل و همكاری‌های نزديكی با موسسه‌ی ژئوفيزيك و لرزه‌شناسی مكزيك دارد و به همين دليل مدام به همديگر نان قرض می‌دهيم و كارهايمان را با هم هماهنگ می‌كنيم. به دليل اينكه هوای مكزيك بسيار گرم و سوزان است همين امر سبب شده تا عده‌ای از مردم به بهانه‌ی گرم بودن هوا با پوشش‌های نامناسب و استفاده از لباسهايی كه مقدار كمی پارچه در آنها به كار رفته وارد خيابانها شوند و فضای كشور مكزيك را آلوده نمايند و خودشان را در معرض آفتاب قرار دهند تا مثلا سرخ‌پوست و برنزه شوند و از مزايای طرح سرخ‌پوستان اصيل بهره ببرند! پدربزرگم «كمپوس بزرگ» هميشه می‌گفت كه بروز زلزله و خشكسالی و سيل و كسوف و خسوف و حمله‌ی ملخ‌ها و غيره، رابطه‌ی مستقيمی با لباس مردم دارد و نبايد به ايشان اجازه داد تا با پوشش نامناسبشان زندگی مكزيكی‌ها را دچار سانحه نمايند! وقتی در حال عزيمت به محل كارم بودم متوجه شدم كه مردمان مكزيك به شدت به تكاپو افتاده‌اند تا از وام زايمان استفاده كنند. در هر گوشه‌ای چشمم به كسی می‌افتاد كه مشغول مخ زدن بود تا بتواند خودش را در آبادانی كشورش سهيم گرداند! وقتی به اداره‌ رسيدم متوجه شدم كه به دليل مصوب شدن طرح جديد، كارها نيز شدت بيشتری پيدا كرده و مسئوليت‌هايمان سنگين‌تر شده؛ به همين دليل در جلسه‌ای اضطراری كه بين اداره‌ی ما و اداره‌ی لرزه‌شناسی بر قرار شده بود حاضر شدم. در ابتدای جلسه، آقای «الخاندرو پينه‌تا» كه رياست سازمان لرزه‌شناسی را بر عهده داشت گفت: «برای اينكه مردمان مكزيك به شدت مشغول حرفه‌ی بچه‌پروری شده‌اند اين احتمال وجود دارد كه به سببِ حس مسئوليت‌پذيری زيادی كه دارند دست به اقداماتی بزنند كه باعث بروز زلزله و سيل و آتشفشان شود و وظيه‌ی ما هم اين است كه بر اقداماتشان نظارت كنيم!!». آقای «لوييز ماركز» رييس اداره‌ی ما نيز گفت: «آن زمانی كه برای بچه‌دار شدن پول به كسی نمی‌دادند اوضاعمان اين بود چه برسد به الان كه پورسانت و وام و كارمزد هم می‌دهند! بايد طرحی ارائه دهيم تا مردم بتوانند زنهای زيادی را به عقد خود درآورند تا هم راندمان بالا برود و هم احتمال بروز بلايا كمتر شود!»
پس از اتمام جلسه به ما خبر دادند برای اينكه كارمندان بتوانند در امر سازندگی كشورشان سهيم شوند و لايق دريافتِ وام‌های جديد گردند به همين دليل ادارات زودتر تعطيل می‌شوند و چند روز آينده را هم تعطيل اعلام كردند تا مردم بتوانند با خيال راحت به جلو بردن امورشان برسند! وقتی در حال بازگشت به خانه بودم كلی به خودم بد و بيراه نثار كردم كه چرا مُجرد مانده‌ام و نمی‌توانم قدمی در راهِ آبادانی كشورم بردارم! پدربزرگم «كمپوس بزرگ» هميشه می‌گفت: «پشتِ سر يك سرخ‌پوستِ موفق، زنهای زيادی حضور دارند كه وظيفه‌ی‌شان پس انداختن سرخ‌پوستهای نر است!» به صرافت افتاده بودم تا قبل از فراسيدن شب از تجرد خارج شوم و تاهل اختيار نمايم، ولی دست روی هر مونثی كه می‌گذاشتم متوجه می‌شدم كه واردِ طرح بچه‌پروری شده و سرش جای ديگری گرم است!
تصميم گرفتم تا به سراغ «سينيوريتا گابريلا» كه پيرزن صاحب خانه‌ام بود بروم تا هم من بتوانم نقشی در سازندگی كشورم داشته باشم و هم آن پيرزن از تنهايی دربيايد و به نان و نوايی برسد! اما وقتی دربِ خانه‌اش را كوبيدم با صحنه‌ی عجيبی روبه‌رو شدم؛ ديدم كه آقای «الخاندرو پينه‌تا» كه رييس سازمان لرزه‌شناسی بود درب را گشود و گفت: «خانم سينيوريتا گابريلا دستش بند است و الان هم ويار فلفل سبز كرده و آقای لوييز ماركز (رييس اداره‌ی ما!) به قصد خريدن فلفل از خانه خارج شده!» راستش وقتی ديدم كه روسای اداره‌ی ما و اداره‌ی لرزه‌شناسی تا اين حد با هم تعامل و همكاری دارند به خودم لعنت فرستادم كه هنوز نتوانسته بودم در امر آبادانی كشورم سهيم شوم! وقتی از همه‌جا نااميد شده بودم به سراغ راديو رفتم و در اخبار شنيدم كه مكزيك دچار بحران كمبودِ موز و خاويار گشته! همانجا بود که به يادِ حرف پدربزرگم «كمپوس بزرگ» افتادم كه گفته بود: «يك سرخ‌پوستِ خوب، سرخ‌پوستی است كه از آب كره بگيرد!» به‌سرعت دست به كار شدم و يادِ دوستِ دوران كارآموزی‌ام «هوگورا چاوازتا» افتادم كه در خارج صاحب يك مزرعه‌ی بزرگ پرورش موز بود!
الان كه اين سطور را می‌نويسم، به يكی از تجار موفق در زمينه‌ی واردات موز و خاويار بدل گشته‌ام و از اينكه توانسته‌ام در امر سازندگی كشورم سهيم باشم به خودم می‌بالم! امروزه مكزيك جای سوزن انداختن ندارد و در هر سوراخش بچه‌ای سر راه گذاشته می‌شود و از در و ديوارش پوشك و قوطی شيرخشك بالا می‌رود! شيرخوارگاه‌ها و يتيم‌خانه‌های مكزيك پر از مراجعه كننده شده و روزی نيست كه عضو جديد نداشته باشد! شايد خوردن فلفل و غذاهای تند سبب شده تا مزاج مردمان مكزيك اينقدر تند باشد و هرگز هم فروكش نكند! مكزيك كشور پُرجمعيتی شده و مردمانش هم نان ندارند كه بخورند ولی همگی به اقداماتشان افتخار می‌كنند و اعلام می‌نمايند كه باز هم حاضرند در اينگونه اقدامات سهيم بشوند! خلاصه كه مكزيك كشور بسيار عجيبی است و خدا رفتگان همه را بيامرزد!

