پنجشنبه، خرداد ۱۳، ۱۳۸۹

اندر احوالاتِ شورای روستای «دونقطه‌دی آباد»!..آخرين قسمت...

يكی بود يكی نبود يك روستايی بود كه هم بود هم نبود. مردم اين روستا خيلی شاد بودند و اسم روستايشان هم «دونقطه‌دی آباد» بود. اين روستا يك شورای دهداري داشت كه وظيفه‌اش سر كار گذاشتن رعايا بود.

راويان اخبار اينگونه روايت كنند كه روزی شوراييان در منزل ميرزا چمقلی‌خان گرد هم آمده بودند و قرار بود كه يك رئيس جديد انتخاب نمايند. در شورا رسم بود كه هر كس برای رسيدن به صندلی رياست روی خر مَش‌مُراد كه آبدارچی شورا بود سوار گردد و برای چند دقيقه روی آن دوام آورد. گويند كه خر مَش‌مراد بسيار خر چموش و نا اهلی بود و هرگاه شخصی كه طالب رياست بود به روی پالانش می‌نشست شروع به جفتك‌پرانی و جنغولك‌بازی می‌نمود تا شخص كانديد را كله‌پا نمايد. هر كدام از كانديدها نيز مجاز بودند تا برای چوب لای چرخ گذاشتنِ رقيب خر مَش‌مراد را تهييج نموده و مدام به آن سيخونك و سقلمه و اردنگی بزنند و اصواتِ گرگ و شير و شغال از خودشان درآورند تا خر بيچاره را بترسانند و رقيب زودتر كله‌پا شود! آورده‌اند که:

هر وقت كه كسی ز خر می‌افتاد

بر روی زمين دمر می‌افتاد

از درد كمر كه ناله می‌كرد

يك فحش به خر حواله می‌كرد!

آن كس كه دگر نبود سواره

می‌شد رد صلاحيت بيچاره!

يكی به خره که عشوه می‌داد

يونجه و علوفه رشوه می‌داد

يكی كه به خر سواره می‌شد

آستين كتش كه پاره می‌شد

در آرزوی رياستش بود

اين نيز همان سياستش بود!

گويند كه در اين مصاف اگر كانديدايی از روی خر می‌افتاد بالكل رد صلاحيت می‌شد و هركس كه می‌توانست روی خر بماند به دور بعدی رقابت‌ها وارد می‌شد! آنقدر اين رقابت را ادامه می‌دادند تا فقط يك نفر بماند و به رياست شورا برسد! و هرگاه دو نفر در كسب امتيازات به تساوی می‌رسيدند آنگاه به انجام «سنگ كاغذ قيچی» مبادرت می‌نمودند و برنده‌شان به رياست شورا منصوب می‌گشت. آورده‌اند که:

آينده‌ی رعايا بود در دست خری

كه جفتك می‌پراند سوی هر وری!

گويند كه در آْن روز تمام اعضای شورا در خر سواری ماهر شده بودند و هيچ‌کدامشان حاضر به پايين آمدن از خر مش‌مراد نمی‌شدند و به همين خاطر بين شوراييان جنگ و دعوا درگرفت و فضای شورا متشنج شد. خلاصه آنقدر كار بالا گرفت كه هر كدام از اعضا به سمت پايه‌های ترن‌هوايی حمله‌ور شدند و هر كدام بخشی از آن را به عنوان غنيمت تصاحب نمودند و ميز رياست را خواهان شدند. مورخان فقط تا همين‌جا در وصف روستای «دونقطه‌دی آباد» قلم‌فرسايی نموده‌اند و از اين به بعد اطلاعی از سرنوشت مردمان اين روستا در دست نيست!

مورخان فقط به اين نكته بسنده نموده‌اند كه تنها كسی كه از اين جنگ و دعوا نفع برد همان جناب «اصغر» كه مسئوليت جابجايی‌ پايه‌های ترن‌هوايی را داشت بود و گويند پس از آنكه پايه‌های ترن‌هوايی به يغما رفت، نفس راحتی کشيد و با خود اينچنين گفت:

اوهووی اصغر!

برو به زندگيت برس!

******

چاپيده شده در روزنامه «فرهنگ آشتی» به تاريخ 10/3/89

۷ نظر:

Helen گفت...

قسته آخره؟
حالا که قسمت آخره من یه کم حس می کنم این :دی آباد یه کمی شبیه ایران خودمان است.
نیست؟
D:

ماندالایز گفت...

دم شما گرم و قلمتون همچنان گیرا .

زهرا گفت...

ضمن سلام به شما آقای فرد،نگاه زیبایی دارید
و جایگاه زیبایی ساختید ،
امید که موفق باشید.
از وبگاه سیاهزرد به این جایگاه وارد شدم ،
لذت میبرم واقعا بانمکین
راستی توضیحات زیبای وبلاگتونو از ایتالو کالوینو دیدم یکی از دوستانم و من به شدت به دنبال ویکُنتِ دو نیم شده میگردیم از ایتالو کالوینو اما نام انتشارات این رمان رو نمیدونم شما میتونی راهنمایی کنی که از کدوم فروشگاه در تهران میشه تهیه ش کرد.
با مهر،
بی کرانه ای در هیچ کجا.

Hassan Gholamalifard گفت...

-در جواب هلن:
چی بگم والا..;)

-در جواب ماندالایز:
ممنون رفیق

-در جواب زهرا:
ممنون از لطفتان..جوابتان در وبلاگ خودتان دادم

زهرا گفت...

سلام مرسی از پاسخ با اجازه لینکتونم کردم راضی باشید.

بهاره شاین گفت...

سلام تموم شد؟؟؟؟؟؟
نتیجه گیری: همه چیز به خر بزرگ ختم می شود!
ما بازم داستان می خوایم!!!

بهاره شاین گفت...

سلام شما که طنز می نویسی احتیاج به تلخ خونی هم داری!
البته تلخی هم شما رو دوست داره!!!!!!!!

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

من كيم؟ اينجا كجاست؟!