سه‌شنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۹۰

همين نزديکيست..

وقتی غمگينم،سيگار می‌کشم...
وقتی خوشحالم، سيگار می‌کشم...
وقتی هيجانزده‌ام، سيگار می‌کشم...
وقتی خشمگينم، سيگار می‌کشم...
وقتی تنهايم، سيگار می‌کشم...
وقتی ميانِ جمعم، سيگار می‌کشم...
وقتی هستی، سيگار می‌کشم...
وقتی نيستی، سيگار می‌کشم...
انگار اين «سيگار» است که از رگِ گردن به من نزديک‌تر است!

۴ نظر:

damadamm گفت...

رگ گردن چیه؟ از تخم دو چشم هم نزدیکتره.

آبی گفت...

من نمی دونم این سیگار چی چی داره که اینقدر طرفدارش هستن و برای مردها حکم ناموسشونه!!! درود بر سیگاری ها

آبی گفت...

من نمی دونم این سیگار چی چی داره که اینقدر طرفدارش هستن و برای مردها حکم ناموسشونه!!! درود بر سیگاری ها

آبی گفت...

من نمی دونم این سیگار چی چی داره که اینقدر طرفدارش هستن و برای مردها حکم ناموسشونه!!! درود بر سیگاری ها

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

من كيم؟ اينجا كجاست؟!