۶ نظر:

Helen گفت...

قدم در راه آبادانی! به به!
واقعا با این طرح هاشون... بـــــوق .... بـــــــــــوق... بـــوق...
نمی ذارن آدم خون خودشو کثیف نکنه که!

درنین گفت...

سلام

اگر مثل بولیوی و نیکاراگویه کشوری بودید که زنها پوشش درست و حسابی‌ داشتن، حتما کشور متبوع من قرارداد همکاری تجاری با شما منعقد میکرد.

ولی‌ دیگه با این اوصاف، متاسفم.

بهترین ها

باز باران... گفت...

سلام
می بینم که داریم با برزیل هم دوست و برادر می شیم!!!!
یه چند وقت دیگه برادران گرانقدر مجبوراً! البته مجبوراً، تو جشنواره ی سامبا شرکت کنن... خدا زیاد کنه این جور کشورهای دوست و برادر رو.

هدی گفت...

مرسی از مطالب جالبتون. این یکی در عین شیرینی، تلخی ای رو یادآوری می کرد که نباید از یاد بردش.
البته خوبیه کشوری که در موردش نوشتین اینه که اتفاقاتش باعث خنده ی مردم دنیا میشه و احتمالا خدا رو شکر می کنن که تو "مکزیک" به دنیا نیامدند.

ghazaleh گفت...

آقا بلاگ داری بسی بمب افکن نگی نقهمید

ناشناس گفت...

بسیار بسیار زیبا بود.

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

من كيم؟ اينجا كجاست؟!